
مولانا
فصل چهاردهم - در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست
در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالم مِلک او شود که نیاساید و آرام نیابد. این خلق به تفصیل در هر پیشهای و صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غیرذلک میکنند و هیچ آرام نمیگیرند زیرا آنچ مقصود است بدست نیامده است، آخر معشوق را دلارام میگویند یعنی که دل به وی آرام گیرد پس به غیر چون آرام و قرار گیرد؟ این جمله خوشیها و مقصودها چون نردبانیاست و چون پایه های نردبان جای اقامت و باش نیست از بهر گذشتن است خنک او را که زودتر بیدار و واقف گردد تا راه دراز برو کوته شود و درین پایههای نردبان عمر خود را ضایع نکند.
سؤال کرد که مغولان مالها را میستانند و ایشان نیز ما را گاهگاهی مالها میبخشند، عجب حکم آن چون باشد؟ فرمود هرچه مغول بستاند همچنان است که در قبضه و خزینه حق درآمده است همچنانک از دریا کوزهای یا خمی را پر کنی و بیرون آری آن ملک تو گردد. مادام که در کوزه و یا خم است کس را دران تصرّف نرسد، هرک ازان خم ببرد بیاذن تو، غاصب باشد. اماّ باز چون به دریا ریخته شد بر جمله حلال گردد و از ملک تو بیرون آید. پس مال ما بر ایشان حرام است و مال ایشان بر ما حلال است. "لَارُهْبَانِیَّةَ فِی الْاِسْلَامِ اَلْجَمَاعَةُ رَحْمَةٌ " مصطفی صلوات اللّه علیه کوشش در جمعیتّ نمود که مجمع ارواح را اثرهاست بزرگ و خطیر، در وحدت و تنهایی آن حاصل نشود و سرّ اینکه مساجد را نهاده اند تا اهل محلهّ آنجا جمع شوند تا رحمت و فایده افزون باشد و خانهها جداگانه برای تفریق است و ستر عیبها، فایده آن همین است و جامع را نهادند تا جمعیتّ اهل شهر آنجا باشد و کعبه را واجب کردند تا اغلب خلق عالم از شهرها و اقلیم ها آنجا جمع گردند. گفت مغولان که اولّ درین ولایت آمدند عور و برهنه بودند. مرکوب ایشان گاو بود و سلاحهاشان چوبین بود. این زمان محتشم و سیر گشتهاند و اسبان تازی هرچه بهتر و سلاحهای خوب پیش ایشانست. فرمود که آن وقت که دل شکسته و ضعیف بودند و قوّتی نداشتند خدا ایشان را یاری داد و نیاز ایشان را قبول کرد، درین زمان که چنین محتشم و قوی شدند حق تعالی با ضعف خلق ایشان را هلاک کند تا بدانند که آن عنایت حق بود و یاری حق بود که ایشان عالم را گرفتند نه به زور و قوت بود، و ایشان اول در صحرایی بودند دور از خلق بینوا و مسکین و برهنه و محتاج مگر بعضی از ایشان به طریق تجارت در ولایت خوارزمشاه می آمدند و خرید و فروختی میکردند و کرباس میخریدند جهت تنجامهٔ خود، خوارزمشاه آن را منع میکرد و تجّار ایشان را میفرمود تا بکشند و از ایشان نیز خراج میستد و بازرگانان را نمی گذاشت که آنجا بروند، تاتاران پیش پادشاه خود به تضرعّ رفتند که هلاک شدیم پادشاه ایشان ازیشان ده روز مهلت طلبید و رفت در بن غار و ده روز روزه داشت و خضوع و خشوع پیش گرفت. از حق تعالی ندایی آمد که قبول کردم زاری تو را بیرون آی هرجا که روی منصور باشی. آن بود چون بیرون آمدند به امر حق منصور شدند و عالم را گرفتند، گفت تتاران نیز حشر را مقرنّد و میگویند یرغوی خواهد بودن، فرمود که دروغ میگویند، میخواهند که خود را با مسلمانان مشارک کنند که یعنی ما نیز میدانیم و مقریّم، اشتر را گفتند که از کجا میآیی گفت از حماّم گفت از پاشنهات پیداست اکنون اگر ایشان مقرّ حشرند کو علامت و نشان آن ؟ این معاصی و ظلم و بدی همچون یخها و برفهاست، تو بر تو جمع گشته، چون آفتاب انابت و پشیمانی و خبر آن جهان و ترس خدای درآید آن برفهای معاصی جمله بگدازند همچنانک آفتاب برفها و یخها را میگدازاند. اگر برفی و یخی بگوید که من آفتاب را دیدهام و آفتاب تموز بر من تافت و او برقرار برف و یخ است هیچ عاقل آن را باور نکند، محال است که آفتاب تموز بیاید و برف و یخ بگذارد. حق تعالی اگرچه وعده داده است که جزاهای نیک و بد در قیامت خواهد بودن امّا انموذج آن دم بدم و لمحه بلمحه میرسد. اگر آدمیی را شادیی در دل میآید جزای آن است که کسی را شاد کرده است و اگر غمگین میشود کسی را غمگین کرده است، این ارمغانیهای آن عالم است و نمودار روز جزاست تا بدین اندک آن بسیار را فهم کنند، همچون که از انبار گندم مشتی گندم بنمایند.
