
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۲۶۵
۱
نی طاقت وصلت مرا نه صبر در هجران تو
وصلت بلا هجرت بلا ای من بلاگردان تو
۲
در یکدگر افتادهاند از بس شهیدان هر طرف
جای تپیدن کی بود بر کشته در میدان تو
۳
تنها نه من گشتم خراب از جلوه مستانهات
چون سیل باشد هر قدم بس خانهها ویران تو
۴
عید است و در خون میتپد از حسرت تیغت دلم
برخیز و قربان کن مرا ای جان و دل قربان تو
۵
گردم گرفته دامنت امدادی ای باد صبا
شاید به دامانی رسم دست من و دامان تو
۶
لبتشنه تا کی داریم بس قطره این دانه را
ای ابر رحمت سوختم از حسرت باران تو
۷
زاندوه بیرون گشتهام یارب درین میدان بود
تیغ قضا خونریزتر یا خنجر مژگان تو
۸
گر سر به تیغش افکنی حاشا ز حکمت سرکشد
مشتاق دارد چون قلم سر بر خط فرمان تو
۹
زینگونه چون صرصر بود گر ترکتاز جلوهات
دانم چو گرد آخر روم بر باد از جولان تو
نظرات