
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۱۵۹
۱
پی چه گلبن بختم گل مراد دهد
که تا دهد فلکش چیند و بباد دهد
۲
میست تلخ جدائی که میکشد ساقی
از این شرابم اگر جرعه زیاد دهد
۳
معاشران ز پی صحبت تو مدهوشند
تر از حسرت ما ز آن میان که یاد دهد
۴
ازو مراد طلب عالمی و من خاموش
که لطف دوست مرا باید آنچه داد دهد
۵
کنونکه سوخت فراقم کجاست دلسوزی
که در هوای تو خاکسترم بباد دهد
۶
دوئی بکوی مغان کی سزد خوش آن ساقی
که گر میم دهد از جام اتحاد دهد
۷
بود به بزم شهان ساغری بدور که یاد
ز کاسه سر جمشید و کیقباد دهد
۸
خوشم که درد توام در میان گرفته مباد
فلک چو مهره از این ششدرم گشاد دهد
۹
دهد مراد دلش ایزد آنکه یاد تو را
ز نامرادی مشتاق نامراد دهد
نظرات