
مولانا
بخش ۸۰ - اضافت کردن آدم علیهالسلام آن زلت را به خویشتن کی ربنا ظلمنا و اضافت کردن ابلیس گناه خود را به خدای تعالی کی بما اغویتنی
کَردِ حق و کَردِ ما هر دو ببین
کَردِ ما را هست دان پیداست این
گر نباشد فعل خَلق اندر میان
پس مگو کس را چرا کردی چنان
خَلقِ حق افعال ما را موُجِدست
فعل ما آثار خَلقِ ایزدست
ناطقی یا حرف بیند یا غرض
کی شود یک دم محیط دو عرض
گر به معنی رفت شد غافل ز حرف
پیش و پس یک دم نبیند هیچ طرف
آن زمان که پیشبینی آن زمان
تو پَسِ خود کی ببینی این بدان
چون محیط حرف و معنی نیست جان
چون بود جان خالق این هر دوان
حق محیط جمله آمد ای پسر
وا ندارد کارش از کار دگر
گفت شیطان که بما اغویتنی
کرد فعل خود نهان دیو دنی
گفت آدم که ظلمنا نفسنا
او ز فعل حق نبد غافل چو ما
در گنه او از ادب پنهانش کرد
زان گنه بر خود زدن او بر بخورد
بعد توبه گفتش ای آدم نه من
آفریدم در تو آن جرم و محن
نه که تقدیر و قضای من بد آن
چون به وقت عذر کردی آن نهان؟
گفت ترسیدم ادب نگذاشتم
گفت هم من پاس آنت داشتم
هر که آرد حرمت او حرمت برد
هر که آرد قند لوزینه خورد
طیبات از بهر کی للطیبین
یار را خوش کن برنجان و ببین
یک مثال ای دل پی فرقی بیار
تا بدانی جبر را از اختیار
دست کان لرزان بود از ارتعاش
وانک دستی تو بلرزانی ز جاش
هر دو جنبش آفریدهٔ حق شناس
لیک نتوان کرد این با آن قیاس
زان پشیمانی که لرزانیدیش
مرتعش را کی پشیمان دیدیش
بحث عقلست این چه عقل آن حیلهگر
تا ضعیفی ره برد آنجا مگر
بحث عقلی گر دُر و مرجان بود
آن دگر باشد که بحث جان بود
بحث جان اندر مقامی دیگرست
بادهٔ جان را قوامی دیگرست
آن زمان که بحث عقلی ساز بود
این عمر با بوالحکم همراز بود
چون عمر از عقل آمد سوی جان
بوالحکم بوجهل شد در حکم آن
سوی حس و سوی عقل او کاملست
گرچه خود نسبت به جان او جاهلست
بحث عقل و حس اثر دان یا سبب
بحث جانی یا عجب یا بوالعجب
ضؤ جان آمد نماند ای مستضی
لازم و ملزوم و نافی مقتضی
زانک بینایی که نورش بازغست
از دلیل چون عصا بس فارغست
تصاویر و صوت



نظرات
شکوه
شکوه
امین کیخا
شکوه
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
درویش
پاسخ گوید: «من ادب نگاه داشتم و پرده دری نکردم.» و خداوند نیز در
پاسخ گوید: «من هم به حرمت این احترام از تو گذشتم و راه بازگشت به تو نمودم و ابلیس را به خاطر بی ادبی و پرده دری از بارگاهِ خود راندم تا وقت معلوم.»... نه که تقدیر و قضای من بُد آن / چون به وقتِ عذر کردی آن نهان؟
مهدی کاظمی
مهدی کاظمی
مهدی کاظمی
س،م
همیشه بیدار
...
