مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

شمارهٔ ۱۶

۱

کاش بیرون فتد از سینه دل زار مرا

کشت نالیدن این مرغ گرفتار مرا

۲

بی‌بقا شادی وصل تو و دانم که ز پی

آرد این خنده کم گریه بسیار مرا

۳

چه شد ار داد به‌صدرنگ گل آن گلبن ناز

که ازو نیست بجز دامن پرخار مرا

۴

منم از رونق جنس هنر آفت زده‌ای

که زد آتش بدکان گرمی بازار مرا

۵

گومبر جانب گلشن قفسم را صیاد

بس بود ناله‌ای از حسرت گلزار مرا

۶

نرود تیرگی از بخت بکوشش گو باد

روز روشن دگر آنرا و شب تار مرا

۷

آنکه آخر بصد افسانه بخوابم میکرد

ساخت از خواب عدم بهر چه بیدار مرا

۸

گو طبیبم نکند چاره مریض عشقم

که دل‌خسته بود خوش تن بیمار مرا

۹

نیست گویائیم از خویش چو طوطی مشتاق

این سخن‌هاست از آن آینه رخسار مرا

تصاویر و صوت

نظرات