
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۴
۱
مگر ز آن گل شمیمی هست باد صبحگاهی را
که دارد این نشاطافزایی و اندوهکاهی را
۲
ز دوزخ گو مترسان داغ هجران دیده را زاهد
کز آتش نیست باکی دور از آب افتاده ماهی را
۳
چو ماهر کس نشد گم در ره عشقت چه میداند
غم بیرهبری و محنت گمکردهراهی را
۴
ندانی گر ز حرمان زلال وصل خود حالم
بیا بنگر تپان در خاک این لبتشنه ماهی را
۵
مپرس از صبح و شام کشور بختم که از ظلمت
ز هم نشناسد اینجا کس سفیدی و سیاهی را
۶
تو از ما فارغی کآسوده ساحل چه میداند
چه حال از شورش دریا بود کشتی تباهی را
۷
مگر دریابدم موجی وگرنه دست و پایی کو
که در بحر افکند این بر کنارافتاده ماهی را
۸
نظر چون از رخ مهطلعتان مشتاق بردارم
که میبینم در این آیینهها نور الهی را
تصاویر و صوت

نظرات
میثم رمضانی عنبران