مولانا

مولانا

بخش ۹۲ - رجوع به حکایت خواجهٔ تاجر

۱

بس دراز است این حدیث خواجه گو

تا چه شد احوال آن مرد نکو

۲

خواجه اندر آتش و درد و حنین

صد پراکنده همی‌گفت این چنین

۳

گه تناقض گاه ناز و گه نیاز

گاه سودای حقیقت گه مجاز

۴

مرد غرقه گشته جانی می‌کند

دست را در هر گیاهی می‌زند

۵

تا کدامش دست گیرد در خطر

دست و پایی می‌زند از بیم سر

۶

دوست دارد یار این آشفتگی

کوشش بیهوده به از خفتگی

۷

آنک او شاهست او بی کار نیست

ناله از وی طرفه کو بیمار نیست

۸

بهر این فرمود رحمان ای پسر

کل یوم هو فی شان ای پسر

۹

اندرین ره می‌تراش و می‌خراش

تا دم آخر دمی فارغ مباش

۱۰

تا دم آخر دمی آخر بود

که عنایت با تو صاحب‌ سِر بود

۱۱

هر چه می‌کوشند اگر مرد و زنست

گوش و چشم شاه جان بر روزنست

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 63
مثنوی معنوی ( دفتر اول و دوم ) بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۱۴۷
عندلیب :

نظرات

user_image
ahi
۱۳۹۱/۰۶/۱۰ - ۱۵:۴۶:۴۶
لنگ و لونگ و خفته شکل و بی ادب سوی حق می غیژ و او را می طلب ...دوست دارد دوست این آشفتگی کوشش بیهوده به از خفتگی!!!
user_image
مهدی کاظمی
۱۳۹۶/۰۸/۲۵ - ۰۴:۰۱:۳۶
مولانا اینجا برمیگرده به قصه طوطی و بازرگان تا ببینیم داستان به کجا رسید...خواجه که طوطی رو از دست داده بود دچار احوالاتی متناقض شد و گاهی از سر نیاز و عجز و گه گاه از حقیقت و گاهی هم به مجاز وخیال لابه ها سر میداد مثل کسیکه در حال غرق شدن باشه چنگ به هر چیزی میزد تا شاید یک کدام ازین حیله ها دستگیرش و بشه و ازین واقعه نجات پیدا کنهبس دراز است این حدیث خواجه گوتا چه شد احوال آن مرد نکوخواجه اندر آتش و درد و حنینصد پراکنده همی‌گفت این چنینگه تناقض گاه ناز و گه نیازگاه سودای حقیقت گه مجازمرد غرقه گشته جانی می‌کنددست را در هر گیاهی می‌زندتا کدامش دست گیرد در خطردست و پایی می‌زند از بیم سرخداوند این نوع کوشش های بندگان رو دوست داره مولانا میگه حتی اگه به شهود و وصال هم نرسیدی این کوشش رو انجام بده که بهتر از خفتن و غفلته و ادامه میده که اون شاه عاشق بیکار نمیمونه و کوشش و ناله های عاشقانه کسی هم که بیمار نیست برایش ارزشمنده ...واسه همین خداوند فرمود ::اشاره به این ایه ::کُلُّ یَوم هُوَ فِی شَأن»::با توجه به اینکه خلقت امری دائمی و مستمر است،
پاسخگویی به نیاز نیازمندان نیز دائمی می باشد و خدا یک روز به اقوام قدرت می دهد و یک روز غم و اندوه می دهد. یک روز سلامتی و روز دیگر بیماری و ضعف می دهد؛ لذا کل یوم هو فی شأن یعنی خدا هر روز پدیده تازه و خلق جدید دارد. پس درین راه تلاش و کن و خون دل بخور و تا لحظه اخر دمی فارغ نباش دوست دارد یار این آشفتگیکوشش بیهوده به از خفتگیآنک او شاهست او بی کار نیستناله از وی طرفه کو بیمار نیستبهر این فرمود رحمان ای پسرکل یوم هو فی شان ای پسراندرین ره می‌تراش و می‌خراشتا دم آخر دمی فارغ مباشبالاخره تا دم اخر لحظه ایی یافت میشه که عنایت حضرت حق توراهم در بر بگیرد و تو ام صاحب سرّ و حقیقتی شهودی بشی مطمئن باش کوشش های عاشقانه جانها در قالب مرد و زن بر خداوند اشکاره و او از کوچکترین کارها و نیات ما خبر داردتا دم آخر دمی آخر بودکه عنایت با تو صاحب‌سر بودهر چه می‌کوشند اگر مرد و زنستگوش و چشم شاه جان بر روزنست
user_image
شاهین
۱۳۹۹/۰۳/۱۹ - ۰۲:۱۹:۴۶
در بازخوانی ؛ خطایی بود :در مصرع "تا دم آخر دمی آخر بود"آخر نخست به معنی "پایان" و آخر دوم با فتح کاف به معنی "دیگر" است
user_image
مریم
۱۳۹۹/۰۴/۰۱ - ۰۸:۲۸:۳۷
ناله از وی طرفه کوبیمار نیست یعنی چه؟
user_image
nabavar
۱۳۹۹/۰۴/۰۱ - ۰۹:۵۰:۴۶
گرامی مریمناله از وی طرفه کو بیمار نیستاز کسی که بیمار نیست ، ناله کردن باعث تعجب است
user_image
حسین
۱۴۰۲/۰۴/۲۶ - ۰۲:۴۷:۳۳
زیبا
user_image
در سکوت
۱۴۰۲/۱۱/۰۱ - ۰۸:۱۸:۲۹
مثنوی معنوی :: در سکوت.... بشنوید