مولانا

مولانا

بخش ۱۰۱ - کرامات آن درویش کی در کشتی متهمش کردند

۱

بود درویشی درون کشتیی

ساخته از رخت مردی پشتیی

۲

یاوه‌شد همیان زر او خفته بود

جمله را جستند و او را هم نمود

۳

کاین فقیر خفته را جوییم هم

کرد بیدارش ز غم صاحب‌درم

۴

که درین کشتی حرمدان گم شده‌ست

جمله را جُستیم نتوانی تو رَست

۵

دلق بیرون‌کن برهنه شو ز دلق

تا ز تو فارغ شود اوهام خلق

۶

گفت یا رب مر غلامت را خسان

متهم کردند فرمان در رسان

۷

چون به‌درد آمد دل درویش از آن

سر برون کردند هر سو در زمان

۸

صد هزاران ماهی از دریای ژرف

در دهان هر یکی دُری شگرف

۹

صد هزاران ماهی از دریای پر

در دهانِ هر یکی دُر و چه دُر

۱۰

هر یکی دُری خراجِ مُلکتی

کز الهست این ندارد شرکتی

۱۱

دُر چند انداخت در کشتی و جَست

مر هوا را ساخت کرسی و نشست

۱۲

خوش مربع چون شهان بر تخت خویش

او فراز اوج و کشتی‌اش به‌پیش

۱۳

گفت رو کشتی شما را حق مرا

تا نباشد با شما دزد گدا

۱۴

تا که را باشد خسارت زین فراق‌‌؟!

من خوشم جفت حق و با خلق طاق

۱۵

نه مرا او تهمت دزدی نهد

نه مهارم را به غمازی دهد

۱۶

بانگ کردند اهل کشتی کای همام

از چه دادندت چنین عالی‌مقام‌‌؟

۱۷

گفت از تهمت نهادن بر فقیر‌‌‌‌!

وز حق‌آزاری پی چیزی حقیر‌‌‌‌‌‌‌!

۱۸

حاش لله بل ز تعظیم شهان

که نبودم در فقیران بدگمان

۱۹

آن فقیرانِ لطیفِ خوش‌نفس

کز پی تعظیمشان آمد عبس

۲۰

آن فقیری بهر پیچاپیچ نیست

بل پی آن که به جز حق هیچ نیست

۲۱

متهم چون دارم آنها را که حق‌

کرد امینِ مخزنِ هفتم طبق

۲۲

متهم نفس است نی عقل شریف

متهم حس است نه نور لطیف

۲۳

نفس سوفسطایی آمد می‌زنش

کش زدن سازد نه حجت گفتنش

۲۴

معجزه بیند فروزد آن زمان

بعد از آن گوید خیالی بود آن

۲۵

ور حقیقت بود آن دید عجب

چون مقیم چشم نامد روز و شب

۲۶

آن مقیم چشم پاکان می‌بود

نی قرین چشم حیوان می‌شود

۲۷

کان عجب زین حس دارد عار و ننگ

کی بود طاووس اندر چاهِ تنگ‌‌‌‌؟!‌

۲۸

تا نگویی مر مرا بسیارگو

من ز صد یک گویم و آن همچو مو

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 194
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۳۷۲
مثنوی معنوی ـ ج ۱ و ۲ و ۳ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۳۶۴
مثنوی معنوی ( دفتر اول و دوم ) بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۴۵۵

