
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۳۲۰
۱
چون رفتی افکندی، بر خاکم از خواری
وقت آمد بازآئی، از خاکم برداری
۲
بر خاکم افتاده، در راهت از خواری
تا کی تو رحم آری، از خاکم برداری
۳
از زخمی هر لحظه، چندم جان آزاری
یا رحمی بر حالم، یا زخمی بس کاری
۴
چندم دل آشامد، خون بیتو وقت آمد
بر حالم بخشائی، بر جانم رحم آری
۵
تا الفت با دشمن، داری تو دارم من
گه ناله گه شیون، گه گریه گه زاری
۶
ما گریان دل نالان، چند از تو گاهی کن
هم ما را دلجوئی، هم دل را دلداری
۷
چون از کف ندهم دل، زان غمزه زان عشوه
این شغلش مکاری، و آن کارش عیاری
۸
ای شبها تو خفته، رحمی کن کز هجرت
در جانم آتش زد، شمعآسا پنداری
نظرات