مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

شمارهٔ ۲۱۵

۱

ترک سر کردم ز جیب آسمان سر بر زدم

خیمه زین دریا برون آخر چو نیلوفر زدم

۲

در هوای گلشن آن مرغ گرفتارم که ریخت

در قفس بال و پرم از بسکه بال و پر زدم

۳

گر کنشت ار کعبه بود از وی ندیدم فتح باب

جز در دل در محبت حلقه بر هر در زدم

۴

صبر افزون آفتم شد کشتئی باشم که من

غوطه در گل آخر از سنگینی لنگر زدم

۵

بود آب زندگی در ظلمت آباد عدم

غره بیجا در طلب عمری چو اسکندر زدم

۶

مصلحت نبود ازین کشت پر آفت رستنم

خواهدم چون برق زد از خاک گیرم سر زدم

۷

شعله داغت چو شمعم سوخت از سر تا بپا

آه ازین گل کز گلستان غمت بر سر زدم

۸

چون روم از گلشن کویت که پایم در گلست

من گرفتم زین چمن چون سرو دامن بر زدم

۹

رو بمسجد چون کنم اکنون ازین درگاه فیض

منکه عمری در خرابات مغان ساغر زدم

۱۰

در طلسم محنت افتادم ز حفظ آبرو

من گره این آبرا بیهوده چون گوهر زدم

۱۱

هر فرازی را نشیبی در قفا مشتاق هست

گیرم از نه آسمان من خیمه بالاتر زدم

تصاویر و صوت

نظرات