مولانا

مولانا

بخش ۹۳ - برون انداختن مرد تاجر طوطی را از قفس و پریدن طوطی مرده

۱

بعد از آنش از قفس بیرون فکند

طوطیک پرید تا شاخ بلند

۲

طوطی مرده چنان پرواز کرد

که‌آفتاب شرق ترکی‌تاز کرد

۳

خواجه حیران گشت اندر کار مرغ

بی‌خبر ناگه بدید اسرار مرغ

۴

روی بالا کرد و گفت ای عندلیب

از بیان حال خودْمان ده نصیب

۵

او چه کرد آنجا که تو آموختی‌؟

ساختی مکری و ما را سوختی‌؟

۶

گفت طوطی کاو به فعلم پند داد

که رها کن لطف آواز و وداد

۷

زانک آوازت ترا در بند کرد

خویشتن مرده پی این پند کرد

۸

یعنی ای مطرب شده با عام و خاص

مرده شو چون من که تا یابی خلاص

۹

دانه باشی مرغکانت بر چنند

غنچه باشی کودکانت بر کنند

۱۰

دانه پنهان کن به‌کلی دام شو

غنچه پنهان کن گیاه بام شو

۱۱

هر که داد او حُسن خود را در مزاد

صد قضای بد سوی او رو نهاد

۱۲

چشم‌ها و خشم‌ها و رشک‌ها

بر سرش ریزد چو آب از مَشک‌ها

۱۳

دشمنان او را ز غیرت می‌درند

دوستان هم روزگارش می‌برند

۱۴

آنک غافل بوَد از کشت و بهار

او چه داند قیمت این روزگار‌؟

۱۵

در پناه لطف حق باید گریخت

کاو هزاران لطف بر ارواح ریخت

۱۶

تا پناهی یابی آنگه چون پناه‌!

آب و آتش مر ترا گردد سپاه

۱۷

نوح و موسی را نه دریا یار شد‌؟

نه بر اعداشان به‌کین قهار شد‌؟

۱۸

آتش ابراهیم را نه قلعه بود‌؟

تا برآورد از دل نمرود دود‌؟

۱۹

کوه یحیی را نه سوی خویش خواند‌؟

قاصدانش را به زخم سنگ راند‌؟

۲۰

گفت ای یحیی بیا در من گریز

تا پناهت باشم از شمشیر تیز

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 63
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۹۸
مثنوی معنوی ـ ج ۱ و ۲ و ۳ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۱۳۰
عندلیب :

