
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۸۴
۱
جز عشق که اشرف بود از جمله کمالات
دیگر به کمالی نتوان کرد مباهات
۲
جویم به دعا چندت و خوانم به مناجات
من ذره تو خورشید من و وصل تو هیهات
۳
ماجمله به تو قایم و تو قایم با لذات
تو شخصی و ما عکس تو عالم همه مرآت
۴
از طلعت یار است ظهور همه عالم
خورشید بود آینه جلوه ذرات
۵
بیخود همه کونین ز صهبای صفاتند
تا چیست شرابی که بود در قدح ذات
۶
گردد سرم آسوده ز سودای تو حاشا
فارغ شودم دل ز تمنای تو هیهات
۷
هرگز دل موری مخراش ار نتوانی
اول به کف آری سپر تیغ مکافات
۸
گر باده به اندازه خوری نیست وبالت
این نکته چه خوش گفت به من پیر خرابات
۹
حیرانیام از عشق کنون نیست که عمریست
در بازی شطرنج محبت شدهام مات
۱۰
مشتاق من و خدمت میخانه که در عشق
نه عقدهام از زهد گشاید نه ز طامات
نظرات