
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۳۰۹
۱
زهدم افسرده خوشا وقت قدح پیمائی
که شود مست و زند دستی و کو بدپائی
۲
آگه از روز جزائی و کشتی زارم آه
اگر امروز نمیداشت ز پی فردائی
۳
حالم آن ماهی لب تشنه ز هجرت داند
که به خاک افکندش موجهای از دریائی
۴
نیست با کی ز فنای تو جهان را که خورد
چه غم از سوختن خاربنی صحرائی
۵
توبه چون با همه تلخی کنم از باده عشق
که بکیفیت این می نبود صهبائی
۶
هر نهان بر تو عیانست گرت بینش هست
وگرت نیست چه پنهانی و چه پیدائی
۷
عشق بزمیست که هر لحظه در آن صد ساغر
پر شود از می و خالی نشود مینائی
۸
شنوم در رهت از هر سر افتاده بخاک
وای بر آنکه درین راه گذارد پائی
۹
دل تهی از غم دلدار مبادم مشتاق
که بود خوش غم جانگاه نشاطافزائی
نظرات