مولانا

مولانا

بخش ۱۶۸ - تعجب کردن آدم علیه‌السلام از ضلالت ابلیس لعین و عجب آوردن

۱

چشم آدم بر بلیسی کو شقی‌ست

از حقارت وز زیافت بنگریست

۲

خویش‌بینی کرد و آمد خودگزین

خنده زد بر کار ابلیس لعین

۳

بانگ بر زد غیرت حق کای صفی

تو نمی‌دانی ز اسرار خفی

۴

پوستین را بازگونه گر کند

کوه را از بیخ و از بن برکند

۵

پردهٔ صد آدم آن دم بر درد

صد بلیس نو مسلمان آورد

۶

گفت آدم توبه کردم زین نظر

این چنین گستاخ نندیشم دگر

۷

یا غیاث المستغیثین اهدنا

لا افتخار بالعلوم و الغنی

۸

لا تزغ قلبا هدیت بالکرم

واصرف السؤ الذی خط القلم

۹

بگذران از جان ما سؤ القضا

وامبر ما را ز اخوان صفا

۱۰

تلخ‌تر از فرقت تو هیچ نیست

بی پناهت غیر پیچاپیچ نیست

۱۱

رخت ما هم رخت ما را راه‌زن

جسم ما مر جان ما را جامه کن

۱۲

دست ما چون پای ما را می‌خورد

بی امان تو کسی جان چون برد

۱۳

ور برد جان زین خطرهای عظیم

برده باشد مایهٔ ادبار و بیم

۱۴

زانک جان چون واصل جانان نبود

تا ابد با خویش کورست و کبود

۱۵

چون تو ندهی راه جان خود برده گیر

جان که بی تو زنده باشد مرده گیر

۱۶

گر تو طعنه می‌زنی بر بندگان

مر ترا آن می‌رسد ای کامران

۱۷

ور تو ماه و مهر را گویی جفا

ور تو قد سرو را گویی دوتا

۱۸

ور تو چرخ و عرش را خوانی حقیر

ور تو کان و بحر را گویی فقیر

۱۹

آن به نسبت با کمال تو رواست

ملک اکمال فناها مر تراست

۲۰

که تو پاکی از خطر وز نیستی

نیستان را موجد و مغنیستی

۲۱

آنک رویانید داند سوختن

زانک چون بدرید داند دوختن

۲۲

می‌بسوزد هر خزان مر باغ را

باز رویاند گل صباغ را

۲۳

کای بسوزیده برون آ تازه شو

بار دیگر خوب و خوب‌آوازه شو

۲۴

چشم نرگس کور شد بازش بساخت

حلق نی ببرید و بازش خود نواخت

۲۵

ما چو مصنوعیم و صانع نیستیم

جز زبون و جز که قانع نیستیم

۲۶

ما همه نفسی و نفسی می‌زنیم

گر نخواهی ما همه آهرمنیم

۲۷

زان ز آهرمن رهیدستیم ما

که خریدی جان ما را از عمی

۲۸

تو عصاکش هر کرا که زندگیست

بی عصا و بی عصاکش کور چیست

۲۹

غیر تو هر چه خوشست و ناخوشست

آدمی سوزست و عین آتشست

۳۰

هر که را آتش پناه و پشت شد

هم مجوسی گشت و هم زردشت شد

۳۱

کل شیء ما خلا الله باطل

ان فضل الله غیم هاطل

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 110
مثنوی معنوی ـ ج ۱ و ۲ و ۳ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۲۱۶
مثنوی معنوی ( دفتر اول و دوم ) بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۲۶۹
بامشاد لطف آبادی :

