
مولانا
بخش ۱۳ - آموختن وزیر مکر پادشاه را
۱
او وزیری داشت گَبْر و عِشوِه دِه
کو بَر آبْ از مَکر بَر بَستی گِرِه
۲
گفت: تَرسایان پناهِ جان کُنند
دینِ خْوَد را از مَلِک پنهان کنند
۳
کم کُش ایشان را، که کشتنْ سود نیست
دینْ ندارد بویْ، مُشک و عود نیست
۴
سِرّ پنهانست اندر صد غِلاف
ظاهرش با تُست و باطن بَر خِلاف
۵
شاه گفتش: پس بگو تَدبیر چیست؟
چارهٔ آن مَکر و آن تَزْویر چیست؟
۶
تا نمانَد در جهان نصرانیی
نی هُوَیدا دین و نه پنهانیی
۷
گفت: ای شَه، گوش و دستم را ببُر
بینیام بشکاف و لب در حُکمِ مُر
۸
بعد از آن در زیرِ دار آور مرا
تا بخواهد یک شفاعتگر مرا
۹
بر مُنادیگاه کُن این کارْ تو
بر سرِ راهی که باشد چارسو
۱۰
آنگَهَم از خْوَد بِران تا شهرِ دور
تا دَر اندازَم دَریشان شَرّ و شور
تصاویر و صوت




نظرات
سیما موسوی
روفیا
ایران نژاد
mobintbh
روفیا
م بذلجو
حامد کهن دل
روفیا
کتایون فرهادی
آذر
مولانای زردتشت
Yasaman
خسرو
در سکوت