مولانا

مولانا

بخش ۱۲۳ - حقیر و بی‌خصم دیدن دیده‌های حس صالح و ناقهٔ صالح علیه‌السلام را چون خواهد کی حق لشکری را هلاک کند در نظر ایشان حقیر نماید خصمان را و اندک اگرچه غالب باشد آن خصم و یقللکم فی اعینهم لیقضی الله امرا کان مفعولا

۱

ناقهٔ صالح بصورت بد شتر

پی بریدندش ز جهل آن قوم مر

۲

از برای آب چون خصمش شدند

نان کور و آب کور ایشان بدند

۳

ناقة الله آب خورد از جوی و میغ

آب حق را داشتند از حق دریغ

۴

ناقهٔ صالح چو جسم صالحان

شد کمینی در هلاک طالحان

۵

تا بر آن امت ز حکم مرگ و درد

ناقةالله و سقیاها چه کرد

۶

شحنهٔ قهر خدا زیشان بجست

خونبهای اشتری شهری درست

۷

روح همچون صالح و تن ناقه است

روح اندر وصل و تن در فاقه است

۸

روح صالح قابل آفات نیست

زخم بر ناقه بود بر ذات نیست

۹

روح صالح قابل آزار نیست

نور یزدان سغبهٔ کفار نیست

۱۰

حق از آن پیوست با جسمی نهان

تاش آزارند و بینند امتحان

۱۱

بی‌خبر کآزار این آزار اوست

آب این خم متصل با آب جوست

۱۲

زان تعلق کرد با جسمی اله

تا که گردد جمله عالم را پناه

۱۳

ناقهٔ جسم ولی را بنده باش

تا شوی با روح صالح خواجه‌تاش

۱۴

گفت صالح چونک کردید این حسد

بعد سه روز از خدا نقمت رسد

۱۵

بعد سه روز دگر از جانستان

آفتی آید که دارد سه نشان

۱۶

رنگ روی جمله‌تان گردد دگر

رنگ رنگ مختلف اندر نظر

۱۷

روز اول رویتان چون زعفران

در دوم رو سرخ همچون ارغوان

۱۸

در سوم گردد همه روها سیاه

بعد از آن اندر رسد قهر اله

۱۹

گر نشان خواهید از من زین وعید

کرهٔ ناقه به سوی کُه دوید

۲۰

گر توانیدش گرفتن چاره هست

ورنه خود مرغ امید از دام جست

۲۱

کس نتانست اندر آن کره رسید

رفت در کهسارها شد ناپدید

۲۲

گفت دیدیت آن قضا معلن شدست

صورت اومید را گردن زدست

۲۳

کرهٔ ناقه چه باشد خاطرش

که بجا آرید ز احسان و برش

۲۴

گر بجا آید دلش رستید از آن

ورنه نومیدیت و ساعد را گزان

۲۵

چون شنیدند این وعید منکدر

چشم بنهادند و آن را منتظر

۲۶

روز اول روی خود دیدند زرد

می‌زدند از ناامیدی آه سرد

۲۷

سرخ شد روی همه روز دوم

نوبت اومید و توبه گشت گم

۲۸

شد سیه روز سیم روی همه

حکم صالح راست شد بی ملحمه

۲۹

چون همه در ناامیدی سر زدند

همچو مرغان در دو زانو آمدند

۳۰

در نبی آورد جبریل امین

شرح این زانو زدن را جاثمین

۳۱