نظرات

user_image
ناشناس
۱۳۸۹/۰۸/۰۲ - ۰۹:۲۴:۰۲
در دو بیت آخر منظور از یحیی الیاس است.
user_image
سید علیرهمایونی
۱۳۸۹/۱۰/۲۹ - ۱۳:۵۳:۲۲
به نظر می آید در عنوان شعر قفس اشتباها قفص نوشته شده است...
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
user_image
حیدری
۱۳۹۳/۰۲/۳۰ - ۱۶:۵۱:۱۷
املای «قفص» که با توجه به حاشیه پیشین به «قفس» اصلاح شده، صحیح بوده است؛ در متون کهن فارسی از جمله کلیله و دمنه این واژه همه جا به شکل «قفص» و با ص یعنی به صورت کاربرد آن در زبان عربی ضبط شده است. سپاس
user_image
امین کیخا
۱۳۹۳/۰۲/۳۰ - ۱۷:۳۹:۰۲
قفس عربی نیست . کابک به گمانم فارسی اش باشد ولی قفس گویا دگرگونیده یک واژه یونانی باشد که در عربی رفته است . مانند تریاک و طلسم و ....
user_image
امین کیخا
۱۳۹۳/۰۲/۳۰ - ۱۷:۴۱:۱۱
تریاک از یونانی به فارسی آمده است فارسی اش نارکوک و یا کوکنار است و با لغت انگلیسی narcotic همبسته است . طلسم هم که فارسی اش نیرنگ بوده است و از thelesma این لغت وارد شده است .
user_image
محمدامین مروتی
۱۳۹۴/۰۲/۰۴ - ۰۲:۵۱:۲۸
گمنامیمحمد امین مروتیAmin-mo.blogfa.comیکی از مهم ترین آموزه های عارفانه در مقام رهایی، گمنامی است. در حدیث قدسی هم آمره که اولیایی تحت قبابی. اولیاء من از چشم ها پنهانند. در داستان طوطی و بازرگان، طوطی پس از آزاد شدن می گوید آن طوطیان هندی مرا به عمل خویش آموختند که از خودنمایی یا نمایش دارایی هایم دست بکشم تا همچو تویی به اسارتم نگیرد. در واقع صدای خوش من مرا اسیر تو کرد. لذا خود را به مردن زدم تا تو از آواز من طمع بر کنی و رهایم سازی:گفت طوطی کو به فعلم پند دادکه رها کن لطفِ آواز و وداد زان که آوازت تو را در بند کردخویشتن مرده، پیِ این پند کردطوطیان هند به من گفتند که برای همه نخوان، با همه نیامیز و سخن مگو؛ مثل غنچه خودنمایی مکن و زیبایی ات را به مزایده مگذار، بل مانند گیاهی که روی بام می روید، از چشم مردم بیفت:یعنی ای مطرب شده با عام و خاصمرده شو چون من که تا یابی خلاصدانه باشی، مرغکانت بر چنندغنچه باشی، کودکانت بر کننددانه پنهان کن، به کلی دام شوغنچه پنهان کن، گیاه بام شوهر که داد او حُسن خود را در مزادصد قضای بد سوی او رو نهاد
user_image
مهیار
۱۳۹۵/۰۳/۰۱ - ۰۵:۵۲:۵۱
اگر به جای "صد قضای بد سوی او رو نهاد" نوشته شود " صد بلای سوء روی او نهاد" شعر آهنگین تر میشود. جناب دکتر سروش در خواندن این شعر این بیت رو اینگونه بیان کردند.
user_image
روفیا
۱۳۹۵/۱۲/۱۴ - ۱۱:۲۳:۱۳
دانه باشی مرغکانت برچنندغنچه باشی کودکانت برکنندمولانا خودش هم دانه بود و هم غنچه، هم حسن خود در مزاد نهاد!پریرو تاب مستوری ندارد... چونان آفتاب شرق ترکتازی کرد، آخر راستی نمی شد این خورشید ظلمت سوز را در پستو پنهان کرد!
user_image
شهلا
۱۳۹۶/۰۴/۰۸ - ۰۶:۵۱:۴۸
ممنون روفیا جان، رهایی بخش ما شد از ظلمتی که درآن گرفتار بودیم، هزارشکر...
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۰۷/۲۵ - ۰۷:۳۳:۰۹
دشمنان او را ز غیرت می درنددوستان هم روزگارش می برندروزگارش می برند یعنی سرمایه عمرش را هدر می دهند. این دوستان در زمره آن دوستانی که حافظ می گوید نیستند :دو یار زیرک و از باده کهن دو منی... دوستانی اند که فقط به درد وقت گذرانی می خورند...
