مولانا

مولانا

بخش ۱۰۸ - گردانیدن عمر رضی الله عنه نظر او را از مقام گریه کی هستیست به مقام استغراق

۱

پس عمر گفتش که این زاری تو

هست هم آثار هشیاری تو

۲

راه فانی گشته راهی دیگرست

زانک هشیاری گناهی دیگرست

۳

هست هشیاری ز یاد ما مضی

ماضی و مستقبلت پردهٔ خدا

۴

آتش اندر زن بهر دو تا به کی

پر گره باشی ازین هر دو چو نی

۵

تا گره با نی بود همراز نیست

همنشین آن لب و آواز نیست

۶

چون بطوفی خود بطوفی مرتدی

چون به خانه آمدی هم با خودی

۷

ای خبرهات از خبرده بی‌خبر

توبهٔ تو از گناه تو بتر

۸

ای تو از حال گذشته توبه‌جو

کی کنی توبه ازین توبه بگو

۹

گاه بانگ زیر را قبله کنی

گاه گریهٔ زار را قبله زنی

۱۰

چونک فاروق آینهٔ اسرار شد

جان پیر از اندرون بیدار شد

۱۱

همچو جان بی‌گریه و بی‌خنده شد

جانش رفت و جان دیگر زنده شد

۱۲

حیرتی آمد درونش آن زمان

که برون شد از زمین و آسمان

۱۳

جست و جویی از ورای جست و جو

من نمی‌دانم تو می‌دانی بگو

۱۴

حال و قالی از ورای حال و قال

غرقه گشته در جمال ذوالجلال

۱۵

غرقه‌ای نه که خلاصی باشدش

یا به جز دریا کسی بشناسدش

۱۶

عقل جزو از کل گویا نیستی

گر تقاضا بر تقاضا نیستی

۱۷

چون تقاضا بر تقاضا می‌رسد

موج آن دریا بدینجا می‌رسد

۱۸

چونک قصهٔ حال پیر اینجا رسید

پیر و حالش روی در پرده کشید

۱۹

پیر دامن را ز گفت و گو فشاند

نیم گفته در دهان ما بماند

۲۰

از پی این عیش و عشرت ساختن

صد هزاران جان بشاید باختن

۲۱

در شکار بیشهٔ جان باز باش

همچو خورشید جهان جان‌باز باش

۲۲

جان‌فشان افتاد خورشید بلند

هر دمی تی می‌شود پر می‌کنند

۲۳

جان فشان ای آفتاب معنوی

مر جهان کهنه را بنما نوی

۲۴

در وجود آدمی جان و روان

می‌رسد از غیب چون آب روان

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 71
مثنوی معنوی ـ ج ۱ و ۲ و ۳ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۱۴۶
عندلیب :

