
مولانا
بخش ۱۲۰ - تسلیم کردن مرد خود را به آنچ التماس زن بود از طلب معیشت و آن اعتراضِ زن را اشارات حق دانستن. به نزد عقلِ هر داننده ای هست، که با گردنده گرداننده ای هست
۱
مرد زان گفتن پیشمان شد چنان
کز عوانی ساعت مردن عوان
۲
گفت خصم جانِ جان چون آمدم
بر سر جان من لگدها چون زدم
۳
چون قضا آید فرو پوشد بصر
تا نداند عقل ما پا را ز سر
۴
چون قضا بگذشت خود را میخورد
پرده بدریده گریبان میدرد
۵
مرد گفت ای زن پیشمان میشوم
گر بدم کافر مسلمان میشوم
۶
من گنهکار توم رحمی بکن
بر مکن یکبارگیم از بیخ و بن
۷
کافر پیر ار پشیمان میشود
چونک عذر آرد مسلمان میشود
۸
حضرت پر رحمتست و پر کرم
عاشق او هم وجود و هم عدم
۹
کفر و ایمان عاشق آن کبریا
مس و نقره بندهٔ آن کیمیا
تصاویر و صوت

نظرات
مصطفی
زیبا روز
حامد کهن دل
حامد کهن دل
حامد کهن دل
حسین