بی نام
پاسخ او گفت : این شرط توحید است . پس شرط عبودیت کدام است ؟ عارف
پاسخ گفت : من خطا کردم ، من مرتکب گناه شدم و من به نفس خود ظلم کردم . پس هاتف
پاسخ داد : من آمرزیدم و من عفو کردم و من رحمت آوردم . (شرح فصوص الحکم “بالی آفندی” به نقل از شرح مثنوی معنوی مولوی ، ج 1 ، ص 239 و 240) ]شرح و تفسیر بیت 1494هر که آرد حرمت ، او حرمت برد / هر که آرد قند ، لوزینه بردهر کس که به درگاه الهی ، احترام گذارد . در عوض این کار ، مورد احترام قرار می گیرد و مثلا هر کس قند بیاورد . حلوای بادام می برد . (لوزینه = حلوایی از مغز بادام) .شرح و تفسیر بیت 1495طیبات از بهر که ؟ للطیبن / یار را خوش کن ، برنجان و ببینزنان پاکیزه به کیان تعلق دارند ؟ البته که مردان پاک . پس دوست را خوشحال کن و یا رنج بده و نتیجه هر دو کار مشاهده کن . [ مصراع اول اشارت است به قسمتی از آیه 26 سوره نور ” زنان بدکار ، شایسته مردان بدکارند و مردان بدکار ، سزاوار زنان بدکار . و زنان پاکیزه در خور مردان پاکیزه اند و مردان پاکیزه سزاوار زنان پاکیزه . (طیبات = جمع طیبه به معنی پاک و پاکیزه) ]– منظور بیت : مصراع اول استدلال تمثیلی است در بیان مطلب بیت پیشین که هر کس به نحوی جواب عمل خود را می بیند و منظور مصراع دوم ، حضرت معشوق را با عمل زشت خود به غضب آر یا با عمل نیک خود به لطف آر و نتیجه هر دو عمل را ملاحظه کن .شرح و تفسیر بیت 1496یک مثال ای دل پی فرقی بیار / تا بدانی جبر را از اختیارای صاحب دل ، برای آنکه فرق جبر و اختیار را بیان کنی مثالی بزن تا از طریق مثال ، تفاوت جبر را از اختیار تشخیص دهی .شرح و تفسیر بیت 1497دست ، کان لرزان بود از ارتعاش / و آنکه دستی را تو لرزانی ز جاشمثلا دستی که از مرض رعشه می لرزد . مسلما این لرزش ، اجبارا صورت می گیرد و هیچ اختیاری در آن نیست ولی تو که دست را با اختیار می لرزانی . این لرزش با آن لرزش فرق دارد . [ مثالی را که مولانا در این بیت آورده . همان مثالی است که ابوالحسن اشعری (موسس مذهب اشعری 330 – 260 هجری) گفته است . ” انسان وجدانا حس می کند که حرکت اظطراری با حرکت اختیاری فرق دارد . مانند کسی که بر اثر بیماری رعشه دستش می لرزد و کسی که به میل و اختیار خود دستش را می لرزاند ” (نهایة الاقدام ، طبع بغداد ، ص 73 و حاشیه الفصل بن حزم ، چاپ مصر ، ص 124 به نقل از شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 564) ]شرح و تفسیر بیت 1498هر دو جنبش ، آفریده حق شناس / لیک ، نتوان کرد این ، با آن قیاساین دو حرکت را مخلوق آفریدگار بدان ، ولی این حرکت را با آن حرکت نمی توان مقایسه کرد و هر دو را یکسان فرض نمود زیرا لرزش دستی که به اختیار می لرزد با لرزش دستی که اجبارا بر اثر بیماری رعشه می لرزد فرق دارد . هر چند که خالق هر دو حرکت ، خداوند است . [ تفاوت این دو لرزش در این است که در لرزش اجباری انسان خود را مسئول نمی بیند ولی در لرزش اختیاری نوعی مسئولیت حس می کند . اشعریان این تمثیل را در نفی جبر محض و اختیار مطلق انسان آورده اند . ]شرح و تفسیر بیت 1499زین پشیمانی که لرزانیدنش / چون پشیمان نیست مرد مرتعشاز اینکه دست خود را بیهوده بجنبانی و آسیبی ببینی ، البته که پشیمان خواهی شد و این پشیمانی نشان می دهد که تو بر لرزاندن دست خود اختیاری داشته ای . ولی کسی که دستش بر اثر بیماری می لرزد . اگر از این لرزش آسیبی ببیند موردی ندارد که پشیمان شود . زیرا لرزش دست او اجباری است نه اختیاری که ندامت به بار آورد .شرح و تفسیر بیت 1500بحث عقل است این ، چه بحث ؟ ای حیله گر / تا ضعیفی ره برد آنجا مگراین گونه مباحث ، مربوط به عقل است و اصولا این بحث های عجیب فقط می تواند افراد ساده اندیش و ضعیف المعرفة را تا حدودی راه ببرد . اما این عقل حیله گر جزیی هم ، عجب موجودی است .