user_image
بی سواد
۱۳۹۶/۰۷/۲۵ - ۰۹:۴۴:۴۸
دوست جان، می فرماید : هرچه گفتیم جز حکایت دوستدر همه عمر، ازآن پشیمانیم و به گمانم بیش از ده غزل با ردیف /قافیه دوست دارد.
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۰۷/۲۵ - ۱۱:۳۸:۰۱
یادت به خیر دوست جان!هر کجا در ستایش دوست می گوید همانا مرادش از آن دوست الکی ها نیست.
user_image
بی سواد
۱۳۹۶/۰۷/۲۶ - ۱۴:۳۱:۰۳
ز هرچه هست گزیر است و ناگزیر از دوستدوست جان، سپاس میگزارمنوشته های گه گاهیت میخوانم و یاد نادیده ات تازه میدارم. زندگیت دراز و روزگار به کام باد
user_image
مهدی کاظمی
۱۳۹۶/۰۸/۲۷ - ۰۳:۰۲:۲۸
بازرگان بعد ازسر دادن ناله و شیون طوطی مرده رو از قفس بیرون آورد و طوطی (به تیزی آفتاب شرق و تاختن ترکی بر اسب )بسرعت پرید و برشاخه درختی نشستبعد از آنش از قفس بیرون فکندطوطیک پرید تا شاخ بلندطوطی مرده چنان پرواز کردکآفتاب شرق ترکی‌تاز کردخواجه حیران و سرگشته وقتی این حقیقت رو فهمید رو به شاخه کرد و گفت ای عندلیب ازین احوال ماروهم باخبر کن که مگر اون طوطی هندوستان چی بهت گفت که این مکر ساختی و مارا سوختیخواجه حیران گشت اندر کار مرغبی‌خبر ناگه بدید اسرار مرغروی بالا کرد و گفت ای عندلیباز بیان حال خودمان ده نصیباو چه کرد آنجا که تو آموختیساختی مکری و ما را سوختیطوطی به بازرگان میگه که اون طوطی توی هندوستان با عمل و کردارش بمن پند داد و گفت لذت آواز خوندن و دوستی(وداد) رو رها کن چونکه نغمه سرایی تو باعث زندانی شدنته و خودش رو بمردن زد تا این پیام رو بمن برسونه یعنی ایکه باعث شادی و طرب خاص و عام شدی مثل من مرده شو تا از قفس خلاص یابی ...مولانا درینجا پند دادن باعمل رو بشکل زیبایی بیان میکنه که میشه بدون کلام و حرف مهمترین پندهارو دادگفت طوطی کو به فعلم پند دادکه رها کن لطف آواز و ودادزانک آوازت ترا در بند کردخویشتن مرده پی این پند کردیعنی ای مطرب شده با عام و خاصمرده شو چون من که تا یابی خلاصباید که گوهری ارزشمند باشی ولی دور از گزند خلق .. اگه دانه باشی پرندگان برچینندت و گر غنچه باشی کودکان برکنند..دانه رو پنهان کن و دام باش تا کسیکه برای شکارت میاد خودش شکار بشه و غنچه رو پنهان کن و گیاهی باش که روییده بر بام ...هرکسی که حسن و خوبی خود را در معرض مزایده و حراج قرار بده صد ها گزند و اتفاق بد بسویش روانه میشه ..دانه باشی مرغکانت بر چنندغنچه باشی کودکانت بر کننددانه پنهان کن بکلی دام شوغنچه پنهان کن گیاه بام شوهر که داد او حسن خود را در مزادصد قضای بد سوی او رو نهادجشمها و خشمها و رشکهابر سرش ریزد چو آب از مشکهادشمنان او را ازین رشک و حسد از بین میبرند و دوستان هم برای شراکت درین حسن و خوبی وقتش رو تلف میکنن و بندی بر پای او مینهند و در دامش میکنند ..کسیکه غافل بوده از کاشتن و زرع معنییه فصل بهار که موسم بهره مندیه رو نمیفهمه و ارزش زمان رو درک نمیکنه ...یعنی اگر دنبال شهرت بری از افت دشمنان و دوستان در امان نمیمونی و از مابقی ابعاد زندگی غافل میمونی و برای دیگران زندگی میکنی ...مولانا درینجا از راهکاری حرف میزنه برای گریختن از گزند روزگار ...میفرماید در لطف و پناه حضرت حق باید گریخت چونکه او هزاران لطف بر ما و روح ما روا داشته .. تا پناهی یابی اونم چه پناهی که اب و اتش و بخت ارتشی در خدمت تو میشه ...دشمنان او را ز غیرت می‌درنددوستان هم روزگارش می‌برندآنک غافل بود از کشت و بهاراو چه داند قیمت این روزگاردر پناه لطف حق باید گریختکو هزاران لطف بر ارواح ریختتا پناهی یابی آنگه چون پناهآب و آتش مر ترا گردد سپاه...