مصطفی (صلوات اللهّ علیه) به آن عظمت و بزرگی که داشت شبی دست او درد کرد، وحی آمد که از تأثیر درد دست عباس است که او را اسیر گرفته بود و با جمع اسیران دست او بسته بود و اگرچه آن بستن او به امر حق بود هم جزا رسید تا بدانی که این قبضها و تیرگیها و ناخوشیها که بر تو میآید از تأثیر آزاری و معصیتی است که کردهای، اگرچه به تفصیل تورا یاد نیست که آن بد است یا از غفلت یا از جهل یا از همنشین بیدینی که گناهها را بر تو آسان کرده است که آن را گناه نمیدانی. در جزا مینگر که چقدر گشاد داری و چقدر قبض داری، قطعاً قبض جزای معصیت است و بسط جزای طاعت است. آخر مصطفی صلی اللهّ علیه و سلمّ برای آنک انگشتری را در انگشت خود بگردانید عتاب آمد که تو را برای تعطیل و بازی نیافریدیم ازینجا قیاس کن که روز تو در معصیت میگذرد یا در طاعت ؟! موسی را (علیه السلّام) به خلق مشغول کرد اگرچه به امر حق بود و همه به حقّ مشغول بود اماّ طرفیش را به خلق مشغول کرد جهت مصلحت و خضر را به کلی مشغول خود کرد و مصطفی را (صلّی اللّه علیه و سلمّ) اول به کلیّ مشغول خود کرد بعد ازان امر کرد که خلق را دعوت کن و نصیحت ده و اصلاح کن. مصطفی (صلوات اللّه علیه) در فغان و زاری آمد که آه یارب چه گناه کردم مرا از حضرت چرا می رانی ؟ من خلق را نخواهم حق تعالی گفت « ای محمّد هیچ غم مخور که ترا نگذارم که به خلق مشغول شوی. در عین آن مشغولی با من باشی و یک سر موی از آنچ این ساعت با منی چون به خلق مشغول شوی هیچ ازان از تو کم نگردد. در هر کاری که ورزی در عین وصل باشی.» سؤال کرد حکمهای ازلی و آنچ حق تعالی تقدیر کرده است هیچ بگردد ؟ فرمود حق تعالی آنچ حکم کرده است در ازل که بدی را بدی باشد و نیکی را نیکی آن حکم هرگز نگردد زیرا که حق تعالی حکیم است کی گوید که تو بدی کن تا نیکی یابی؟ هرگز کسی گندم کارد جو بردارد یا جو کارد گندم بردارد ؟ این ممکن نباشد و همه اولیا و انبیاء چنین گفتهاند که جزای نیکی نیکی است و جزای بدی بدی فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرهُ وَمَنْ یَعْمَلْ مُثْقَالَ ذَرَّةٍ شَراًّ یَرَهُ از حکم ازلی این میخواهی که گفتیم و شرح کردیم هرگز این نگردد معاذاللهّ و اگر این میخواهی که جزای نیکی و بدی افزون شود و بگردد یعنی چندانک نیکی بیش کنی نیکیها بیش باشد و چندانک ظلم کنی بدیها بیش باشد این بگردد اماّ اصل حکم نگردد. فصالی سؤال کرد که ما میبینیم که شقی سعید میشود و سعید شقی میگردد. فرمود آخر آن شقی نیکی کرد یا نیکی اندیشید که سعید شد و آن سعید که شقی شد بدی کرد یا بدیی اندیشید که شقی شد همچنانک ابلیس چون در حق آدم اعتراض کرد که خَلَقْتَنِیْ مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِیْنٍ بعد از آنکه استاد ملک بود ملعون ابد گشت و رانده درگاه، ما نیز همین گوییم که جزای نیکی نیکی است و جزای بدی بدیست.
