مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

شمارهٔ ۳۰۵

۱

نباشد آتشی سوزنده‌تر از آتش دوری

دل کافر مبادا مبتلای داغ مهجوری

۲

چو فرصت رفت رو آوردن دولت بدان ماند

که سوزد بر مزار تیره‌روزی شمع کافوری

۳

خمار حسرتم کشت از خیال وصل و حیرانم

که مستی آورد هر باده و این باده مخموری

۴

ز رویت دیده‌ام ای مهروش پرنور چون روزن

نمی‌بیند ترا چشمم ز حیرت آه ازین کوری

۵

وصالت لحظه‌ای و هجر عمری آه چون سازم

که یکدم صحتست و از قفا صدسال رنجوری

۶

بیابان مرگ حیرت گشتم از وصلت چه حالست این

که از نزدیکیت دیدم ندیدم آنچه از دوری

۷

خرابست این دلم تادیده آن طغیان اشک آری

بخود هرگز نگیرد ره گذار سیل معموری

۸

کشم گر آه گرمی سوزدم مشتاق سرتاپا

کسی چون من مباد آتش به جان از داغ مهجوری

تصاویر و صوت

نظرات