user_image
مهدی کاظمی
۱۳۹۶/۰۸/۲۹ - ۰۲:۲۱:۵۸
بازرگان بعد ازسر دادن ناله و شیون طوطی مرده رو از قفس بیرون آورد و طوطی (به تیزی آفتاب شرق و تاختن ترکی بر اسب )بسرعت پرید و برشاخه درختی نشستبعد از آنش از قفس بیرون فکندطوطیک پرید تا شاخ بلندطوطی مرده چنان پرواز کردکآفتاب شرق ترکی‌تاز کردخواجه حیران و سرگشته وقتی این حقیقت رو فهمید رو به شاخه کرد و گفت ای عندلیب ازین احوال ماروهم باخبر کن که مگر اون طوطی هندوستان چی بهت گفت که این مکر ساختی و مارا سوختیخواجه حیران گشت اندر کار مرغبی‌خبر ناگه بدید اسرار مرغروی بالا کرد و گفت ای عندلیباز بیان حال خودمان ده نصیباو چه کرد آنجا که تو آموختیساختی مکری و ما را سوختیطوطی به بازرگان میگه که اون طوطی توی هندوستان با عمل و کردارش بمن پند داد و گفت لذت آواز خوندن و دوستی(وداد) رو رها کن چونکه نغمه سرایی تو باعث زندانی شدنته و خودش رو بمردن زد تا این پیام رو بمن برسونه یعنی ایکه باعث شادی و طرب خاص و عام شدی مثل من مرده شو تا از قفس خلاص یابی ...مولانا درینجا پند دادن باعمل رو بشکل زیبایی بیان میکنه که میشه بدون کلام و حرف مهمترین پندهارو دادگفت طوطی کو به فعلم پند دادکه رها کن لطف آواز و ودادزانک آوازت ترا در بند کردخویشتن مرده پی این پند کردیعنی ای مطرب شده با عام و خاصمرده شو چون من که تا یابی خلاصباید که گوهری ارزشمند باشی ولی دور از گزند خلق .. اگه دانه باشی پرندگان برچینندت و گر غنچه باشی کودکان برکنند..دانه رو پنهان کن و دام باش تا کسیکه برای شکارت میاد خودش شکار بشه و غنچه رو پنهان کن و گیاهی باش که روییده بر بام ...هرکسی که حسن و خوبی خود را در معرض مزایده و حراج قرار بده صد ها گزند و اتفاق بد بسویش روانه میشه ..دانه باشی مرغکانت بر چنندغنچه باشی کودکانت بر کننددانه پنهان کن بکلی دام شوغنچه پنهان کن گیاه بام شوهر که داد او حسن خود را در مزادصد قضای بد سوی او رو نهادجشمها و خشمها و رشکهابر سرش ریزد چو آب از مشکهادشمنان او را ازین رشک و حسد از بین میبرند و دوستان هم برای شراکت درین حسن و خوبی وقتش رو تلف میکنن و بندی بر پای او مینهند و در دامش میکنند ..کسیکه غافل بوده از کاشتن و زرع معنییه فصل بهار که موسم بهره مندیه رو نمیفهمه و ارزش زمان رو درک نمیکنه ...یعنی اگر دنبال شهرت بری از افت دشمنان و دوستان در امان نمیمونی و از مابقی ابعاد زندگی غافل میمونی و برای دیگران زندگی میکنی ...مولانا درینجا از راهکاری حرف میزنه برای گریختن از گزند روزگار ...میفرماید در لطف و پناه حضرت حق باید گریخت چونکه او هزاران لطف بر ما و روح ما روا داشته .. تا پناهی یابی اونم چه پناهی که اب و اتش و بخت ارتشی در خدمت تو میشه ...