مولانا

مولانا

بخش ۱۱ - حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان به الهام حق تعالی

۱

بود شیخی دایما او وامدار

از جوامردی که بود آن نامدار

۲

ده هزاران وام کردی از مهان

خرج کردی بر فقیران جهان

۳

هم به وام او خانقاهی ساخته

جان و مال و خانقه در باخته

۴

وام او را حق ز هر جا می‌گزارد

کرد حق بهر خلیل از ریگ آرد

۵

گفت پیغامبر که در بازارها

دو فرشته می‌کنند ایدر دعا

۶

کای خدا تو منفقان را ده خلف

ای خدا تو ممسکان را ده تلف

۷

خاصه آن منفق که جان انفاق کرد

حلق خود قربانی خلاق کرد

۸

حلق پیش آورد اسمعیل‌وار

کارد بر حلقش نیارد کرد کار

۹

پس شهیدان زنده زین رویند و خوش

تو بدان قالب بمنگر گبروش

۱۰

چون خلف دادستشان جان بقا

جان ایمن از غم و رنج و شقا

۱۱

شیخ وامی سالها این کار کرد

می‌ستد می‌داد همچون پای‌مرد

۱۲

تخمها می‌کاشت تا روز اجل

تا بود روز اجل میر اجل

۱۳

چونک عمر شیخ در آخر رسید

در وجود خود نشان مرگ دید

۱۴

وام‌داران گرد او بنشسته جمع

شیخ بر خود خوش گدازان همچو شمع

۱۵

وام‌داران گشته نومید و ترش

درد دلها یار شد با درد شش

۱۶

شیخ گفت این بدگمانان را نگر

نیست حق را چارصد دینار زر!؟

۱۷

کودکی حلوا ز بیرون بانگ زد

لاف حلوا بر امید دانگ زد

۱۸

شیخ اشارت کرد خادم را به سَر

که برو آن جمله حلوا را بخر

۱۹

تا غریمان چونک آن حلوا خورند

یک زمانی تلخ در من ننگرند

۲۰

در زمان خادم برون آمد به دَر

تا خرد او جمله حلوا را به زَر

۲۱

گفت او را کوترو حلوا به چَند

گفت کودک نیم دینار و ادند

۲۲

گفت نه از صوفیان افزون مجو

نیم دینارت دهم دیگر مگو

۲۳

او طبق بنهاد اندر پیش شیخ

تو ببین اسرار سِرّ اندیش شیخ

۲۴

کرد اشارت با غریمان کین نوال

نک تبرک خوش خورید این را حلال

۲۵

چون طبق خالی شد آن کودک ستَد

گفت دینارم بده ای با خرَد

۲۶

شیخ گفتا از کجا آرم درم

وامدارم می‌روم سوی عدم

۲۷

کودک از غم زد طبق را بر زمین

ناله و گریه بر آورد و حنین

۲۸

می‌گریست از غبن کودک های های

کای مرا بشکسته بودی هر دو پای

۲۹

کاشکی من گرد گلخن گشتمی

بر در این خانقه نگذشتمی

۳۰

صوفیان طبل‌خوار لقمه‌جو

سگ‌دلان و همچو گربه روی‌شو

۳۱

از غریو کودک آنجا خیر و شر

گرد آمد گشت بر کودک حشر

۳۲

پیش شیخ آمد که ای شیخ درشت

تو یقین دان که مرا استاد کشت

۳۳

گر روم من پیش او دست تهی

او مرا بُکْشَد، اجازت می‌دهی؟

۳۴

وان غریمان هم به انکار و جحود

رو به شیخ آورده کین باری چه بود؟

۳۵

مال ما خوردی مظالم می‌بری

از چه بود این ظلم ِ دیگر بر سری؟

۳۶

تا نماز دیگر آن کودک گریست

شیخ دیده بست و در وی ننگریست

۳۷

