مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

شمارهٔ ۱۹۹

۱

جز آنکه برد چو شمعت شبی به خانه خویش

کدام مرغ زد آتش به آشیانه خویش

۲

به سر رسید شب هستیم ز قصه هجر

شدم به خواب عدم آخر از فسانه خویش

۳

نباشدش اثری اشک من چه سان آرم

به دام خویش تو را از فریب دانه خویش

۴

به یار سوز دلم گوید آه گرم بس است

زبان خویش چو آتش مرا زبانه خویش

۵

به گلشنی که بود جلوه‌گاه برق چرا

نهیم دل به خس و خار آشیانه خویش

۶

کشیدیم قدم از دیده وقت شد که دهد

ز گریه چشم تر من به سیل خانه خویش

۷

به یاد شاخ گلت ناله می‌کند چه عجب

که عندلیب تو خون گرید از ترانه خویش

۸

منم که شور چو بلبل فکنده‌ام مشتاق

درین حدیقه ز گلبانگ عاشقانه خویش

تصاویر و صوت

نظرات