مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

شمارهٔ ۲۴۶

۱

به سپهر بر شده ما ز عشق و طلب کنی تو ز مالشان

به زمین ز بی‌خردی مجو پی توسن فلک ابرشان

۲

ز چه گوییم که علاج کن تف دل ز دیده خون‌فشان

به زلال چشمه وصل خود تو بیا و آتش من نشان

۳

تو نهفته رخ و روز و شب ز غمت مرا مژه خون‌فشان

ز که پرسمت ز که جویمت که نمی‌دهد ز تو کس نشان

۴

رسدم ز نیک و بد جهان نه مسرتی نه کدورتی

که بود ز وصل و ز هجر او طرف خوشان غم ناخوشان

۵

ز تو گر خدنگ جفا چنین به من و دل و از پی هم رسد

چه عجب نماند اگر به جا نه ز من اثر نه ز دل نشان

۶

ز چه گفتی این همه تیره شد شب تار و روز سیاه تو

ز سواد طره گلرخان ز بیاض گردن مهوشان

۷

ز لب تو کان ملاحتم نه تبسمی نه تکلمی

به خدا ز کنج دهان خود نمکی به کام دلم چشان

۸

نه همین اسیر کمند تو دل مبتلای من است و بس

که به چین طره دلکشت بود اجتماع مشوشان

۹

ز غمت سرشک چو ارغوان رود ار ز چشم ترم چنین

چه عجب که جدول خون شود به سپهر جاده کهکشان

۱۰

زر قلبم و نه همین سیه شده روز تابش آتشم

که سیاه‌رویی دیگرم بود از خجالت بی‌غشان

۱۱

چه غم ار مشابه نقش ما به ره تو مانده تنم بجا

که کمند جذبه آورد ز توام سوی تو کشان‌کشان

۱۲

چه برآید از دم سرد من که به دل ترا نکند اثر

تف آه دل پر از اخگران دم گرم سینه پرآتشان

تصاویر و صوت

نظرات