شرح و تفسیر بیت 1501بحث عقلی ، گر در و مرجان بود / آن دگر باشد که بحث جان بودمباحث عقلی و کلامی ، اگر فرضا همچون مروارید و مرجان هم که باشد و انظار را به خود جلب کند ولی بحث جان و شهود حقیقت از طریق تهذیب باطن و تنویر قلب ، چیز دیگری است . [ مولانا اینگونه بحث های خشک کلامی و عقلی را نمی پسندد هر چند که در اثنای مثنوی گاه ضرورتا بدان درمی آید . از اینرو گویی که از این بحث های خم اندر خم و کارافزا نژند خاطر شده . مخاطبان را به سوی بحث جان توجه می دهد . بحث جان همان شهود حقیقت از طریق صفای باطن است . بدینسان بحث جان آشیانه سعادت و آرامش روحی بشریت است . ]شرح و تفسیر بیت 1502بحث جان ، اندر مقامی دیگر است / باده جان ، را قوامی دیگر استبحث جان ، جایگاه و مقامی دیگر دارد و شراب جان ، قوام و پختگی دیگری دارد . [ نجم الدین رازی گوید : عقل را بر آن حضرت راه نیست . رونده به قدم عقل بدان حضرت نتوان رسید . (عشق و عقل ، ص 64) . (قوام = حالت چیزی که رسیده و پخته باشد) .شرح و تفسیر بیت 1503آن زمان که بحث عقلی ، ساز بود / این عمر با بوالحکم ، همراز بودآن وقتی که بحث های عقلی اعتبار داشت . عمربن خطاب با ابوالحکم (بوجهل) دمساز و همراه بود . [ عمر و ابوجهل ابتدا هر دو بت پرست بودند ولی عمر به اسلام درآمد و ابوجهل همچنان بر بت پرستی اصرار می ورزید . مولانا گرایش عمر را تعبیر می کند به باز آمدن از مرتبه نازل عقل به مرتبه والای جان . ” توضیح بیشتر در شرح بیت 782 همین دفتر ” چنانکه در بیت بعدی فرماید : ]شرح و تفسیر بیت 1504چون عمر از عقل آمد سوی جان / بوالحکم ، بوجهل شد در بحث آنعمر از مرتبه عقل به سوی مرتبه جان ارتقاء یافت و به اسلام گروید ولی ابوالحکم (بوجهل) در بحث جان درمانده شد و لقب ابوجهل یافت و بالاخره در مرتبه منحط جهل ایستاد .شرح و تفسیر بیت 1505سوی حس و سوی عقل ، او کامل است / گر چه خود نسبت به جان ، او جاهل استابوجهل نسبت به مباحث عقل جزیی ، کامل بود . یعنی در امور دنیا و نفسانیات برجسته بود . ولی در مورد مسایل مربوط به ایمان و ایقان و بحث جان ، کاملا نادان بود . پس او ابوالحکم بود در احتجاجات و مناقشات عقل جزیی ، و ابوجهل بود در معرفت و یقین قلبی .شرح و تفسیر بیت 1506بحث عقل و حس ، اثر دان یا سبب / بحث جانی ، یا عجب ، یا بوالعجبمباحث عقلی و حسی از نوع استدلال و راه جستن از اثر به موثر و یا انتقال از سبب به مسبب است ولی بحث مریوط به جان را باید مهم و شگفت انگیز بدانی . و دارندگان عقول جزئیه قادر نیستند آن را درک کنند . [ بحث های عقلی هرگز از خارستان شکوک و سنگستان ظنون و تشویش خاطر ، مبرا نیست ]شرح و تفسیر بیت 1507ضوء جان آمد ، نماند ای مستضی / لازم و ملزوم و نافی مقتضیای طالب نور معرفت ، بدان که هر گاه نور معرفت بتابد . تمام مباحث مربوط به قیل و قال از قبیل لازم و ملزوم و نافی و مقتضی برجا نماند . [ لازم : امری است که از امر دیگر منفک نباشد و اقسامی دارد که در کتب مربوط ضبط است . (اساس الاقتباس ، ص 23) به طور کلی لازم و ملزوم به دو امری گویند که وجود یکی متوقف بر دیگری باشد . مثلا هر گاه دو چیز را در نظر بگیریم . یکی «الف» و دیگری «ب» و وضع آن طوری باشد که هر وقت «الف» وجود پیدا کند «ب» هم وجود پیدا می کند در این صورت «الف» را ملزوم و «ب» را لازم گویند . و رابطه آن دو را لزوم نامند . نافی : هر حکمی است که نفی کننده حکم دیگر باشد یا کسی است که دعوی خصم را نادرست شمرد . اما جرجانی در تعریفات مقتضی را چنین معنی کرده است . مقتضی چیزی است که به خودی خود صحت ندارد . مگر با درج چیز دیگر که به صحت کلام آن ضرورت دهد . (مستضی = طالب نور) ]– منظور بیت : شناخت حقیقت و حصول معرفت ، نیازی به بحث های جدلی و مناقشات کلامی ندارد . بلکه بر عکس در مناقشات کلامی که نفس های اماره بر آن فرمان می راند و آن را اداره می کنند . غالبا حقیقت مکتوم می ماند .شرح و تفسیر بیت 1508ز آنکه بینا را که نورش بازغ است / از دلیل چون عصا ، بس فارغ استزیرا نور چشم روشن بینان تابناک و پر فروغ است . چنین اشخاصی در پیمودن راه حقیقت به عصای دلائل و احتجاجات کارافزا نیازی ندارند .– پس هر گاه دشمن حقیقت بتابد . دیگر به شمع عقول جزئیه نیازی نیست . تشبیه دلیل به عصا از آن روست که عصا در تاریکی شب و یا برای نابینایان و بیماران بکار آید ولی در روشنی روز بکار نمی آید و بینایان و تندرستان بدان نیازی ندارند . چنانکه زنجیره دلیل و مدلول و سبب و مسبب فقط به درد مبتدیان می خورد در حالیکه منتهیان و صدیقان از مدلول به مدلول می رسند . چنانکه امام علی (ع) در دعای صباح فرماید : ” ای خدایی که خود بر خود دلالت داری ” و امام صادق (ع) فرماید : ” خدا را به خدا بشناسید ” . ( بازغ = روشن و تابان )
نغمه
گیوه چی givhamid@gmail.com
هانیه سلیمی
کوروش
Fermisk
در سکوت