مولانا

مولانا

بخش ۱۱۷ - در بیان آنک جنبیدن هر کسی از آنجا کی ویست هر کس را از چنبرهٔ وجود خود بیند تابهٔ کبود آفتاب را کبود نماید و سرخ سرخ نماید چون تابه‌ها از رنگها بیرون آید سپید شود از همه تابه‌های دیگر او راست‌گوتر باشد و امام باشد

۱

دید احمد را ابوجهل و بگفت

زشت نقشی کز بنی‌هاشم شکفت

۲

گفت احمد مر ورا که راستی

راست گفتی گرچه کار افزاستی

۳

دید صدیقش بگفت ای آفتاب

نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب

۴

گفت احمد راست گفتی ای عزیز

ای رهیده تو ز دنیای نه چیز

۵

حاضران گفتند ای صدر الوری

راست‌گو گفتی دو ضدگو را چرا

۶

گفت من آیینه‌ام مصقول دست

ترک و هندو در من آن بیند که هست

۷

ای زن ار طماع می‌بینی مرا

زین تحری زنانه برتر آ

۸

آن طمع را ماند و رحمت بود

کو طمع آنجا که آن نعمت بود

۹

امتحان کن فقر را روزی دو تو

تا به فقر اندر غنا بینی دوتو

۱۰

صبر کن با فقر و بگذار این ملال

زانک در فقرست عز ذوالجلال

۱۱

سرکه مفروش و هزاران جان ببین

از قناعت غرق بحر انگبین

۱۲

صد هزاران جان تلخی‌کش نگر

همچو گل آغشته اندر گلشکر

۱۳

ای دریغا مر ترا گنجا بدی

تا ز جانم شرح دل پیدا شدی

۱۴

این سخن شیرست در پستان جان

بی کشنده خوش نمی‌گردد روان

۱۵

مستمع چون تشنه و جوینده شد

واعظ ار مرده بود گوینده شد

۱۶

مستمع چون تازه آمد بی‌ملال

صدزبان گردد به گفتن گنگ و لال

۱۷

چونک نامحرم در آید از درم

پرده در پنهان شوند اهل حرم

۱۸

ور در آید محرمی دور از گزند

برگشایند آن ستیران روی‌بند

۱۹

هرچه را خوب و خوش و زیبا کنند

از برای دیدهٔ بینا کنند

۲۰

کی بود آواز چنگ و زیر و بم

از برای گوش بی‌حس اصم

۲۱

مشک را بیهوده حق خوش‌دم نکرد

بهر حس کرد و پی اخشم نکرد

۲۲

حق زمین و آسمان بر ساخته‌ست

در میان بس نار و نور افراخته‌ست

۲۳

این زمین را از برای خاکیان

آسمان را مسکن افلاکیان

۲۴

مرد سفلی دشمن بالا بود

مشتری هر مکان پیدا بود

۲۵

ای ستیره هیچ تو بر خاستی

خویشتن را بهر کور آراستی

۲۶

گر جهان را پُر دُرِ مکنون کنم

روزی تو چون نباشد چون کنم

۲۷

ترک جنگ و ره‌زنی ای زن بگو

ور نمی‌گویی به ترک من بگو

۲۸

مر مرا چه جای جنگ نیک و بد

کین دلم از صلحها هم می‌رمد

۲۹

گر خمش گردی و گر نه آن کنم

که همین دم ترک خان و مان کنم

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 76
مثنوی معنوی ـ ج ۱ و ۲ و ۳ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۱۵۴
عندلیب :

