
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۲۸۷
۱
شبی بر بام ای ماه بلنداختر نمیآیی
ز برج طالع ما تیرهروزان بر نمیآیی
۲
چو رفتی رفت جانم تا شوم احیا چرا هرگز
چراغ کشتهام را شعلهسان بر سر نمیآیی
۳
نخواهم از ره جور و جفا هرگز عنان تابی
که میدانم به سویم از ره دیگر نمیآیی
۴
نیم زان با ضعیفی خوش که ای ترک شکارافکن
پی صیدم ز ننگ این تن لاغر نمیآیی
۵
چه دارم چون صدف غیر کف خاکی عجب نبود
به دستم گر تو ای سنگینبها گوهر نمیآیی
۶
ز گلشن در قفس کن نقل مشتاق آشیان خود
که با سرکشنهالان گلستان بر نمیآیی
تصاویر و صوت

نظرات