
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۲۷۱
۱
برق جهانسوز حسن آن رخ افروخته
مشعلهافروز عشق آه من سوخته
۲
جامهٔ دیبا بود خاصهٔ مهطلعتان
پوشش ما از جهان بس نظر دوخته
۳
سینه نگیرد فروغ از دل بیسوز عشق
انجمنافروز نیست شمع نیفروخته
۴
من به تو خو کردهام چون ز تو نالم که هست
با ستم خواجه خوش بندهٔ آموخته
۵
راز محبت که نیست گوش فلک محرمش
من ز دل آموختم دل ز که آموخته
۶
گرنه هواش آتش است بهر چه در باغ عشق
بر سر هم ریخته طایر پر سوخته
۷
خسرویت گر هواست گیر ره بندگی
کی به عزیزی رسد یوسف نفروخته
۸
گوهر وصلت مرا کی به کف ارزان فتاد
بهر تو کردم تلف من همه اندوخته
۹
سوختهام غیر من طالب مشتاق کیست
قدر شناسد همین سوخته را سوخته
نظرات