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۸/۱۰ - ۱۳:۰۳:۲۷
کارافزا بسیار زیباست یعنی کسی که کار برای ادم درست می کند و مایه دردسر است و مزاحم .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۸/۱۰ - ۱۳:۰۴:۲۷
شرق خورای و غرب خوربر است خاور و باختر را هم داریم .
user_image
...
۱۳۹۶/۰۱/۱۵ - ۰۰:۵۷:۴۹
در ابتدای این بخش، مولوی از پیامبر داستانی روایت می کنه که قابل توجه هست. ابوجهل و صدیق (ابوبکر) دو نظر متضاد در مورد پیامبر میدن و پیامبر هر دوی اونها رو تایید میکنه. حاضران به این تایید، اعتراض می کنن و میگن چطور شد که شما دو نظر کاملاً متضاد رو تایید کردین؟ پیامبر در جواب میگه من مثل آینه ای هستم که هر کس در من اون چیزی که واقعا هست رو می بینه.به نظر من این مفهوم، مرتبط با فرهنگ تساهل و تسامح صوفیه و به ویژه شخص مولوی هست. صوفیه چندان اهل مباحثه و جدل های فلسفی و کلامی و اعتقادی نبودن. یا مخالفتشون رو با تفکرهای مختلف ابراز نمی کردن یا در حد یک جمله یا عبارت طنزآمیز بیان می کردن. به اصطلاح یه تیکه به طرف مینداختن و رد می شدن. به همین خاطر هست که معمولاً از تعصبات مختلف اعم از فرقه های مذهبی، نژادی و... در آثار صوفیه خبری نیست.در مورد بیت مشهور «این سخن شیرست در پستان جان / بی کشنده خوش نمی گردد روان» هم باید گفت به اهمیت نیاز اشاره داره. اینکه مرید باید طالب باشه و ابراز نیاز کنه تا حقایق و اسرار از مرشد بجوشه و به مرید منتقل بشه. این طلب هم در دیدگاه مولوی از اهمیت خاصی برخورداره. حتی در بحث دعا، که در مثنوی هم داریم که شدت زاری از سر نیاز باعث اجابت دعا میشه: «چون برآورد از میان جان خروش / اندر آمد بحر بخشایش به جوش»با احترام.
user_image
جمال
۱۳۹۸/۰۲/۰۱ - ۱۲:۴۷:۱۱
به نام نامی هستی بخش.به حقیقت غزلیات حافظ شیرازی را باید مصداق کاملی از این مصرع از ابیات نی نامه مولانا دانست که هر کسی از ظن خود شد یار من. مطالبی که در حاشیه ی این غزل نوشته شده بود بنده را بر آن داشت تا به کوته سخنی مصدع اوقات خوانندگان عزیز شوم. در دفتر اول از مثنوی، مولانا داستانی سروده از حضرت رسول کهدید احمد را ابوجهل و بگفتزشت نقشی کز بنی‌هاشم شکفتگفت احمد مر ورا که راستیراست گفتی گرچه کار افزاستیدید صدیقش بگفت ای آفتابنی ز شرقی نی ز غربی خوش بتابگفت احمد راست گفتی ای عزیزای رهیده تو ز دنیای نه چیزحاضران گفتند ای صدر الوریراست‌گو گفتی دو ضدگو را چراگفت من آیینه‌ام مصقول دستترک و هندو در من آن بیند که هستمقصود آنکه هر کسی در آینه ی این اشعال خود و عقاید خود را می بیند. آنکه معتقد به وجود مبارک حضرت قائم است آنرا در وصف حضرتش می یابد که حقیقتا من وصفی بالاتر و زیباتر از این در توصیف حضرت ایشان ندیده ام و دیگر گرامیانی که آنرا صرفا مرتبط با یک واقعه ی تاریخی دانسته، آنرا مبرا و غیر مرتبط با وجود مقدس حضرت مهدی می پندارند، باید گفت ای برادران و خواهران شما هر دو راست و درست می گویید که این غزل آینه مصقول از باورهای شماست و انعکاس دهنده ی آن. چه آنکه وقتی با توصیفاتی چون پادشاه همیشه پیروز (منصور)، نوید بخش فتح و بشارت به مهر و ماه، کمال عدل و فریاد رس همه ی دادخواهان، مایه ی دورخوش سپهر (همه ی دوران ها) و کام دل جهانی که از ابتدای خلقت منتظر رسیدنش بود، ایمن بخش قوافل دل و دانش از همه ی قاطعان دروغگو و فریبکار طریق که در همه ی ادوار با ادعای گسترانیدن عدل راه ره زن دین و ایمان و اعتقادشان شدند، آنکه به رغم برادران غیور(بدخواهان و دشمنان تمامی اعصار) ز قعر چاه ( از جایی که غیب صغرا و کبرای حضرتش آغاز شد) به اوج ماه می رسد، و با آخرین تیر ترکش این غزل که اشاره به ظهور همه ی دجال فعلان ملحد شکل در تمامی دوران ها داشته، بر سرشان فریاد می کشد که بسوزید چرا که مهدی دین پناه رسید، رو برو می شود و آنرا تأییدی بر وجود مبارکش می داند و چه آنانی که در تلاشند تا شاه شجاع و تیمور لنگ و وقایع تاریخی را خط به خط با اشعار این غزل منطبق سازند، همه درست می گویند چنانکه این غزل برای دوستانی که به دنبال معنویت و در انتظار ظهور مهدی موعود هستند روشنی بخش و بشارت دهنده است و برای علاقمندان به تاریخ و فرهنگ چراغی تا دالانی از دالان های تاریک تاریخ این کشور را برای ایشان روشن سازد، نه به قول مولانا چوبی در دست مشتی کور که قرار بود این چوب عصا کش ایشان باشد و اکنون بدل به آلت جراره ای شده برای دامن زدن به جهالت هر چه بیشتر و کوفتن بر سر یکدگر.
user_image
مانی جوادی
۱۳۹۹/۰۱/۱۶ - ۱۵:۱۷:۲۱
سلامکاژ افزا درست است. به معنی آدم ناراست، دروغگو