
مولانا
بخش ۱۳۵ - مثل عرب اذا زنیت فازن بالحرة و اذا سرقت فاسرق الدرة
۱
فازن بالحرة پی این شد مثل
فاسرق الدرة بدین شد منتقل
۲
بنده سوی خواجه شد او ماند زار
بوی گل شد سوی گل او ماند خار
۳
او بمانده دور از مطلوب خویش
سعی ضایع، رنج باطل، پای ریش
۴
همچو صیادی که گیرد سایهای
سایه کی گردد ورا سرمایهای
۵
سایهٔ مرغی گرفته مرد سخت
مرغ حیران گشته بر شاخ درخت
۶
کین مدمغ بر کی میخندد عجب
اینت باطل اینت پوسیده سبب
۷
ور تو گویی جزو پیوستهٔ کلست
خار میخور خار مقرون گلست
۸
جز ز یک رو نیست پیوسته به کل
ورنه خود باطل بدی بعث رسل
۹
چون رسولان از پی پیوستنند
پس چه پیوندندشان چون یک تنند
۱۰
این سخن پایان ندارد ای غلام
روز بیگه شد حکایت کن تمام
تصاویر و صوت

نظرات
رضا مزکی