مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

شمارهٔ ۲۰۴

۱

گل یکی داند چو بانگ بلبل و فریاد زاغ

باغ را گو باغبان پردازد از مرغان باغ

۲

هم‌نشینان تو دارند از گرفتاران فراغ

فارغند از حال مرغان قفس مرغان باغ

۳

هست بر جان و دل من از تف عشق تو داغ

از یک آتش می‌گدازد شمع و می‌سوزد چراغ

۴

غیر حاضر یار غایب چون مرا باشد فراغ

قرب غیر و بعد او داغیست بر بالای داغ

۵

رفت و گشتم از خمار وصل و بخت تیره داغ

آمد و می در ایاغم کرد و روغن در چراغ

۶

از تو دایم در خمار حسرتم کز وصل و هجر

غیر را می در قدح ریزی مرا خون در ایاغ

۷

غیر مست از جام ولت من خمارآلوده آه

چند باشم زین قدح من خشک‌لب او تردماغ

۸

در رهت عشق از من و دل گو اثر مگذار چند

من ز دل جویم نشان و دل ز من گیرد سراغ

۹

بگذرم بهر تو از کونین زاهد نیستم

کز هوای هشت خلد آید برون زین چارباغ

۱۰

کیستم مشتاق در باغ جهان آن عندلیب

کز گل و گلشن به یاد کوی او دارم فراغ

تصاویر و صوت

نظرات