مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

شمارهٔ ۱۶۲

۱

زحی لیلی از ناز بیرون نیاید

ورآید بسر وقت مجنون نیاید

۲

نگهداری کس ز گردون نیاید

که ضبط می از جام وارون نیاید

۳

گرفتم نگریم ز جور تو اما

نه زخمیست زخمم کز و خون نیاید

۴

کسیرا که عشق تو دیوانه سازد

علاجش ز عقل فلاطون نیاید

۵

بت ماست لیلی نژادی که هرگز

بپرسیدن حال مجنون نیاید

۶

شبی بی‌تو ممکن نباشد که شهری

ز سیل سرشگم بهامون نیاید

۷

ترا دارم از چرخ یاری چه جویم

که آنچه از تو آید ز گردون نیاید

۸

چه نسبت بهم فیض عشق و خرد را

که کار می ناب ز افیون نیاید

۹

چنان شد حصاری هم آتش که آهم

که بیرون شراری ز کانون نیاید

۱۰

چه سودم ز وصلت که از سرکشیها

در آغوشم آن‌قد موزون نیاید

۱۱

چسان مفلس عشق کام از تو گیرد

که این کار از گنج قارون نیاید

۱۲

ز کوی تو چون طایر تیر خورده

که آید که غلطیده در خون نیاید

۱۳

نشد از جفای تو مشتاق یکشب

بکویت رود شاد و محزون نیاید

تصاویر و صوت

نظرات