نظرات

user_image
maria Dastgheib
۱۳۹۳/۱۰/۱۲ - ۱۱:۲۴:۲۴
درست شود. چون به طوف خود بطوفی مرتدیدرست شود. جان پیر از اندرون بیدار شددرست شود جست و جویی از ماورای جستجو درست شود. عقل جزو از از کل پذیرا نیستیدرست شود موج ان دریادرست شود نیم گفتهدر دهان او بماند درست شود. در شکار پشهی جاندرست شود هر دمی تهی میشود
user_image
maria Dastgheib
۱۳۹۳/۱۰/۱۲ - ۱۱:۲۶:۴۵
بیتواخر حذف شده این است. هر زمان از غیب نونو میرسد. وز جهان تن برون شو میرسد
user_image
maria Dastgheib
۱۳۹۳/۱۰/۱۲ - ۱۱:۲۸:۰۵
درست شود غرقه ای نی که خلاصی باشدش
user_image
maria Dastgheib
۱۳۹۳/۱۰/۱۲ - ۱۱:۳۲:۰۹
مصحح از مثنوی. جلد دوم. ترجمه و تفسیر محمد تقی جعفری
user_image
maria Dastgheib
۱۳۹۳/۱۰/۱۲ - ۱۱:۴۴:۳۳
نیم گفته در دهان او بماند
user_image
۱۲۳
۱۳۹۵/۰۹/۱۴ - ۰۳:۰۱:۳۸
حیرتی آمد درونش آن زمانکه برون شد از زمین و آسمان
user_image
محمد
۱۳۹۶/۰۴/۲۷ - ۱۴:۱۶:۴۴
سلام. خدا خیرتون بده کسانی کهنظر می دیداشتباهات رو گوش زد می کنیدبیتی جا افتاده میگید گذاشته بشه و...بدانید اگر گنجور مخاطب کم دارد. اما آنهایی که هستند اندیشمندانه آن را دنبال می کنند و گنجور برای اهل تفکر یک کیمیاست.خدا خیرتان دهد که با نظراتتان آن را پر بار تر می کنید.
user_image
مهدی کاظمی
۱۳۹۷/۰۱/۱۰ - ۰۱:۲۹:۰۴
بخش 108 - گردانیدن عمر رضی الله عنه نظر او را از مقام گریه کی هستیست بمقام استغراقپس حاکم وقت (عُمر)به پیر چنگی داستان ما گفت این گریه و زاری تو آثار هشیاری توست زیرا وقتی کسی ندامت و افسوس میخوره معلومه که هنوز با نفْس زندگی میکنه... که راه فانی گشتن در جمال حی با غم و افسوس تفاوت داره پس عمر گفتش که این زاری توهست هم آثار هشیاری توراه فانی گشته راهی دیگرستزانک هشیاری گناهی دیگرستاین حسرت گذشته و فکر به اینده حجابی و پرده ایست بر حق و حقیقت ...بیا و اتش به هر دوی اینها بزن و بسوزان مثال نی تا کی میخوای پر گره باشی ...تا وقتیکه نی پر ا از گره ست لایق نشستن بر لب نوازنده نیست و تکه ای چوب بیش نیست ... برای مثال وقتی داری طواف میکنی و گرد چیزی میگردی یعنی ازخودت اراده ای داری و این خود یا نفس هنوز وجود داره وگرنه مست و محو واقعی از خود و کارهایی که انجام میده ارادهی و خبری نداره هست هشیاری ز یاد ما مضیماضی و مستقبلت پردهٔ خداآتش اندر زن بهر دو تا بکیپر گره باشی ازین هر دو چو نیتا گره با نی بود همراز نیستهمنشین آن لب و آواز نیستچون بطوفی خود بطوفی مرتدیچون به خانه آمدی هم با خودیوقتی ازخودت هنوز باخبری این توبه کردن و ندامت و افسوست ازخود گناهت بدتره در حقیقت وقتی به عشق میرسی دیگه غم خوردن جایش رو به شادی و شعف درونی میده .... مولانا در بیت بعد میفرماید تویی ک از گذشته در غفلتت توبه میکنی کی از توبه کردن توبه میکنی ؟ گاه بانگ زیر موسیقی را قبله میکنی و محو اون میشی و عمرت میگذره و گاهی هم این گریه و زاری و ندامت را پیش میگیری و این هردو حجاب و حیله نفس ه ....ای خبرهات از خبرده بی‌خبرتوبهٔ تو از گناه تو بترای تو از حال گذشته توبه‌جوکی کنی توبه ازین توبه بگوگاه بانگ زیر را قبله کنیگاه گریهٔ زار را قبله زنیخب پیر داستان ما تا این سخنان را از حاکم وقت شنید (فاروق: جدا کنندة حق از باطل ..لقب عمر) مانند ایینه ای در پیش رو صورت نفس خودش رو دید و جانش از درون بیدار شد و دیگر مانند جان از قید گریه و خنده برست و جان جدیدی پیدا کرد جانی الهی و بینا و ازاد از غم و شادی های زمینی ... همین احوال حیرتی در پیر چنگی بوجود اورده بود حیرتی عظیم ازین دریافتهای احوال روحانی جدید و گویا دیگه از زمین و اسمان هم بیرون بود و قید و بند مکان هم نجات پیدا کرده و مرغ جانش در پرواز بود ...مولانا میگه اون پیر دریافت و جستجویی خارج از درک ما میکرد که گفتار نمیتونه اون احوال رو بییان کنه و خودش حجاب میشه پس میفرماید من نمیدانم و اگر تو میدانی بگو چونک فاروق آینهٔ اسرار شدجان پیر از اندرون بیدار شدهمچو جان بی‌گریه و بی‌خنده شدجانش رفت و جان دیگر زنده شدحیرتی آمد درونش آن زمانکه برون شد از زمین و آسمانجست و جویی از ورای جست و جومن نمی‌دانم تو می‌دانی بگو احوالی ماورای این احوال زمینی و قال و حالی که ما سراغ داریم و غرق درین حالت چهره معشوق را مناظره میکرد و به منبع عظیم اگاهی وصل شده بود و غرق در تماشای جمال بی مثال خداوند دارای جلال ...حال و قالی از ورای حال و قالغرقه گشته در جمال ذوالجلال
