مولانا

مولانا

بخش ۱۴۸ - آمدن مهمان پیش یوسف علیه‌السلام و تقاضا کردن یوسف علیه‌السلام ازو تحفه و ارمغان

۱

آمد از آفاق یار مهربان

یوسف صدیق را شد میهمان

۲

کاشنا بودند وقت کودکی

بر وسادهٔ آشنایی متکی

۳

یاد دادش جور اخوان و حسد

گفت کان زنجیر بود و ما اسد

۴

عار نبود شیر را از سلسله

نیست ما را از قضای حق گله

۵

شیر را بر گردن ار زنجیر بود

بر همه زنجیرسازان میر بود

۶

گفت چون بودی ز زندان و ز چاه

گفت همچون در محاق و کاست ماه

۷

در محاق ار ماه نو گردد دوتا

نی در آخر بدر گردد بر سما

۸

گرچه دردانه به هاون کوفتند

نور چشم و دل شد و بیند بلند

۹

گندمی را زیر خاک انداختند

پس ز خاکش خوشه‌ها بر ساختند

۱۰

بار دیگر کوفتندش ز آسیا

قیمتش افزود و نان شد جان‌فزا

۱۱

باز نان را زیر دندان کوفتند

گشت عقل و جان و فهم هوشمند

۱۲

باز آن جان چونک محو عشق گشت

یعجب الزراع آمد بعد کشت

۱۳

این سخن پایان ندارد باز گرد

تا که با یوسف چه گفت آن نیک مرد

۱۴

بعد قصه گفتنش گفت ای فلان

هین چه آوردی تو ما را ارمغان

۱۵

بر در یاران تهی‌دست آمدن

هست بی‌گندم سوی طاحون شدن

۱۶

حق تعالی خلق را گوید بحشر

ارمغان کو از برای روز نشر

۱۷

جئتمونا و فرادی بی نوا

هم بدان سان که خلقناکم کذا

۱۸

هین چه آوردید دست‌آویز را

ارمغانی روز رستاخیز را

۱۹

یا امید بازگشتنتان نبود

وعدهٔ امروز باطلتان نمود

۲۰

منکری مهمانیش را از خری

پس ز مطبخ خاک و خاکستر بری

۲۱

ور نه‌ای منکر چنین دست تهی

در در آن دوست چون پا می‌نهی

۲۲

اندکی صرفه بکن از خواب و خور

ارمغان بهر ملاقاتش ببر

۲۳

شو قلیل النوم مما یهجعون

باش در اسحار از یستغفرون

۲۴

اندکی جنبش بکن همچون جنین

تا ببخشندت حواس نوربین

۲۵

وز جهان چون رحم بیرون روی

از زمین در عرصهٔ واسع شوی

۲۶

آنک ارض الله واسع گفته‌اند

عرصه‌ای دان انبیا را بس بلند

۲۷

دل نگردد تنگ زان عرصهٔ فراخ

نخل تر آنجا نگردد خشک شاخ

۲۸

حاملی تو مر حواست را کنون

کند و مانده می‌شوی و سرنگون

۲۹

چونک محمولی نه حامل وقت خواب

ماندگی رفت و شدی بی رنج و تاب

۳۰

چاشنیی دان تو حال خواب را

پیش محمولی حال اولیا

۳۱

اولیا اصحاب کهفند ای عنود

در قیام و در تقلب هم رقود

۳۲

می‌کشدشان بی تکلف در فعال

بی‌خبر ذات الیمین ذات الشمال

۳۳

چیست آن ذات الیمین؟ فعلِ حَسَن

چیست آن ذات الشمال؟ اِشغالِ تَن

۳۴

می‌رود این هر دو کار از انبیا

بی‌خبر زین هر دو ایشان چون صدا

۳۵

گر صدایت بشنواند خیر و شر

ذات کُه باشد ز هر دو بی‌خبر

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 95
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۱۶۴
بامشاد لطف آبادی :