شیخ فارغ از جفا و از خلاف

در کشیده روی چون مه در لحاف

۳۸

با ازل خوش با اجل خوش شادکام

فارغ از تشنیع و گفتِ خاص و عام

۳۹

آنک جان در روی او خندد چو قند

از ترش‌روییِ خَلقش چه گزند؟

۴۰

آنک جان بوسه دهد بر چشم او

کی خورد غم از فلک وز خشم او؟

۴۱

در شب مهتاب مه را بر سماک

از سگان و وعوعِ ایشان چه باک؟

۴۲

سگ وظیفهٔ خود بجا می‌آورد

مه وظیفهٔ خود به رخ می‌گسترد

۴۳

کارک خود می‌گزارد هر کسی

آب نگذارد صفا بهرِ خسی

۴۴

خس، خسانه می‌رود بر روی آب

آب صافی می‌رود بی اضطراب

۴۵

مصطفی مه می‌شکافد نیم‌شب

ژاژ می‌خاید ز کینه بولهب

۴۶

آن مسیحا مرده زنده می‌کند

وان جهود از خشم سبلت می‌کند

۴۷

بانگ سگ هرگز رسد در گوش ماه؟

خاصه ماهی کو بود خاص اله؟

۴۸

مَی خورد شه بر لب جو تا سحر

در سماع از بانگ چغزان بی خبر

۴۹

هم شدی توزیع کودک دانگ چند

همت شیخ آن سخا را کرد بند

۵۰

تا کسی ندهد به کودک هیچ چیز

قوت پیران ازین بیش است نیز

۵۱

شد نماز دیگر آمد خادمی

یک طبق بر کف ز پیش حاتمی

۵۲

صاحب مالی و حالی پیشِ پیر

هدیه بفرستاد کز وی بُد خبیر

۵۳

چارصد دینار بر گوشهٔ طبق

نیم دینار دگر اندر ورق

۵۴

خادم آمد شیخ را اکرام کرد

وان طبق بنهاد پیش شیخ فرد

۵۵

چون طبق را از غطا وا کرد رو

خلق دیدند آن کرامت را ازو

۵۶

آه و افغان از همه برخاست زود

کای سر شیخان و شاهان این چه بود

۵۷

این چه سرست این چه سلطانیست باز

ای خداوند خداوندانِ راز

۵۸

ما ندانستیم ما را عفو کن

بس پراکنده که رفت از ما سخن

۵۹

ما که کورانه عصاها می‌زنیم

لاجرم قندیلها را بشکنیم

۶۰

ما چو کران ناشنیده یک خطاب

هرزه گویان از قیاس خود جواب

۶۱

ما ز موسی پند نگرفتیم کاو

گشت از انکار خضری زردرو

۶۲

با چنان چشمی که بالا می‌شتافت

نور چشمش آسمان را می‌شکافت

۶۳

کرده با چشمت تعصب موسیا

از حماقت چشم موش آسیا

۶۴

شیخ فرمود آن همه گفتار و قال

من بحل کردم شما را آن حلال

۶۵

سِر این آن بود کز حق خواستم

لاجرم بنمود راه راستم

۶۶

گفت آن دینار اگر چه اندکست

لیک موقوف غریو کودکست

۶۷

تا نگرید کودک حلوا فروش

بحر رحمت در نمی‌آید به جوش

۶۸

ای برادر طفل، طفلِ چشم تست

کام خود موقوف زاری دان درست

۶۹

گر همی‌خواهی که آن خلعت رسد

پس بگریان طفل دیده بر جسد

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 130
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۲۲۶
مثنوی معنوی ـ ج ۱ و ۲ و ۳ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۲۴۴
مثنوی معنوی ( دفتر اول و دوم ) بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۲۹۴
بامشاد لطف آبادی :