زانو آن دم زن که تعلیمت کنند

وز چنین زانو زدن بیمت کنند

۳۲

منتظر گشتند زخم قهر را

قهر آمد نیست کرد آن شهر را

۳۳

صالح از خلوت بسوی شهر رفت

شهر دید اندر میان دود و نفت

۳۴

ناله از اجزای ایشان می‌شنید

نوحه پیدا نوحه‌گویان ناپدید

۳۵

ز استخوانهاشان شنید او ناله‌ها

اشک‌ریزان جانشان چون ژاله‌ها

۳۶

صالح آن بشنید و گریه ساز کرد

نوحه بر نوحه‌گران آغاز کرد

۳۷

گفت ای قومی به باطل زیسته

وز شما من پیش حق بگریسته

۳۸

حق بگفته صبر کن بر جورشان

پندشان ده بس نماند از دورشان

۳۹

من بگفته پند شد بند از جفا

شیر پند از مهر جوشد وز صفا

۴۰

بس که کردید از جفا بر جای من

شیر پند افسرد در رگهای من

۴۱

حق مرا گفته ترا لطفی دهم

بر سر آن زخمها مرهم نهم

۴۲

صاف کرده حق دلم را چون سما

روفته از خاطرم جور شما

۴۳

در نصیحت من شده بار دگر

گفته امثال و سخنها چون شکر

۴۴

شیر تازه از شکر انگیخته

شیر و شهدی با سخن آمیخته

۴۵

در شما چون زهر گشته آن سخن

زانک زهرستان بدیت از بیخ و بن

۴۶

چون شوم غمگین که غم شد سرنگون

غم شما بودیت ای قوم حرون

۴۷

هیچ کس بر مرگ غم نوحه کند

ریش سر چون شد کسی مو بر کند

۴۸

رو بخود کرد و بگفت ای نوحه‌گر

نوحه‌ات را می‌نیرزند آن نفر

۴۹

کژ مخوان ای راست‌خوانندهٔ مبین

کیف آسی خلف قوم ظالمین

۵۰

باز اندر چشم و دل او گریه یافت

رحمتی بی‌علتی در وی بتافت

۵۱

قطره می‌بارید و حیران گشته بود

قطره‌ای بی‌علت از دریای جود

۵۲

عقل او می‌گفت کین گریه ز چیست

بر چنان افسوسیان شاید گریست

۵۳

بر چه می‌گریی بگو بر فعلشان

بر سپاه کینه‌توز بد نشان

۵۴

بر دل تاریک پر زنگارشان

بر زبان زهر همچون مارشان

۵۵

بر دم و دندان سگسارانه‌شان

بر دهان و چشم کزدم خانه‌شان

۵۶

بر ستیز و تسخر و افسوسشان

شکر کن چون کرد حق محبوسشان

۵۷

دستشان کژ پایشان کژ چشم کژ

مهرشان کژ صلحشان کژ خشم کژ

۵۸

از پی تقلید و معقولات نقل

پا نهاده بر سر این پیر عقل

۵۹

پیرخر نه جمله گشته پیر خر

از ریای چشم و گوش همدگر

۶۰

از بهشت آورد یزدان بندگان

تا نمایدشان سقر پروردگان

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 79
مثنوی معنوی ـ ج ۱ و ۲ و ۳ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۱۶۰
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۱۳۱

