مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

شمارهٔ ۱۷۶

۱

از باد زلف تو چو شکن درشکن شود

یارب مباد اینکه دلم بی‌وطن شود

۲

باید ز عشق قوت بازو نه هر کسی

کافتاد تیشه‌ای بکفش کوهکن شود

۳

عشقم رهاند از غم دنیا که دیده است

داغ نوی که مرهم داغ کهن شود

۴

عمریست تلخ کامم ازین حسرت و نشد

یکبوسه قسمتم ز تو شیرین دهن شود

۵

جز عجز ناید از من و جز سرکشی ز یار

گرمن توانم او شوم او نیز من شود

۶

غافل مشو ز مرک که خیاط دهر دوخت

بهر که جامه‌ای که نه آخر کفن شود

۷

زآن رفتم از درت که مبادا ز ناله‌ام

عشرت‌سرای کوی تو بیت‌الحزن شود

۸

زاهد مخوان ز کفر بدینم که شد چو وقت

دستی که بت‌تراش بود بت‌شکن شود

۹

مشتاق رفت آخر از آن کو ز جور غیر

نالان چو بلبلی که برون از چمن شود

تصاویر و صوت

دیوان غزلیات و قصائد و رباعیات مشتاق به کوشش حسین مکی - مشتاق - تصویر ۹۱

نظرات