نظرات

user_image
حسن آقا
۱۳۹۱/۰۶/۱۳ - ۱۸:۲۳:۳۶
لطفاَ تصحیح فرمایید : بیت اول ، مصراع دوم ؛ جوانمردی
user_image
حسن آقا
۱۳۹۱/۰۶/۱۳ - ۱۸:۳۰:۳۹
لطفاَ تصحیح فرمایید ؛ بیت 21 ، مصراع اول ؛ گوترو
user_image
حسن آقا
۱۳۹۱/۰۶/۱۳ - ۱۸:۳۶:۳۲
لطفاش تصحیح فرمایید ؛ بیت 41 مصراع دوم ؛ عوعو
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۴/۱۲ - ۰۵:۵۰:۰۰
گویا مولوی معتقد بوده به اینکه ناله و زاری سبب برانگیختن التفات میشود خواه در رابطه ارتباطبا خداوند و خواه درباره معشوق
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۴/۱۲ - ۰۵:۵۱:۰۵
در فرهنگ نمادها کودک نماد آینده دانسته شده و نیروهای سازنده ناخودآگاه
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۴/۱۲ - ۰۶:۰۱:۵۹
غبن یعنی فریفته شدن در اثر داد و ستد ویا معامله ای ،یکی از مواردی که در آن فرد میتواند معامله را فسخ کند در متون حقوقی خیار غبن است که در آن مغبون با استناد به فریفته شدن و اختلاف ارزش فاحش معامله را بر هم میزند..
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۸/۱۷ - ۰۹:۲۳:۵۱
منفقان می شود رادان و ممسکان می شود زفتان
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۸/۱۷ - ۰۹:۲۷:۳۶
شر در برابر خیر هر چند بعضی گمان می کنند فارسی است اما شر به معنی جنگ فارسی است و در این مورد یقین داریم. به کردی لغت اصلی برای جنگ شر است
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۸/۱۷ - ۰۹:۲۸:۱۷
مثلا شر درست می کنه یعنی جنگ درست می کنه فارسی است و با شر به معنی نا خیر ربطی ندارد
user_image
تاوتک
۱۳۹۲/۰۸/۱۷ - ۱۱:۴۸:۰۸
برای آگاهی عزیزان باید عرض کنم که این ماجرا (حلوا خریدن از کودک و گریه و زاری او)برای ابو سعید ابی الخیر اتفاق افتاده است نه شیخ احمد خضرویه .اما اینکه شیخ احمد وامدار بوده و در بستر مرگ در باز شده و خادمان پیشکش آورده اند و دین ادا شده صحیح است اما تلفیق این دو در اینجا به اسم شیخ احمد آمده است
user_image
تاوتک
۱۳۹۲/۰۸/۱۷ - ۱۱:۵۹:۵۹
پایمرد خیلی زیباست به جای دلال یا واسطه یا کمسیونر
user_image
تاوتک
۱۳۹۲/۰۸/۱۷ - ۱۲:۰۸:۴۴
نژند گشتیم آخر این چه کار بود .کودک بینوا تا نماز عصر گریه کرد از بابت طلب خود و سینی بر زمین میکوفت .حتی اگر شیخ ایمان داشته به رسیدن طبق و عطیه الهی به نظر بنده نباید اجازه میداد اشکی بر چشم کودکی جاری شود .
user_image
جواد
۱۳۹۲/۱۰/۲۵ - ۱۵:۱۶:۰۹
تا نگرید کودک حلوا فروش / بحر بخشایش نمی آید بجوشبه نظر بزرگان ما اینطور این پیامو میرسونه که شاعرانی چون مولوی در چند قرن گذشته به این مطلب پی برده بودند که انسان تنها به وسیله ضمیر ناخودآگاه میتواند به موفقیت برسد آنهم زمانی که انسان چیزی را طلب کند وتلاش هم داشته باشد . درست همانند یک کودک که برای بدست آوردن حلوا (خواسته اش) میگرید (تلاش میکند)
user_image
سید حمید
۱۳۹۴/۰۷/۰۹ - ۰۵:۵۹:۵۱
تانگرید کودک حلوافروش دیگ بخشایش نم آید بجوش
user_image
محمدصابر
۱۳۹۷/۰۸/۰۹ - ۰۰:۲۶:۴۳
یعنی اثرگذاری گریه بسیار قابل مجداست
user_image
علی
۱۳۹۷/۱۰/۱۸ - ۰۲:۳۷:۳۶
تا نگرید طفلک حلوا فروشدیگ بخشایش نمی اید بجوشتا نگرید ابر کی خندد چمنتا نگرید طفل کی نوشد لبن
user_image
مهدی
۱۳۹۸/۰۴/۰۱ - ۱۳:۵۰:۱۰
شیخ خضرویه سرشار از خودخواهی است برای رسیدن به ثواب شخصی پول بسیاری را می خورد و طفلی را تا نماز دیگر می گریاند؛ تفکری پلیدانه
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۷/۰۹ - ۰۱:۰۵:۱۶
ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی14 حکایت شیخ احمد خضرویه و کودک حلوا فروش1بود شیخی دایما او وام داراز جوانمردی که بود آن نامدارده هزاران وام کردی از مهانخرج کردی بر فقیران جهاندرویش عارف قرض می کرد و برای فقیران خرج می کرد.زمانی که عمرش به پایان رسید، طلبکاران برای گرفتن طلب خود؛ دورش جمع شدند.شیخ گفت این بدگمانان را نگر نیست حق را چارصد دینار زرکودکی حلوا ز بیرون بانگ زدلاف حلوا بر امید دانگ زددرویش عارف بر بدگمانی آنان می خندید که خداوند چهارصد دینار طلا ندارد؟!در این میان کودکی حلوا می فروخت.عارف دستور داد تا حلواهای کودک رابخرند به طلبکاران بدهند.نیم دینار هم طلب کودک اضافه شد و درویش پولی نداشت.کودک طبق را بر زمین زد و گریه می کرد که استادم مرا می کشد.طلبکاران گفتند مال ما را خوردی ، چرا حق این کودک بیچاره را می خوری.... ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 15حکایت شیخ احمد خضرویه و کودک حلوا فروش2پس از اعتراض شدید طلبکاران و اضافه شدن نیم درهم کودک حلوا فروش به آن:درویش تسلیم خداوند و از گفتگوی خلق فارغ بود.آنکه جان بوسه دهد بر چشم اوکی خورد غم از فلک وز خشم اومولانا تمثیلات بدیعی برای فراغت خاطر شیخ می‌آورد:-مهتاب از عوعوی سگان باکی ندارد.-آب زلال به خس های روی آب کاری ندارد.-مسیح مرده زنده می کند و یهودی سبیلش را از خشم می کند.-شاه بی اعتنا به سر و صدای قورباغه ها تا سحر بر لب جوی شراب می نوشد. تا هنگام نماز عصر کودک گریه می کرد تا این که هدیه ای برای عارف آوردند که در آن طبق چهارصد دینار و نیم دینار برای کودک بود.دوباره صدای مردمان در ستایش کرامت های شیخ بلند شد.آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)arameshsahafian@
user_image
عادل درخشنده
۱۳۹۸/۰۷/۲۴ - ۱۵:۵۰:۵۹
دوستانی که نوشتند از آن کودک چرا حلوا خریدند پولش ندادند و کودک به گریه افتاده است توجه شریفتان به این نکته ظریف جلب می کنم که معامله با کودک اصلا مکروه است. نظر شریف مولانا از کودک کنایه از دل دارد دلی که باید مسیر تعالی را پیش بگیرد اما به خودی خود نمی گیرد چون بازیگوش است و ما باید تربیت اش بکنیم بزرگ اش بکنیم این طفل درون را . که فرموده اند آب کم جو تشنگی آور بدست . بگذارید این دل بشکند که هرچه شکسته شد از ارزش افتد بجز دل . بگذارید از تعلقاتش که برای خود ساخته و گاهی به شما تحمیل می کند فاصله باشد تا آنها را فراموش کند پتو روی سر بکشید و آرام منتظر باشید که برایتان الطاف خداوندی می رسد اما به شرطی که احساس کند آن شیرینی از دستش رفته تا گوهر خداگونه اش که در هماهنگی با همه جهان بیکران است از خود را نشان دهد.امیدوارم این نظر مفید مقبول دوستان باشد.
user_image
سعید
۱۳۹۹/۰۲/۲۵ - ۱۷:۴۲:۵۸
خداوند می فرماید امن یجیب المظطر اذا دعاه . در این داستان کودک حلوا فروش مظطر شد و رحمت خدا نازل گردید . پس هرگاه مظطر شدید و نه راه پس داشتید و نه راه پیش اگر دعا کنید خدا اجابت می کند . خواندن این آیه به انسان یادآوری می کند که چکار کند پس تکرار این آیه که مثلا می گویند چند بار تکرار کنید مشکلی را حل نمی کند.
user_image
سعید
۱۴۰۱/۰۲/۰۲ - ۱۳:۰۰:۴۴
در رابطه با این ماجرا دو راه پیش رو داریم: اینکه با دید مستقیمِ امروزی به قضیه بنگریم یا اینکه دید کنایی داشته باشیم.  از آن جایی که جناب مولوی این رو با ماجرای موسی و خضر مقایسه کرده پس شاید دید کنایی درست تر باشه، که در این صورت باید دیده بر گریه و پریشان حالی طفل بی گناه بست و لحاف بر سر کشید و منتظر الطاف غیب بود.