نظرات

user_image
فرزام
۱۳۹۸/۰۶/۱۰ - ۱۶:۴۸:۴۰
نمیشود فهمید که نام بردن حضرت مولانا از اشو زرتشت و آتش، تایید است یا نفی؟
user_image
هانیه
۱۳۹۸/۰۶/۱۰ - ۱۸:۲۶:۳۷
مولانا، زرتشت را تایید نمی کند. چنانکه در جای دیگر اصل اندیشه دوگانه پرستی شان را کفر می خواند. مولانا » فیه ما فیه » فصل پنجاه و هشتم - گفت که آن منجمّ میگوید که غيرافلاک/
user_image
سیاوش بابکان
۱۳۹۸/۰۶/۱۰ - ۲۰:۱۰:۰۶
نام بردن از اشوزرتاشت از زبان کسی که از واقعت بریده است هیچ گونه مانا و مفهومی نداردمثبت یا منفی
user_image
سیاوش بابکان
۱۳۹۸/۰۶/۱۱ - ۰۷:۲۹:۳۸
و چه خوب می کند که او نیاز به به تایید ندارد.
user_image
بابک چندم
۱۳۹۸/۰۶/۳۱ - ۰۵:۵۷:۳۵
@ هانیهیکی دو نکته را باید در نظر بگیرید:1- برخلاف بیان شما، نه زرتشت و نه زرتشتیان هیچ زمان دوگانه پرست نبوده اند! که همواره یگانه را می پرستیده اند...در فلسفه جهان بینی و متافیزیک آنان، در عالم دو نیروی متضاد با یکدیگر در نبردند-> خوبی، پاکی، نیکی ،درستی ووو...به رهبری اهورا مزدا، و در سوی مقابل و در ضدیت با آنان انگرا مانیا (انگَرَ مَنیو) یا اهریمن بعدی که خالق شر، بدی، ناپاکی، ظلم، سیاهی ووو... است.اما زرتشت و زرتشتیان فقط اهورامزدا را می پرستیدند و نه هر دو را، بلکه دیگری را دشمن می شمردند که باید با آن مقابله کرد و جنگید...و در آخر هم اهورامزدا و پیروانش بر انگرامانیا و پیروان او غلبه کرده و جهان را نور، نیکی و پاکی و ...در بر خواهد گرفت.پژوهشگران متاخر دو گروهند: یکی آنان که می گویند فلسفه زرتشت همینی است که خلاصه اش را آوردم -> یعنی دو خالق مجزا و در نبرد با یکدیگر،...و گروه دومی که می گویند بر اساس بیانات زرتشت: در ضدیت با انگرامانیا نیرویی که در مقابل آن وجود دارد اسپنتامانیا (مانیو) است که اهورامزدا خالق هر دوی آنان است...ادامه دارد
user_image
بابک چندم
۱۳۹۸/۰۶/۳۱ - ۱۰:۴۳:۴۹
نکته دوممولوی نمی توانسته زرتشت را نفی کند! چراکه زبان او یعنی زبان اوستایی را نمی دانسته...در حقیقت ساسانیان که هیچ! بلکه حتی "شاید" هخامنشیان یا مادها که اوستا برای بار اول در زمان آنها از حافظه موبدان و نقالان به نگارش در آمد نیز به درستی آن زبان را نمی فهمیدند... چرا که تا زمان آنان زبان اوستایی دیگر زبانی زنده نبوده که زبانی مرده به حساب می آمده و فقط برای فرایض دینی به کار برده می شده...دستور زبان اوستایی و پارسی کهن (دو زبان خواهر، یا خاله زاده) نیز با یکدیگر تفاوتهایی داشتند، و پس از آن زمانی که پارسی کهن به پارسی میانه (پهلوی ساسانی) تبدیل شد تغییرات اساسی در آن شکل گرفت به نحوی که برخی از اصوات یا آواها که در آن زبانهای کهن وجود داشت از میان رفته و در زبان پهلوی ساسانی دیگر موجود نبودند، همچنین دستور زبان نیز تغییرات کلی کرد آنچنانکه در زبان ساسانیان جنسیت (مذکر، مونث، خنثی) دیگر مانند زبانهای کهنتر وجود نداشت و و و...ساسانیان زبان نیاکان هخامنشی خود را نمی فهمیدند! آنچنانکه فارسی زبانان زبان پهلوی ساسانی را نمی فهمند، در حقیقت تغییرات از پارسی کهن به پارسی میانه (یا همان پهلوی ساسانی) بسیار وسیعتر و گسترده تر است تا از پهلوی ساسانی به فارسی ...از بابت همین تغییرات زبانشناسان قرون اخیر بر این عقیده اند که ساسانیان در تعبیر و تفسیر اوستای کهن خطاهای اساسی داشتند...ضمن اینکه اوستا از بخشهای مختلفی تشکیل شده که کهنترین بخش آن یعنی "گاتها" را سروده های شخص خود زرتشت می دانند، حال آنکه بخشهای بعدی که برخی در زمانی نزدیک به زرتشت و بخشهای دیگر در قرون متمادی پس از او توسط پیروانش اضافه شدند...(یعنی که پیروان همانند ادیان دیگر کلی شاخ و برگ افزوده اند)در زمان زرتشت (که دقیقاً مشخص نیست کی بوده، شاید که تا هزار سال پیش از کورش) مردمان به چندین خدا باور داشتند، و او با جایگزین کردن اهورامزدا و ترغیب مردم به پرستشش به احتمال بسیار زیاد اولین فردی است که یکتاپرستی را رواج داد...خلاصه اینکه در لینکی که شما از فیه مافیه آوردید، اگر توجه کنید روی سخن مولوی با مجوسیان (ماگو در پارسی کهن، مغ در پهلوی، مگوس یا مجوس در یونانی و رومی -> راهب زرتشتی) است که بسیاری از باورهایشان بر اساس برداشتها و تعبیرات زمان ساسانی است و نه حتی هخامنشی، چه رسد به خود زرتشت...تاثیرات باورهای زرتشتی، چه در زمانهای دور و چه در همین زمان حال، با ورود به باورهای دیگر از جمله ادیان ابراهیمی در سرتاسر جهان رواج یافته...از آن باور به بهشت و جهنم ( با خصوصیات مختص به آیین زرتشتی) گرفته، تا پل چینوات (چینود) و سه ایزد قاضی بر روی آن که تبدیل به پل سراط شده، تا سایوشانت یا ناجی بشریت که روزی خواهد آمد، و در آخر همان "انگرامانیو" که با تبدیلاتی تغییر شکل یافته به شیطان در باورهای ابراهیمی... کلام آخر آینکه توصیف مولوی از دوگانگی جهان و لازم و ملزوم بودن این دوگانه بر یکدیگر را می توان ایرادی بر باور زرتشتی دانست، ولی در عین حال نیز ضد حال مبسوطی است به شیطان رجیم و باورمندانش که تفاوت آنچنانی با آن باور کهنتر ندارد...
user_image
کیهان
۱۳۹۹/۰۴/۲۸ - ۱۳:۴۵:۱۵
عنوان و بخش بندی مثنوی، اولین بار توسط چه کسی و چگونه صورت گرفت؟
user_image
کوروش
۱۴۰۲/۰۷/۱۶ - ۰۵:۱۴:۵۵
کل شیء ما خلا الله باطل ان فضل الله غیم هاطل   یعنی هرچه جز خدا هست باطل است همانا فضل خدا ابریست که پیوسته میبارد