نظرات

user_image
اسماء جوان
۱۳۹۸/۰۳/۰۳ - ۱۳:۲۵:۴۱
با درود. کاربران گرامی سایت گنجور چرا حاشیه نویسان ارجمندی مانند آقایان کاظمی وکهندل روی بخشهایی از مثنوی حاشیه نویسی نکرده آمد و ما را در واماندگی گذاشته اند
user_image
اسماء جوان
۱۳۹۸/۰۳/۰۳ - ۱۳:۳۶:۰۴
با درود . سایت گرامی گنجور چرا استادانی گرامی مانند آقایان کاظمی و کهندل برای بخشهایی از مثنوی حاشیه نویسی نکرده و ما تشنگان دریای عشق و معرفت مولانا را بی بهره گذاشته اند.
user_image
محمدرضا
۱۳۹۸/۰۷/۱۶ - ۱۵:۲۹:۴۰
درود خدمت اساتید و سروران گرامی، عزیزانی که اطلاعات کافی در مورد اشعار و بخش ها دارند لطفا امثال بنده بی اطلاع را از ارایه مفهوم و معنی بخش ها محروم نکنند- بدون تفسیر عزیزان بسیاری از قسمت ها برای بنده حقیر غیرقابل فهم و گنگ هستند. سپاس فراوان از توجه شما
user_image
منصف
۱۳۹۹/۰۲/۲۰ - ۰۶:۵۹:۳۰
پیوند به وبگاه بیرونی/دوستان عزیز برای تفسیر ابیات به این سایت مراجعه کنید
user_image
نیما
۱۳۹۹/۰۳/۰۱ - ۰۴:۲۲:۱۵
این ابیات حقیقتی پنهان در خود دارد.همچون بیشتر ابیات مولانا که خود میفرماید:اصطلاحاتی ست مر ابدال را...که از آن نبود خبر غفال راو آن اینست که گویا مولانا خود را بجای صالح گداشته و با این که احادیث و روایات عداب را بر آن قوم حق میدانسته اند،اما مولانا در دل آن را نپذیرفته است. و نابودی شهری بخاطر یک شتر را ستم میداند (خونبهای اشتری شهری درست) از طرفی توجیه های معمول و سنتی که آن قوم چه ها و چه ها کرده اند را می آورد و لی سرانجام بر ان واقعه میگرید و دلیل آن را در دل نگه میدارد...باز اندر چشم و دل او گریه یافت... و ریشه این گریه عقل حسایگر و همنا با ظاهر دین نیست... بلکه عشق به انسانهاست . چراکه : پای استدلالیان چوبین بود...
user_image
طاهره
۱۳۹۹/۰۸/۰۸ - ۰۵:۳۰:۲۷
من هم خواستم تشکر کنم از دوستانی که تا اینجای کار تفسیر اشعار را در حاشیه ها گذاشته بودند. بسیارعالی بود و استفاده کردم. متاسفانه کار دوستان تداوم نداشت که قابل درک است. در همین میزان هم میشود گفت که کار بزرگی انجام دادند.
user_image
طاهره
۱۳۹۹/۰۸/۰۸ - ۰۵:۳۴:۰۱
سگسارانه: مانند سگساران، قومی افسانه‏ ای که سرشان شبیه سر سگ بوده است، ذکر این قوم در داستان های کهن مانند اسکندرنامه دیده می‏ شود.می ‏توانید «سگسارانه» را بمعنی سگ مانند فرض کنید بخصوص اگر (دم) را در اول آن بیت بضم اول بخوانید، دم سگ، نمودار و مثال کژی است و در عرب بدان مثل می‏زنند: ذنب الکلب لا یستوی. (دم سگ راست نمی‏شود.) درین بیت، هم ظاهرا بدین معنی است.در شاهنامه نام قومی است که در مازندران می‏زیسته‏اند،
user_image
طاهره
۱۳۹۹/۰۸/۰۸ - ۰۵:۴۰:۲۰
ناقه صالح: شتری بود که به معجزه‏ صالح از کوه بیرون آمد، قوم ثمود بت پرست بودند، صالح آنها را بخدای یگانه دعوت کرد، از وی معجزه‏ ای خواستند و تقاضا کردند که از کوه شتری ماده و ده ماهه آبستن و پا بزا بیرون آورد، صالح چنین کرد و آن ناقه در حال بزاد، بچه‏ ی او نیز قوی و کلان بود، صالح با آن قوم قرار گذاشت که آب قریه، یک روز از آن شتر و بچه‏ اش و روز دیگر از آن آنها باشد و آن روز که ناقه آب می‏ خورد، قوم ثمود از شیر ناقه بیاشامند، ایشان، آخر الامر، این قرار را بهم زدند و ناقه را پی زدند و مستحق عذاب شدند و بر افتادند.
user_image
کوروش
۱۴۰۱/۰۳/۲۵ - ۱۵:۴۳:۲۵
کرهٔ ناقه چه باشد خاطرش   که بجا آرید ز احسان و برش   گر بجا آید دلش رستید از آن   ورنه نومیدیت و ساعد را گزان     لطفا تفسیر کنید  
user_image
کوروش
۱۴۰۲/۰۶/۰۲ - ۲۰:۰۴:۱۴
از بهشت آورد یزدان بندگان   تا نمایدشان سقر پروردگان یعنی چه ؟