
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۷۳
۱
دلم ز خاک ره آن غیرت پری برداشت
ز دستم این گهر افتاد و گوهری برداشت
۲
از آن بداغ جنون سرخوشم که نتواند
زمانه از سرم این تاج سروری برداشت
۳
فغان ز جنس گساد وفا که مییابد
ز سود آن نظر از قحط مشتری برداشت
۴
ز ترک مهر مه من بخواجه ماند
که دست از روش بندهپروری برداشت
۵
رهین منت دون همتان مشو که بتن
ز پیلهور نتوان نازجوهری برداشت
۶
بتی که چاشنی لطف داشت بیدادش
ز ما چه دید که دست از ستمگری برداشت
۷
باین خوشم که پس از قتل خویشتن مشتاق
که خون ما پی آن ترک لشگری برداشت
نظرات