مولانا

مولانا

بخش ۹۵ - مضرت تعظیم خلق و انگشت‌نمای شدن

۱

تن قفس‌شکل است‌، تن شد خار جان

در فریب داخلان و خارجان

۲

اینْش گوید من شوم هم‌راز تو

وآنش گوید نی‌! منم انباز تو

۳

اینش گوید نیست چون تو در وجود

در جمال و فضل و در احسان و جود

۴

آنش گوید هر دو عالم آن تست

جمله جانهامان طُفیل جان تست

۵

او چو بیند خلق را سرمست خویش

از تکبر می‌رود از دست خویش

۶

او نداند که هزاران را چو او

دیو افکنده‌ست اندر آب جو

۷

لطف و سالوس جهان خوش لقمه‌ای‌ست

کمترش خور کان پُر آتش لقمه‌ای‌ست

۸

آتشش پنهان و ذوقش آشکار

دود او ظاهر شود پایان کار

۹

تو مگو ‌«آن مدح را من کی خورم‌؟

از طمع می‌گوید او‌، پی می‌برم‌»

۱۰

مادحت گر هجو گوید بر ملا

روزها سوزد دلت زان سوزها

۱۱

گرچه دانی کو ز حرمان گفت آن

کان طمع که داشت از تو‌، شد زیان

۱۲

آن اثر می‌مانَدَت در اندرون

در مدیح این حالتت هست آزمون

۱۳

آن اثر هم روزها باقی بوَد

مایهٔ کبر و خِداع جان شود

۱۴

لیک ننماید‌، چو شیرین است مدح

بد نماید زانک تلخ افتاد قدح

۱۵

همچو مطبوخ‌ست و حب کان را خوری

تا بدیری شورش و رنج اندری

۱۶

ور خوری حلوا بود ذوقش دمی

این اثر چون آن نمی‌پاید همی

۱۷

چون نمی‌پاید همی‌پاید نهان

هر ضدی را تو به ضد او بدان

۱۸

چون شکر پاید نهان تأثیر او

بعد حینی دمل آرد نیش‌جو

۱۹

نفس از بس مدح‌ها فرعون شد

کن ذلیل النفس هونا لا تسد

۲۰

تا توانی بنده شو‌، سلطان مباش

زخم کش چون گوی شو‌، چوگان مباش

۲۱

ورنه چون لطفت نماند وین جمال

از تو آید آن حریفان را ملال

۲۲

آن جماعت کت همی‌دادند ریو

چون ببینندت بگویندت که دیو

۲۳

جمله گویندت چو بینندت به‌در

‌«مرده‌ای از گور خود بر کرد سر‌»

۲۴

همچو امرد که خدا نامش کنند

تا بدین سالوس در دامش کنند

۲۵

چونک در بدنامی آمد ریش او

دیو را ننگ آید از تفتیش او

۲۶

دیو سوی آدمی شد بهر شر

سوی تو ناید که از دیوی بتر

۲۷

تا تو بودی آدمی دیو از پیَت

می‌دوید و می‌چشانید او میَت

۲۸

چون شدی در خوی دیوی استوار

می‌گریزد از تو دیو نابکار

۲۹

آنک اندر دامنت آویخت او

چون چنین گشتی ز تو بگریخت او

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 63
مثنوی معنوی ـ ج ۱ و ۲ و ۳ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۱۳۲
مثنوی معنوی ( دفتر اول و دوم ) بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۱۵۰
عندلیب :