سؤال کرد که یکی نذر کرد که روزی روزه دارم اگر آنرا بشکند کفّارت باشد یا نی ؟ فرمود که در مذهب شافعی به یک قول کفاّرت باشد جهت آنک نذر را یمین میگیرد و هرک یمین را شکست برو کفّارت باشد امّا پیش ابوحنیفه نذر به معنی یمین نیست پس کفاّرت نباشد و نذر بر دو وجه است یکی مطلق و یکی مقیّد مطلق آنست که گوید عَلَیَّ اَنْ اَصُوْمَ یَوْماً ومقیدّ آنست که عَلیَّ کَذا اِنْ جَاءَ فلَانُ گفت یکی خری گم کرده بود سه روز روزه داشت به نیّت آنک خر خود را بیابد بعد از سه روز خر را مرده یافت رنجید و از سر رنجش روی به آسمان کرد و گفت که « اگر عوض این سه روز که داشتم شش روز از رمضان نخورم پس من مرد نباشم از من صرفه خواهی بردن؟» یکی سؤال کرد که معنی التحیاّت چیست و صلوات و طیبّات ؟ فرمود یعنی این پرستشها و خدمتها و بندگی ها و مراعاتها از ما نیاید و بدانمان فراغت نباشد پس حقیقت شد که طیبّات و صلوات و تحیاّت اللهّ راست ازان ما نیست همه ازان اوست و ملک اوست همچنانک در فصل بهار خلقان زراعت کنند و به صحرا بیرون آیند و سفرها کنند و عمارتها کنند این همه بخشش و عطای بهارست و اگر نه ایشان همه چنانک بودند محبوس خانه ها و غارها بودندی پس به حقیقت این زراعت و این تفرجّ و تنعمّ همه ازانِ بهارست و ولینعمت اوست و مردم را نظر به اسباب است و کارها را ازان اسباب میدانند اماّ پیش اولیا کشف شده است که اسباب پردهای بینش نیست تا مسبب را نبینند و ندانند همچنانک کسی از پس پرده سخن میگوید پندارند که پرده سخن میگوید و نداند که پرده بر کار نیست و حجاب است چون او از پرده بیرون آید معلوم شود که پرده بهانه بود اولیای حق بیرون اسباب کارها دیدند که گزارده شد و برآمد همچنانک از کوه اشتر بیرون آمد و عصای موسی ثعبان شد و از سنگ خارا دوازده چشمه روان شد و همچنانک مصطفی (صلوات اللهّ علیه) ماه را بیآلت به اشارات بشکافت و همچنانکه آدم (علیه السلّام) بی مادر و پدر در وجود آمد عیسی علیه السلّام بی پدر و برای ابراهیم علیه السلّام از نار گل و گلزار رست الی مالانهایه پس چون این را دیدند و دانستند که اسباب بهانه است کارساز دگرست اسباب جز روپوشی نیست تا عوام بدان مشغول شوند زکریاّ را (علیه السلّام) حقتعالی وعده کرد که ترا فرزند خواهم دادن او فریاد کرد که من پیرم و زن پیر و آلت شهوت ضعیف شده است و زن به حالتی رسیده است که امکان بچه و حبل نیست یارب از چنین زن فرزند چون شود ؟ قَالَ رَبِّ اَنّی یَکُوْنُ لِیْ غُلْامٌ وَقَدْ بَلَغَنِیَ الْکِبَرُ وَامْرَأتِیَ عَاقِرٌ جواب آمد که هان ای زکریاّ سررشته را گم کردی صدهزار بار به تو بنمودم کارها بیرون اسباب آن را فراموش کردی نمی دانی که اسباب بهانهاند من قادرم که درین لحظه در پیش نظر تو صدهزار فرزند از تو پیدا کنم بی زن و بی حبل بلک اگر اشارت کنم در عالم خلقی پیدا شوند تمام و بالغ و دانا نه من ترا بیمادر و پدر درعالم ارواح هست کردم و از من بر تو لطفها و عنایتها سابق بود پیش ازآنک درین وجود آیی آن را چرا فراموش میکنی؟ احوال انبیا و اولیا و خلایق و نیک و بد علی قدر مراتبهم و جوهرهم مثال آنست که غلامان را از کافرستان به ولایت مسلمانی میآورند و میفروشند بعضی را پنج ساله میآورند و بعضی را ده ساله و بعضی را پانزده ساله آن را که طفل آورده باشند چون سالهای بسیار میان مسلمانان پرورده شود و پیر شود احوال آن ولایت را کلّی فراموش کند و هیچ از آنش اثری یاد نباشد و چون پارهای بزرگتر باشد اندکیش یادآید و چون قوی بزرگتر باشد بیشترش یاد باشد همچنین ارواح دران عالم در حضرت حق بودند که اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوْا بَلَی و غذا و قوت ایشان کلام حق بود بیحرف و بیصوت چون بعضی را به طفلی آوردند چون آن کلام را بشنود ازان احوالش یاد نیاید و خود را ازان کلام بیگانه بیند و آن فریق محجوبانند که در کفر و ضلالت به کلیّ فرو رفتهاند و بعضی را پارهای یاد میآید و جوش و هوای آن طرف در ایشان سر میکند و آن مؤمنانند و بعضی چون آن کلام میشنوند آن حالت در نظر ایشان چنانکه در قدیم بود پدید میآید و حجابها به کلیّ برداشته میشود و دران وصل میپیوندند و آن انبیا و اولیااند وصیتّ میکنیم.
