
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۴۴
۱
با غیر چو میکشی می ناب
خون شد جگرم زرشگ دریاب
۲
هیهات رهش فتد بمنزل
شد قافله و پیاده در خواب
۳
در بادیه تشنه لب چه سازد
گر جان ندهد ز حسرت آب
۴
رفتیم و کسی ز ما نپرسید
این بود وفای عهد احباب
۵
از کوی مغان کجا رود دل
یک کشتی و صد هزار گرداب
۶
مقصود ز سجده بتان اوست
چشمی بگشا ببین و دریاب
۷
گرنه خم ابروی تو دیده است
بر قبله چراست پشت محراب
۸
از شوق محیط میخروشد
نالان نبود ز کوه سیلاب
۹
خیزد چه ز باد شرطه مشتاق
افتاد چه کشتیم بگرداب
نظرات