
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۱۸۰
۱
خون ازین غم سزد از دیده بسمل برود
که بحسرت نگران باشد و قاتل برود
۲
ماهم امشب سفری گشته خدایا مپسند
که برآید مه و آن ماه بمحفل برود
۳
کشتی ما که طلبکار شکست است چه سود
که شرطه وزین ورطه بساحل برود
۴
کر بخونم کشد از تیغ عماریکش یار
نتوانم نروم از پی و محمل برود
۵
ماه من انجمن افروز بتان است که او
چون ز محفل برود آرایش محفل برود
تصاویر و صوت

نظرات