
مولانا
بخش ۴۸ - باز ترجیح نهادن نخچیران توکل را بر جهد
۱
جمله با وی بانگها بر داشتند
کان حریصان که سببها کاشتند
۲
صد هزار اندر هزار از مرد و زن
پس چرا محروم ماندند از زمن
۳
صد هزاران قرن ز آغاز جهان
همچو اژدرها گشاده صد دهان
۴
مکرها کردند آن دانا گروه
که ز بن برکنده شد زان مکر کوه
۵
کرد وصف مکرهاشان ذوالجلال
لتزول منه اقلال الجبال
۶
جز که آن قسمت که رفت اندر ازل
روی ننمود از شکار و از عمل
۷
جمله افتادند از تدبیر و کار
ماند کار و حکمهای کردگار
۸
کسپ جز نامی مدان ای نامدار
جهد جز وهمی مپندار ای عیار
تصاویر و صوت


نظرات
بدیع الزمان فروزانفر
محمدامین مروتی
پاسخ می دهد که توسل به اسباب هم سنت پیامبر است و به همین علت کاسب و شاغل را حبیب خدا دانسته:گفت آری گر توکل رهبرست این سبب هم سنت پیغمبرستگفت پیغامبر به آواز بلند با توکل زانوی اشتر ببندرمزِ الکاسب حبیب الله شنو از توکل در سبب، کاهل مشوحیوانات
پاسخ می دهند کودک تا پا نگرفته و تلاش نمی کند، از بابایش سواری می گیرد و مادر شیرش می دهد. انسان ها هم قبل از دست اندازی و دوندگی های حرص آلوده برای روزی، در بهشت صفا و یگانگی به سر می بردند ولی دست اندازی و افزون خواهی سبب هبوطشان از این بهشت شد و با هم دشمن شدند . ما هم طبق حدیث عیال الله هستیم و نباید از بهشت توکلِ کودکی خارج شویم:طفل تا گیرا و تا پویا نبود مرکبش جز گردن بابا نبودچون فضولی گشت و دست و پا نمود در عنا افتاد و در کور و کبودجان های خلق پیش از دست و پا میپریدند از وفا اندر صفاچون به امر "اهبطوا" بندی شدند، حبس خشم و حرص و خرسندی شدندما عیال حضرتیم و شیرخواه گفت الخلق عیال للالهآنک او از آسمان باران دهد هم تواند کو ز رحمت نان دهدشیر جواب می دهد اگر بیلی به دست کسی بدهیم، طبعا برای ان است که از آن استفاده ای کند. خدا هم که دست و پا به ما داده، برای آن است که از عالم بی دست و پاییِ کودکانه خارج شویم و شکر هر نعمتی در استفادة بهینه از آن نعمت است و به نفی جبر و توکل کاهلانه می پردازد: گفت شیر آری ولی رب العباد نردبانی پیش پای ما نهادپایه پایه رفت باید سوی بام هست جبری بودن اینجا طمعِ خامپای داری چون کنی خود را تو لنگ دست داری چون کنی پنهان تو چنگ؟خواجه چون بیلی به دست بنده داد بی زبان معلوم شد او را مراددست، همچون بیل، اشارت های اوست آخراندیشی عبارت های اوستسعیِ شکرِ نعمتش، قدرت بود جبر تو انکار آن نعمت بودشکرِ قدرت، قدرتت افزون کند جبر، نعمت از کفت بیرون کندجبر تو خفتن بود در ره مخسپ تا نبینی آن در و درگه مخسپگر توکل می کنی در کار کن کشت کن، پس تکیه بر جبار کن نکتة جالب توجه در این داستان، روش و شیوة طرح موضوعات توسط مولاناست. بسیار اتفاق می افتد که مولانا بدون توجه به سیاق و جریان منطقیِ حکایت، جایگاهِ شخصیت های خوب و بد را نادیده می گیرد و حتی حرف حساب هایش را از زبان شخصیت های ناموجه هم می زند. چنان که در حکایت معاویه و ابلیس(دفتر دوم) ، سخنان عارفانه و بسیار زیبایی به زبان ابلیس می گذارد. در این جا هم هر دو طرف حرف های خوبی می زنند گو این که وزنة حرف حساب های شیر سنگین تر است. اما خود این شیر شخصیت ستمگری است که در نهایت مغلوب هوش و فراست خرگوش می شود و توسط او هلاک می شود و حیوانات جنگل با تدبیر او نجات می یابند. گاه مولانا هر چه به ذهنش می رسد بر اساس تداعی معانی به زبان می راند بی آن که خیلی جانب گفتمان خاصی را بگیرد و این مورد به خصوص در مباحث چالش انگیزی چون جبر و اختیار و قضا و قدر و توکل و نقش ابلیس در سناریوی آفرینش، بسیار پیش می آید. در واقع بخشی از موضوع به غموض این بحث ها و حتی روشن نبودن تکلیفِ مولانا با خودش در این مباحث هم بر می گردد. کما این که خود ما هم در موضع گیری های مان در این مباحث، در مقاطع مختلف، ممکن است مواضع مختلفی داشته باشیم که حتی متوجه تناقضات آن ها نباشیم و این به سبب طبیعت غامض و حل نشدة این مباحث هم هست.
کتایون فرهادی
در سکوت