
مولانا
بخش ۱۰۱ - در معنی این حدیث کی اغتنموا برد الربیع الی آخره
۱
گفت پیغامبر ز سرمای بهار
تن مپوشانید یاران زینهار
۲
زانک با جان شما آن میکند
کان بهاران با درختان میکند
۳
لیک بگریزید از سرد خزان
کان کند کو کرد با باغ و رزان
۴
راویان این را به ظاهر بردهاند
هم بر آن صورت قناعت کردهاند
۵
بیخبر بودند از جان آن گروه
کوه را دیده ندیده کان به کوه
۶
آن خزان نزد خدا نفس و هواست
عقل و جان عین بهار است و بقاست
۷
مر ترا عقلیست جزوی در نهان
کاملالعقلی بجو اندر جهان
۸
جزو تو از کل او کلی شود
عقل کل بر نفس چون غُلّی شود
۹
پس به تأویل این بود کانفاس پاک
چون بهار است و حیات برگ و تاک
۱۰
از حدیث اولیا نرم و درشت
تن مپوشان زانک دینت راست پشت
۱۱
گرم گوید سرد گوید خوش بگیر
تا ز گرم و سرد بجهی وز سعیر
۱۲
گرم و سردش نوبهار زندگیست
مایهٔ صدق و یقین و بندگیست
۱۳
زان کزو بستان جانها زنده است
زین جواهر بحر دل آگنده است
۱۴
بر دل عاقل هزاران غم بود
گر ز باغ دل خلالی کم شود
تصاویر و صوت



نظرات
سیاوش مرتضوی
سیاوش مرتضوی
سیاوش مرتضوی
سیاوش مرتضوی
حسن خدابخش
مهدی کاظمی
طوقدار
محسن خطیبی