دشمنان او را ز غیرت می‌درنددوستان هم روزگارش می‌برندآنک غافل بود از کشت و بهاراو چه داند قیمت این روزگاردر پناه لطف حق باید گریختکو هزاران لطف بر ارواح ریختتا پناهی یابی آنگه چون پناهآب و آتش مر ترا گردد سپاهبرای مثال مگه نه اینکه دریا یار حضرت موسی و نوح نشد و با دشمنانشان با کینه و عداوت رفتار نکرد یامگه اتش برای حضرت ابراهیم مامن نشد و از دل نمرود با این کار دود و آه بیرون نیاورد و یا مگه کوه حضرت یحیی را بسوی خود فرا نخواند و دشمنانی که قصد اورا کرده بودن با سنگ زخمی نکرد و نراند و گفت ای یحیی در من گریز تا مانند شمشیری در دست تو باشم تا پناهی یابی آنگه چون پناهآب و آتش مر ترا گردد سپاهنوح و موسی را نه دریا یار شدنه بر اعداشان بکین قهار شدآتش ابراهیم را نه قلعه بودتا برآورد از دل نمرود دودکوه یحیی را نه سوی خویش خواندقاصدانش را به زخم سنگ راندگفت ای یحیی بیا در من گریزتا پناهت باشم از شمشیر تیز
user_image
تماشاگه راز
۱۳۹۷/۱۰/۲۱ - ۰۳:۲۰:۵۷
بیت 12 مطابق تصحیح فروزانفر به شکل زیر صحیح است:حیله ها و خشمها و رشکهابر سرش ریزد چو آب از مشکها
user_image
Nazanin
۱۳۹۸/۰۶/۱۸ - ۰۶:۵۶:۰۱
خوب این حضرت مولانا که در انتها دعوت به سکوت و پنهان کاری میکنند ، خودشان چرا اینهمه حرافی و خودنمایی می فرمودند! شما همین داستان را که میخوانید ، میبینید که چقدر حرف توی حرف و داستان در داستان آورده است !
user_image
ساعد
۱۳۹۹/۰۳/۱۹ - ۲۲:۲۷:۴۰
سلام . این شعر در برنامه 818 گنج حضور به زیبایی و کامل توسط آقای پرویز شهبازی تفسیر شدwww.parvizshahbazi.com
user_image
حسین h۱farzin@gmail.com
۱۳۹۹/۰۹/۲۰ - ۲۳:۳۲:۴۳
سلامحضرت یحیی وارد درخت شد و به درخت پناه برد که با اره نصفش کردند پس کوه حضرت یحیی را به سوی خودش نخواند بلکه درخت بود همچنین اگر این پناه بردنها مایه نجات است پس چرا حضرت یحیی نجات نیافت و درخت را بصورت عمودی با اره بریدند و او را دو شقه کردند ؟
user_image
عبدالرضا ناظمی
۱۴۰۲/۰۷/۰۲ - ۰۱:۰۹:۳۲
درود               آنکه او را در درخت به دو نیم کردند حضرت زکریا (ع ) بود و دیگر اینکه استاد بدیع الزمان فروزانفردر شرح مثنوی می فرمایند : تاکنون در هیچ یک از روایات اسلامی این قصه را منسوب به یحیی بن زکریا نیافته‌ام، ظاهراً مأخذ آن داستان ذیل است: فقال الیاس لهم یا بنی‌اسرائیل انی اریکم من نفسی عجبا قالوا نعم فصاح صیحه عظیمه فارتعب قلوبهم من خوف الصیحة فهم الملک‌ بقتله فهرب علی وجهه حتی وصل الی جبل و تورع منهم فبعثوا فی طلبه فلما قربوا منه انفتح الجبل و دخل فی بطنه و کلمه الجبل و قال ایها (ظ: ایه، ائت) الیاس فی مسکنک و مأواک. قصص الانبیاء از محمد بن عبدالله کسایی، طبع لیدن، ۱۹۲۲، ص ۲۴۴٫ (الیاس روزی گفت ای بنی‌اسرائیل من کاری شگفت از خود به شما نمایم گفتند آری، الیاس فریادی سخت و بلند برکشید که از بیم آن دلهای اسرائیلیان به ترس افتاد، پادشاه به قتل او همت بست و او بگریخت و به راه خود رفت تا به کوهی رسید و از آنها پرهیز جست، در پی او فرستادند و چون به نزدیک او رسیدند کوه دهان باز کرد و الیاس به درون کوه رفت و کوه با او در سخن آمد که ای الیاس در منزل و پناه گاه خود در آی.) مطابق روایات دیگر الیاس بر اسبی آتشین نشست و به جمع فرشتگان پیوست.  
user_image
در سکوت
۱۴۰۲/۱۱/۰۱ - ۰۸:۱۸:۳۹
مثنوی معنوی :: در سکوت.... بشنوید