user_image
مهدی کاظمی
۱۳۹۷/۰۱/۱۲ - ۱۰:۰۲:۰۴
[In reply to مهدی ( ͡ʘ ͜ʖ ͡ʘ) کاظمی]مولانا برای بیان این حالت میفرماید عقل جزوی هرگز قادر به گفتن از عقل کل یا همان علم خداوندی نیست و این الهامات بخاطر تقاضای پی در پی عاشق بر او مستولی میشود که انهم با کلمات نمیشود حق مطلب انرا بیان کرد ولی چونکه عاشقی همچون مولانا در تمام احوال در حال دعا و تقاضا از عقل کل برای جلوه گری است موجی از دریای الهی بدینجا میرسد عقل جزو از کل گویا نیستیگر تقاضا بر تقاضا نیستیچون تقاضا بر تقاضا می‌رسدموج آن دریا بدینجا می‌رسدوقتی قصه پیر چنگی داستان ما به اینجا رسید خود و احوالش در پرده ای از جنس سکوت قرار گرفت پیر چنگی از قید وبند گفتگو رها شد ..مولانا در ادامه میفرماید نیمی از گفتنی ها در دهان ما باقی ماند ...برای این عیش و رسیدن به این حالت معنوی صدها هزاران جان ارزش فدا شدن رو داره و در فدا کردن این جانها مثل عقاب در بیشه جانها تیز پرواز باید بود و مثل خورشید عالمتاب باید خود را فنا کرد و نور بخشید چونک قصهٔ حال پیر اینجا رسیدپیر و حالش روی در پرده کشیدپیر دامن را ز گفت و گو فشاندنیم گفته در دهان ما بمانداز پی این عیش و عشرت ساختنصد هزاران جان بشاید باختندر شکار بیشهٔ جان باز باشهمچو خورشید جهان جان‌باز باشانانکه درین راه جانبازی میکنند همچو خورشید دم بدم باز پُرشان میکنند که کنایه از سرمنزل حیات بودن خداوند است و دم بدم نو شدن احوال دنیا و عاشقان است ...مولانا در دعایی زیبا که حکایت از همون تقاضای عاشقانه داره میفرماید جان نو و تازه ببخش ای خورشید معنوی و این احوال کهنه را تازگی ببخش .... جان‌فشان افتاد خورشید بلندهر دمی تی می‌شود پر می‌کنندجان فشان ای آفتاب معنویمر جهان کهنه را بنما نویدر وجود ادمها از عالم نا مشهود هردمی جان و روان نو مانند اب روان و زلال میرسد (اگر انرا در راه معشوق فدا کنیم جان تازه ای ماورای این جان میگیریم و زندگی و تولد نویی رو تجربه میکنیم باید از اوصاف بشری و تعلقات دل کند و همه را پیشکش کرد و در راه معشوق خرج کرد تا دوباره از نویی پُر شود )در وجود آدمی جان و روانمی‌رسد از غیب چون آب روان
user_image
آرش
۱۳۹۷/۰۹/۰۶ - ۱۳:۰۶:۵۷
در بیت 3 و 4 اشاره با عقیده عرفا نسبت به زمان دارد آنها زمان را غیر واقعی میدانند جهان محسوسات را موهوم می خوانند
user_image
قادر
۱۳۹۹/۰۴/۲۳ - ۰۱:۲۴:۳۲
باسلام به گنجور عزیز و اساتید گرانقدرپیشنهاد می شود در پایین هرصفحه بعد از اتمام حاشیه ها، کلید رفتن سریع به بالای صفحه قرار گیرد.وجود این کلید در پایان اشعاری که حاشیه های زیادی دارند بسیار بیشتر احساس میشود. با این کار رفتن به بخش بعدی نیز سریعتر میشود.باسپاس
user_image
علی حسنی
۱۴۰۱/۰۱/۱۷ - ۰۴:۴۲:۰۴
  چون بطوفی خود بطوفی مرتدی چون به خانه آمدی هم با خودی به نظر حقیر منظور مولانا از این بیت آن است که در طواف  خانه خدا اگر هشیاری یا حواست به ویژگیها و دارایی ها و شخصیت خودت است. و در مورد خودت فکر می کنی یا طواف تو در حالت طواف دور خودت است مرتدی یا کافری . چیزی از این طواف حاصل نمی شود  مصرع دوم مهم است .در مصرع دوم هم می گوید. اگر فکر و ذهنت را به خدا یا خانه خدا هم معطوف کنی و راجع به آن بیاندیشی . باز هم خودت هستی که خیالات و تصورات داری و هشیار نشدی در واقع در طواف خانه خدا چه به ویژگیها و نیازهای خودت فکر کنی و چه در مورد خدا و خانه او فکر کنی. هیچکدام صحیح نیست و هشیار نشدی