
مولانا
بخش ۹۲ - رجوع به حکایت خواجهٔ تاجر
۱
بس دراز است این حدیث خواجه گو
تا چه شد احوال آن مرد نکو
۲
خواجه اندر آتش و درد و حنین
صد پراکنده همیگفت این چنین
۳
گه تناقض گاه ناز و گه نیاز
گاه سودای حقیقت گه مجاز
۴
مرد غرقه گشته جانی میکند
دست را در هر گیاهی میزند
۵
تا کدامش دست گیرد در خطر
دست و پایی میزند از بیم سر
۶
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
۷
آنک او شاهست او بی کار نیست
ناله از وی طرفه کو بیمار نیست
۸
بهر این فرمود رحمان ای پسر
کل یوم هو فی شان ای پسر
۹
اندرین ره میتراش و میخراش
تا دم آخر دمی فارغ مباش
۱۰
تا دم آخر دمی آخر بود
که عنایت با تو صاحب سِر بود
۱۱
هر چه میکوشند اگر مرد و زنست
گوش و چشم شاه جان بر روزنست
تصاویر و صوت


نظرات
ahi
مهدی کاظمی
پاسخگویی به نیاز نیازمندان نیز دائمی می باشد و خدا یک روز به اقوام قدرت می دهد و یک روز غم و اندوه می دهد. یک روز سلامتی و روز دیگر بیماری و ضعف می دهد؛ لذا کل یوم هو فی شأن یعنی خدا هر روز پدیده تازه و خلق جدید دارد. پس درین راه تلاش و کن و خون دل بخور و تا لحظه اخر دمی فارغ نباش دوست دارد یار این آشفتگیکوشش بیهوده به از خفتگیآنک او شاهست او بی کار نیستناله از وی طرفه کو بیمار نیستبهر این فرمود رحمان ای پسرکل یوم هو فی شان ای پسراندرین ره میتراش و میخراشتا دم آخر دمی فارغ مباشبالاخره تا دم اخر لحظه ایی یافت میشه که عنایت حضرت حق توراهم در بر بگیرد و تو ام صاحب سرّ و حقیقتی شهودی بشی مطمئن باش کوشش های عاشقانه جانها در قالب مرد و زن بر خداوند اشکاره و او از کوچکترین کارها و نیات ما خبر داردتا دم آخر دمی آخر بودکه عنایت با تو صاحبسر بودهر چه میکوشند اگر مرد و زنستگوش و چشم شاه جان بر روزنست
شاهین
مریم
nabavar
حسین
در سکوت