نظرات

user_image
علی آریانا
۱۳۹۸/۰۹/۰۶ - ۰۹:۴۴:۰۵
متأسفانه این شاهکار مولوی با اغلاط و نقائص متعدّد در اینجا درج شده است، دو بیت هم از قلم افتاده است، خواهشمندم با متن زیر جایگزین فرمایید:بود درویشی درون کشتییساخته از رخت مردم پشتیییاوه شد همیان زر او خفته بودجمله را جستند او را هم نمودکین فقیر خفته را جوئیم همکرد بیدارش ز غم صاحب دِرَمکه درین کشتی چَرَمدان گم شده ستجمله را جستیم نتوانی تو رَستدل بیرون کن برهنه شو ز دلقتا ز تو فارغ شود اوهام خلقگفت یا رب بر غلامت این خسانتهمتی کردند فرمان دررسانیا غیاثی عند کلّ کربةٍیا معاذی عند کلّ شدّةٍیا مجیبی عند کلّ دعوةٍیا مَلاذی عند کلّ محنةٍچون بدرد آمد دل درویش ازآنسر برون کردند هر سو در زمانصد هزاران ماهی از دریا رسیدبر دهان هر یکی درّی سپیدصد هزاران ماهی از دریای ژرفبر دهان هر یکی درّی شگرفصد هزاران ماهی از دریای پردر دهان هر یکی درّ و چه درّهر یکی درّی خراج مُلکتیکز الهست این ندارد شرکتیدرّ چند انداخت در کشتی و جستمر هوا را ساخت کرسی و نشستخوش مربّع چون شهان بر تخت خویشاو فراز اوج و کشتی اش به پیشگفت رو کشتی شما را حق مراتا نباشد با شما دزد گداتا کرا باشد خسارت زین فراقمن خوشم جفتدحق و با خلق طاقنه مرا او تهمت دزدی نهدنه مهارم را بغمازی دهدبانگ کردند اهل کشتی کاِی هماماز چه دادندت چنین عالی مقامحاشَ لِلّه بل ز تعظیم شهانکه نبودم بر فقیران بدگمانآن فقیران لطیف خوش نفسکز پی تعظیمشان آمد عبسآن فقیری بهر پیچاپیچ نیستبل پی آن که به جز حق هیچ نیستمتهم چون دارم آنها را که حقکرد امین مخزن هفتم طبقمتهم نفس است نی عقل شریفمتهم حس است نه نور لطیفنفس سوفسطایی آمد می‌زنشکش زدن سازد نه حجت گفتنشمعجزه بیند فروزد آن زمانبعد از آن گوید خیالی بود آنور حقیقت بود آن دید عجبپس مقیم چشم نامد روز و شبآن مقیم چشم پاکان می‌بودنی قرین چشم حیوان می‌شودکان عجب زین حس دارد عار و ننگکی بود طاووس اندر چاه تنگتا نگویی مر مرا بسیارگومن ز صد یک گویم و آن همچو مو
user_image
علی آریانا
۱۳۹۸/۱۰/۰۱ - ۰۹:۲۵:۱۲
* اصلاح اندر اصلاح:من خوشم جفتِ حق و با خلق طاق
user_image
علی آریانا
۱۳۹۸/۱۱/۲۲ - ۰۲:۳۵:۱۷
مجدّداً:بود درویشی درون کشتیی / ساخته از رخت مردم پُشتیییاوه شد همیان زر او خفته بود / جمله را جُستند او را هم نمودکین فقیر خفته را جوئیم هم / کرد بیدارش ز غم صاحب دِرَمکه درین کشتی چَرَمدان گم شده ست / جمله را جُستیم نتوانی تو رَستدلـــق بیرون کن برهنه شو ز دلق / تا ز تو فارغ شود اوهام خلقگفت یا رب بر غلامت این خسان / تهمتی کردند فرمان دررسانیا غیاثی عند کلّ کربةٍ / یا معاذی عند کلّ شدّةٍیا مجیبی عند کلّ دعوةٍ / یا مَلاذی عند کلّ محنةٍچون بدرد آمد دل درویش ازآن / سر برون کردند هر سو در زمان(صد هزاران ماهی از دریا رسید / بر دهان هر یکی درّی سپید)صد هزاران ماهی از دریای ژرف / بر دهان هر یکی درّی شگرفصد هزاران ماهی از دریای پر / در دهان هر یکی دُرّ و چه دُرّهر یکی دُرّی خراج مُلکتی / کز الهست این ندارد شرکتیدرّ چند انداخت در کشتی و جَست / مر هوا را ساخت کرسی و نشستخوش مربّع چون شهان بر تخت خویش / او فراز اوج و کشتی اش به پیشگفت رو کشتی شما را حق مرا / تا نباشد با شما دزد گداتا کرا باشد خسارت زین فراق / من خوشم جفت حق و با خـــلق طـــاقنه مرا او تهمت دزدی نهد / نه مهارم را بغمازی دهدبانگ کردند اهل کشتی کاِی همام / از چه دادندت چنین عالی مقامحاشَ لِلّه بل ز تعظیم شهان / که نبودم بر فقیران بدگمانآن فقیران لطیف خوش نفس / کز پی تعظیمشان آمد عبسآن فقیری بهر پیچاپیچ نیست / بل پی آن که به جز حق هیچ نیستمتهم چون دارم آنها را که حق / کرد امین مخزن هفتم طبقمتهم نفس است نی عقل شریف / متهم حس است نه نور لطیفنفس سوفسطایی آمد می‌زنش / کش زدن سازد نه حجت گفتنشمعجزه بیند فروزد آن زمان / بعد از آن گوید خیالی بود آنور حقیقت بود آن دید عجب / پس مقیم چشم نامد روز و شبآن مقیم چشم پاکان می‌بود / نی قرین چشم حیوان می‌شودکان عجب زین حس دارد عار و ننگ / کی بود طاووس اندر چاه تنگتا نگویی مر مرا بسیارگو / من ز صد یک گویم و آن همچو مو
user_image
سئنا
۱۴۰۱/۰۱/۱۶ - ۰۷:۲۲:۳۴
«یاوه»، در معنای «بی صاحب» و «بی سرپرست» هم آمده است؛ و «یاوه شدن» در اینجا به معنی «گم شدن» است.