
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۱۹۸
۱
بتی کز صحبتم گیرد ملالش
چه سازم گر نسازم با خیالش
۲
که مخصوص منست و خاصه غیر
شب هجرانش و روز وصالش
۳
مزن ایدل بجان ناتوان طعن
اگر از حبس تن نبود ملالش
۴
برآید از قفس بهر چه کین مرغ
ندارد قوت پرواز بالش
۵
زهی نادان که او با چرخ باشد
به دولت صلح و در نکبت ملالش
۶
که این ساقی بود از باده مشتاق
تهی جام زر و جام سفالش
نظرات