
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۸۵
۱
از دوست قالب من دیوانه پرشده است
جسمم ز جان تهی وز جانانه پر شده است
۲
خون دل از غمت همه در چشمم آمده است
مینا تهی ز باده و پیمانه پر شده است
۳
گردد چگونه سبز بکوی تو آشنا
کین گلستان ز سبزه بیگانه پر شده است
۴
آن نکته نشنوند که دارد حقیقتی
از بسکه گوش خلق ز افسانه پر شده است
۵
گردت ز بسکه طایر دلها فشانده بال
پای چراغت از پر پروانه پر شده است
۶
ما را ز حلقه نرسد بیش از این کمند
ازبس بعهد زلف تو دیوانه پر شده است
۷
نبود دلم رهین فروغی ز مهر و ماه
کز پرتو جمال تو این خانه پر شده است
۸
هرگز دل خراب بدهر اینقدر نبود
از سیل اشگ ماست که ویرانه پر شده است
۹
محروم زخم ماست از آن زلف عنبرین
ورنه ز مشگ چاک دل شانه پر شده است
۱۰
مشتاق را ز اشگ غمت تار هر مژه
چون رشته بود که ز دردانه پر شده است
تصاویر و صوت

نظرات