یاران را که چون شما را عروسان معنی در باطن روی نماید و اسرار کشف گردد هان و هان تا آن را به اغیار نگویید و شرح نکنید و این سخن ما را که میشنوید به هرکس مگویید که لاتُعْطُوا الْحِکْمَةَ لِغَیْرِ اَهْلِهَا فَتَظْلِمُوهَا وَلَا تَمْنَعُوْهَا عَنْ اَهْلِهَا فَتَظْلِمُوْهُمْ تو را اگر شاهدی یا معشوقهای بدست آید و در خانهی تو پنهان شود که مرا به کس منمای که من ازانِ توام هرگز روا باشد و سزد که او را در بازارها گردانی؟ و هرکس را گویی که بیا این (خوب) را ببین؟ آن معشوقه را هرگز این خوش آید برِ ایشان رود؟ و از تو خود خشم گیرد. حقتعالی این سخنها را بر ایشان حرام کرده است چنانک اهل دوزخ به اهل بهشت افغان کنند که آخر کو کرم شما و مروّت شما ازان عطاها و بخششها که حق (تعالی) با شما کرده است از روی صدقه و بنده نوازی بر ما نیز اگر چیزی ریزید و ایثار کنید چه شود ؟ وَلِلاَرْضِ مِنْ کَأسِ الْکِرَامِ نَصِیْبٌ که ما درین آتش میسوزیم و میگدازیم ازان میوهها یا از آن آبهای زلال بهشت ذرهای بر جان ما ریزید چه شود؟ که وَ نَادَی اَصْحَابُ النَّارِ اَصْحَابَ الْجَنَّةِ اَنْ اَفِیْضُوْا عَلَیْنَا مِنَ الْمَاءِ اَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ قَالُوْا اِنَّ اللهَّ حَرَّمَهُمَا عَلَی الْکَافِرِیْنَ بهشتیان جواب دهند که « آن را خدای بر شما حرام کرده است تخم این نعمت در دار دنیا بود چون آنجا نکشتید و نورزیدیت و آن ایمان و صدق بود و عمل صالح اینجا چه برگیرید و اگر ما از روی کرم به شما ایثار کنیم چون خدا آن را بر شما حرام کرده است حلقتان را بسوزاند و به گلو فرو نرود و ار در کیسه نهید دریده شود و بیفتد. »
به حضرت مصطفی (صلوات اللّه علیه) جماعتی منافقان و اغیار آمدند ایشان در شرح اسرار بودند و مدح مصطفی (صلی اللهّ علیه و سلم) میکردند پیغامبر به صحابه فرمود که خَمِّرُوا آنِیَتَکُمْ یعنی سرهای کوزهها را و کاسهها را و دیگها و سبوها را و خمها را بپوشانید و پوشیده دارید که جانورانی هستند پلید و زهرناک مبادا که در کوزههای شما افتند و به نادانی از آن کوزه آب خورید شما را زیان دارد . به این صورت ایشان را فرمود که از اغیار حکمت را نهان دارید و دهان و زبان را پیش اغیار بسته دارید که ایشان موشانند لایق این حکمت و نعمت نیستند.
فرمود که آن امیر که از پیش ما بیرون رفت اگرچه سخن ما را به تفصیل فهم نمیکرد امّا اجمالا میدانست که ما او را به حق دعوت میکنیم آن نیاز و سر جنبانیدن و مهر و عشق او را به جای فهم گیریم آخر این روستایی که در شهری میآید بانگ نماز میشنود اگرچه معنی بانگ نماز را به تفصیل نمیداند امّا مقصود را فهم میکند.
تصاویر و صوت


نظرات
نوید سلیمی