
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۱۵۵
۱
تا کوی تو بیرهبری و راهبری چند
رفتم ز پی ناله خونین جگری چند
۲
یک دوزخ و نیک و بد ازو در حذر ای وای
ریزد اگر از شعله آهم شرری چند
۳
از خیل اسیران کهن نیستم اما
روزی زدهام در قفسی بال و پری چند
۴
شد وصل بتان قسمتم از ترک دل و دین
دادم خزفی چند و خریدم گهری چند
۵
بگذار بنظاره گل از روی تو چینم
رحم آر بمحرومی حسرتنگری چند
۶
آن زلف پر از حلقه بر آن طرف بناگوش
شامیست که در دل بود او را سحری چند
۷
مشتاق من و راهنوردان ره عشق
چون ریگ روانیم پریشان سفری چند
نظرات