نظرات

user_image
منصور پویان
۱۳۹۴/۱۲/۰۷ - ۱۰:۴۸:۵۴
در معانی این روایت، حدیث زیر را بگوش ِجان بشنو:-خدای عشق ما را هر آنچه پدید آورد در جهان مادّیت، بس کافی ست. حضور خدائی همانا هوشیاری ست در بی نیازی از ذهنیت و منیت. نسبیت-باوری در انوار ِحضور، رسالتی را برنمی تابد زیرا منیت؛ خواستار معنویت هرگز نشود. رحمت خداوندگاری همانا بخت است که انقضای فردیت همی طلبد. رحمت یعنی پذیرش هر آنچه اتفاق افتد در عرصهء درد و توهمـّـات. منیت را باید رها کرد تا از تموّجات ِذهنیت آزاد شد. خوشا بحال آن جانی که پذیرای واقعیت شود و خود را در شادمانی ایزدی؛ مُستحیل سازد. رحمت، ذهنیت ِخواب نیست؛ بلکه هوشیاری حضور است در بیداری. رحمت یغنی استقلال و آزادگی از هر بند ِهمذات-پنداری. فراغت از تفکر یعنی اینکه فاعل و مفعول در رحمت منقضی همی شود و حضور در پیوند با جان ِجانان همانا یعنی پویندگی و جاودانگی
user_image
مجید
۱۳۹۵/۰۴/۱۸ - ۰۱:۳۲:۰۸
در نسخه کلاله خاور اینطور آمده:چون شکر ماند نهان تاثیر او بعد چندی دَمّل آرد نیش جوور حب و مطبوخ خوردی ای ظریف اندرون شد پاک زاخلاط کثیف
user_image
آرش تبرستانی
۱۳۹۵/۱۰/۰۶ - ۱۹:۵۰:۳۹
در کل ابیات این داستان طولانی این بیت بیشتر از همه توجه مرا جلب کرد تن قفس شکل است تن شد خار جان در فریب داخلان و خارجان یعنی اگر ما از این جسم مادی و علایق اون نگذریم و به تن بپردازیم از درون و بیرون ضربه میخوریم و زندانی اون میشیم پس برای رهایی باید از آن بگذریم که این اصلی عرفانی و البته اساس مکتب بودا هست
user_image
احمد رحمت بر
۱۳۹۶/۰۴/۰۶ - ۱۴:۰۶:۵۷
به ترک آرزو بر آرزو دل دست می یابدبرآید مدعاهایت اگر بی مدعا گردیصائب تبریزیصائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۴۳/
user_image
مهدی کاظمی
۱۳۹۶/۰۹/۰۱ - ۰۴:۵۴:۵۵
این تن خاکی ما به مثال طوطی قصه ماست و مثل قفس جانه و خاریست در پای جان عاشق چه انهایی که خارج از قیود تنند و چه اسیران و دربندان عالم جسم ... وقتی که انگشت نمای خلق و مورد تعظیم خلق قرار بگیریم یکسری ازین ها میگن منم همراز تو و یکی دیگه که نه منم شریک و جفت تو این یکی میگه که تو درعالم بیمانندی و به مانند تو وجود نداره و دیگری میگه که هر دو عالم ازان توست و ما طفیل و تابع امر توییم ...کسیکه اسیر خواهشهای تنه وقتی خلق رو سرمست خودش میبینه دچار خود بزرگ بینی میشه و از دست میره و نمیدونه که هزاران همچو او را این دیو خودپرستی سرنگون کرده در جوی اب..تن قفس‌شکلست تن شد خار جاندر فریب داخلان و خارجاناینش گوید من شوم همراز تووآنش گوید نی منم انباز تواینش گوید نیست چون تو در وجوددر جمال و فضل و در احسان و جودآنش گوید هر دو عالم آن تستجمله جانهامان طفیل جان تستاو چو بیند خلق را سرمست خویشاز تکبر می‌رود از دست خویشاو نداند که هزاران را چو اودیو افکندست اندر آب جومولانا میگه که چرب زبانی و لطف چاپلوسان خوراکی شیرین برای نفس ماست پس کمتر بخور که این لقمه پر از آتشه.. آتشی که ابتدا ذوقی پنهان در دل داره ولی در آخر دودش نشان از سوختن جانمان میده ... تو نگو من اسیر این تعریف کردنا و چاپلوسی ها نمیشم چونکه از نیت و طمع افراد اگاه میشوم چونکه اگر اونها از تو بدگویی کنن بلافاصله اسیر احوال ناخوش میشی ولی در چاپلوسی نمیتونی این احوال رو ببینی و دوری کنی لطف و سالوس جهان خوش لقمه‌ایستکمترش خور کان پر آتش لقمه‌ایستآتشش پنهان و ذوقش آشکاردود او ظاهر شود پایان کارتو مگو آن مدح را من کی خورماز طمع می‌گوید او پی می‌برممادحت گر هجو گوید بر ملاروزها سوزد دلت زان سوزهابا اینکه حتی بدونی بد گویی های اونها واسه اینه که طمعی که ازتو داشته براروده نشده ولی بازم حالت بد میشه ...همین حالتی که بردلت مونده رو برای تعریف و تمجید هم در نظر بگیر که اثرش روزها باقیست و باعث فریب خوردن و مغرور شدنت میشه ولی چون شیرین و لذت بخشه نشون نمیده ولی بدگویی سریعا در احوال مشهوده و تلخه ... مثل حَب و داروی تلخی که (مطبوخ ) جوشانده میشه و تا دیر زمانی اثر مزه اش در رنجی....گر چه دانی کو ز حرمان گفت آنکان طمع که داشت از تو شد زیانآن اثر می‌ماندت در اندروندر مدیح این حالتت هست آزمونآن اثر هم روزها باقی بودمایهٔ کبر و خداع جان شودلیک ننماید چو شیرینست مدحبد نماید زانک تلخ افتاد قدحهمچو مطبوخست و حب کان را خوریتا بدیری شورش و رنج اندریولی برعکس وقتی چیز شیرینی میخوری یک دم ناپایدار ذوقی داره و اثر ودوامی مثل داروی تلخ نداره ... این شیرینی در ظاهر پایدار نیست ولی اثار و زیانی پایدار و نهانی داره پس هر چیزی رو تو به ضد همون چیز بشناس .... مثلا خوردن شیرینی با اینکه لذت بخشه ولی بعد از مدتی باعث بوجود اومدن دمل و مریضی میشه و باید درد نیشتر رو درمان رو تحمل کنی در مرد تریف و تایید دیگران هم همینطوره بعد از یک مدت دچار توقع و خودشیفتگی میشی مثل فرعون که از شدت ستایش مردم ادعای خدایی کرد پس نفس خودت رو ذلیل و خوار کن ... ور خوری حلوا بود ذوقش دمیاین اثر چون آن نمی‌پاید همیچون نمی‌پاید همی‌پاید نهانهر ضدی را تو به ضد او بدانچون شکر پاید نهان تاثیر اوبعد حینی دمل آرد نیش‌جونفس از بس مدحها فرعون شدکن ذلیل النفس هونا لا تسدکن ذلیل النفس هونا لا تسد:« با افتادگی نفس را خوارکن، سروری وسیادت مجوی» اشاره است به آیه‏ی شریفه: «وَ عِبادُ اَلرَّحْمنِ اَلَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی اَلْأَرْضِ هَوْناً» (و بندگان خدای آنها هستند که از روی تواضع بر زمین به آهستگی می‏روند.
user_image
در سکوت
۱۴۰۲/۱۱/۰۱ - ۰۸:۱۸:۵۹
مثنوی معنوی :: در سکوت.... بشنوید