
مولانا
بخش ۱۰۸ - سخن گفتن به زبان حال و فهم کردن آن
۱
ماجرای شمع با پروانه تو
بشنو و معنی گزین ز افسانه تو
۲
گرچه گفتی نیست سِرّ گفت هست
هین به بالا پر مپر چون جغد پست
۳
گفت در شطرنج کین خانهٔ رُخ است
گفت خانه از کجاش آمد به دست؟
۴
خانه را بخرید یا میراث یافت؟
فرخ آنکس کو سوی معنی شتافت
۵
گفت نحوی زید عمروا قد ضرب
گفت چونش کرد بی جرمی ادب
۶
عمرو را جرمش چه بد کان زید خام
بی گنه او را بزد همچون غلام
۷
گفت این پیمانهٔ معنی بود
گندمی بستان که پیمانهست رد
۸
زید و عمروا، ز بهر اعرابست و ساز
گر دروغست آن تو با اعراب ساز
۹
گفت نی من آن ندانم عمرو را
زید چون زد بیگناه و بیخطا
۱۰
گفت از ناچار و لاغی بر گشود
عمرو یک واو فزون دزدیده بود
۱۱
زید واقف گشت دزدش را بزد
چونک از حد برد او را حد سزد
تصاویر و صوت




نظرات
محمدش