
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۹۲
۱
بر بلبل آنچه از ستم باغبان گذشت
کی از جفای خار و ز جور خزان گذشت
۲
گامی نرفته خار جفا دامنم گرفت
پنداشتم کز آن سر کو میتوان گذشت
۳
پایم نبسته کس ولی از بیم پاسبان
نتوانم از حوالی آن آستان گذشت
۴
داغم که ماند حسرت پیکان او به دل
تیرش ازین چه غم که مرا ز استخوان گذشت
۵
صیاد بستن پر و بالش چه لازم است
مرغی که در هوای قفس ز آشیان گذشت
۶
بگذشت از زمانه به مشتاق ناتوان
در پیری آنچه از ستم آن جوان گذشت
تصاویر و صوت

نظرات