نظرات

user_image
علیرضا
۱۳۹۲/۰۱/۳۱ - ۲۲:۱۷:۰۱
وساده به معنی بالش و مخده است وگاهی به معنی مسند و اورنگ هم کاربرد دارد
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۸/۰۹ - ۰۸:۰۳:۱۲
از لغت های شگفتی که داریم یکی نرمدلی است که میان مهربانی و فروتنی است و به زبانهای دیگر برابر ندارد
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۸/۱۰ - ۰۲:۵۳:۰۰
اما تفاوت میان همدلی با نرمدلی چنانچه نوشتم پیشتر نرمدلی صفتی است میان مهربانی و فروتنی چنانچه در فرهنگ ها امده است و برابر بیگانه ای ندارد و این مایه فخر ماست که در مهربانی لغت هایی داشته باشیم که مردم دیگر هتا انرا ندانند ! برای همدلی باید بگویم شباهت ان با همدردی است مثلا نگاه کنید اگر کسی در خیابان می گرید و رهگذری بر هال زار ان بینوا نیز اب در چشم بیاورد و بگرید با ان بینوا همدردی کرده است ولی همدلی این است که به خود بگوید این بینوا چرا می گرید و کاری برایش بکند ! یعنی همدردی برای لغت sympathy , و همدلی برای لغت empathy است . مثلا یک پزشک با بیمار همدلی می کند ولی همدردی نمی کند که با هر بیمار باید ریشه ناراحتی و چگونگی یاری رسانی و عوامل و سازه های اسیب رسان را بر رسد و کاری بکند که به سود بیمار باشد ولی همدردی این است که با آمدن هر بیمار طبیب جامه خویش چاک کند و اخ اخ سر بدهد و خویش را همدرد بیمار نشان بدهد . اما در این جستار و مبحث برای هوشیاری انسان نیز یک ضریب هوشی نوین درست کرده اند مثلا پیشتر IQ داشتیم که INTELLIGENCE QUOTIENT بود اکنون یک ضریب هوش عاطفی و یا ضریب همدلی هم داریم و ان هم نوعی هوش است و به ان emotional intelligence quotient می گویند و ان مربوط به درک شرایط دیگران و توانایی در پردازش رفتار دیگران و برخورد عاطفی در خور است .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۸/۱۰ - ۰۳:۰۷:۵۹
تنها افزون کنم که فرهنگستان زبان پارسی که گویا با فرهنگستان زبان فارسی هم فرق دارد این روزها و فرهنگ نامه فارسی سره را نوشته اند در 260 لت ( صفحه ) در برابر لغت حال هنوز هال نوشته نیست ولی در نوشته های ادیبانی من این را دیده ام و برساخته این کهترک نیست .
user_image
تاوتک
۱۳۹۲/۰۸/۱۰ - ۰۸:۳۰:۲۶
جناب کیخای عزیز من واژآگین را بر گزیده بودم اما پس از اندکی اندیشه ورزی دریافتم که درست است که آگین معنی انباشته میدهد ولی برای آلودگی بیشتر کاربرد دارد .این است جدایی(فرق)بین یک استاد و یک شاگرد!
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۸/۱۰ - ۰۸:۵۳:۰۳
تاوتک بزرگوار من با این رسن به چاه نمی شوم من استاد نیستم تنها یک پاسدار فارسی هستم . کودکان می دانم و همان را هم که اموخته ام هر بار که نسخه می نویسم می گویم ای جهاندار تو درمانگر باش که من کهترکم ! اما فارسی می نویسم که دیگران را خوش اید و نرمدلی می کنم که سخنم در گوش بگیرند . اخر من میدانم که انچه فرای خرد است زبان نمی خواهد .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۸/۱۰ - ۰۸:۵۷:۳۷
یک چیز به نزد من فاش و پیداست و ان این است که پارسی ایینه دار اسمان است .
user_image
تاوتک
۱۳۹۲/۰۸/۱۰ - ۱۰:۲۲:۰۶
جناب کیخا بزرگوارید .من فکر میکنم پیشه ما تنها وسیله ایست برای امرار معاش و البته خدمت رسانی اما شما برای ما استاد بوده و هستید
user_image
nabavar
۱۳۹۶/۰۴/۰۳ - ۱۰:۱۳:۴۱
عالیجنابان این همه نوشتید و نوشتید کاش یک بیت را هم معنا می فرمودید ، مثلا: گرچه دردانه به هاون کوفتندنور چشم و دل شد و بیند بلندکه در فهمش پا در گلم
user_image
اسماء جوان
۱۳۹۸/۱۰/۱۲ - ۱۶:۲۹:۲۲
آیا متن ارسالی حاوی کلمه یا مورد توهین آمیزی بود که ثبت نفرمودید؟
user_image
mowjehasti
۱۳۹۸/۱۲/۲۸ - ۱۷:۴۲:۴۹
با عرض سلامبیت ما قبل آخر اشتباه دارد لطفا تصحیح فرمایید:چیست آن «ذات الشکال» اشغال تن«ذات الشمال» درست است.
user_image
آینهٔ صفا
۱۳۹۹/۱۲/۰۳ - ۰۸:۳۶:۵۸
در بیتِ چیست آن ذات الیمین فعل حسن / چیست آن ذات الشکال اشغال تن، آیا نباید بجای الشکال، الشمال باشه؟ با توجه به بیت قبل؟
user_image
ملیکا رضایی
۱۴۰۰/۰۶/۱۲ - ۰۰:۵۵:۲۴
صفا جان درست است همان ذات الشکال اشغال تن وگرنه اگر این درست نباشد شمال با توجه به بیت قبل میتونه بیاد و همین طور یسار هم میتونه بیاد با توجه به ترجمه همین بیت مورد نظر  ولی فکر کنم همین جوری درست است همین جوری همون طوریه ابتدای متن خویش هم متذکر شدم ؛تا بزرگان چه گویند ... سپاس