مولانا

مولانا

بخش ۱۱۲ - منازعت چهار کس جهت انگور کی هر یکی به نام دیگر فهم کرده بود آن را

۱

چار کس را داد مردی یک درم

آن یکی گفت این به انگوری دهم

۲

آن یکی دیگر عرب بُد گفت لا

من عِنب خواهم نه انگور ای دغا

۳

آن یکی ترکی بُد و گفت این بنم

من نمی‌خواهم عنب، خواهم ازم

۴

آن یکی رومی بگفت این قیل را

تَرک کن خواهیم استافیل را

۵

در تنازع آن نفر جنگی شدند

که ز سِرّ نامها غافل بُدند

۶

مشت بر هم می‌زدند از ابلهی

پُر بدند از جهل و از دانش تهی

۷

صاحب سِرّی عزیزی، صد زبان

گر بدی آنجا بدادی صلحشان

۸

پس بگفتی او که من زین یک درم

آرزوی جمله‌تان را می‌دهم

۹

چونک بسپارید دل را بی دغل

این درمتان می‌کند چندین عمل

۱۰

یک درمتان می‌شود چار المراد

چار دشمن می‌شود یک ز اتحاد

۱۱

گفت هر یکتان دهد جنگ و فراق

گفت من آرد شما را اتفاق

۱۲

پس شما خاموش باشید انصتوا

تا زبانتان من شوم در گفت و گو

۱۳

گر سخنتان می‌نماید یک نمط

در اثر مایهٔ نزاعست و سخط

۱۴

گرمی عاریتی ندهد اثر

گرمی خاصیتی دارد هنر

۱۵

سرکه را گر گرم کردی ز آتش آن

چون خوری سردی فزاید بی گمان

۱۶

زانک آن گرمی او دهلیزیست

طبع اصلش سردیست و تیزیست

۱۷

ور بود یخ‌بسته دوشاب ای پسر

چون خوری گرمی فزاید در جگر

۱۸

پس ریای شیخ به ز اخلاص ماست

کز بصیرت باشد آن وین از عماست

۱۹

از حدیث شیخ جمعیت رسد

تفرقه آرد دم اهل جسد

۲۰

چون سلیمان کز سوی حضرت بتاخت

کو زبان جمله مرغان را شناخت

۲۱

در زمان عدلش آهو با پلنگ

انس بگرفت و برون آمد ز جنگ

۲۲

شد کبوتر آمن از چنگال باز

گوسفند از گرگ ناورد احتراز

۲۳

او میانجی شد میان دشمنان

اتحادی شد میان پرزنان

۲۴

تو چو موری بهر دانه می‌دوی

هین سلیمان جو چه می‌باشی غوی

۲۵

دانه‌جو را دانه‌اش دامی شود

و آن سلیمان‌جوی را هر دو بود

۲۶

مرغ جانها را درین آخر زمان

نیستشان از همدگر یک دم امان

۲۷

هم سلیمان هست اندر دور ما

کو دهد صلح و نماند جور ما

۲۸

قول ان من امة را یاد گیر

تا به الا و خلا فیها نذیر

۲۹

گفت خود خالی نبودست امتی

از خلیفهٔ حق و صاحب‌همتی

۳۰

مرغ جانها را چنان یکدل کند

کز صفاشان بی غش و بی غل کند

۳۱

مشفقان گردند همچون والده

مسلمون را گفت نفس واحده

۳۲

نفس واحد از رسول حق شدند

ور نه هر یک دشمن مطلق بدند

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 199

نظرات

user_image
SEYEDMOHSEN.SAEIDZADEH
۱۳۹۱/۱۱/۱۸ - ۰۱:۰۲:۲۸
این داستان را باید با بحث بسایر حکیمانه وشیرین او درباره همزبانی وهمدلی تکمیل کرد واشاره نمود که این داستان از هم زبانی میگوید ولی ان جا یک پله بالاتر میرود واز همدلی سخن به میان می آورد ولذا دوترک را چون بیگانگان میداند
user_image
میرفخرایی
۱۳۹۳/۰۱/۱۰ - ۱۹:۲۵:۴۱
"آن یکی ترکی بُد و گفت ای گُزُم! // من نمی خواهم عِنَب خواهم اُزُم"گُز به ترکی یعنی چشم و گُزُم اصطلاح است یعنی ای نور چشمم.
user_image
راهب سبحانی
۱۳۹۳/۱۰/۱۲ - ۱۵:۵۶:۵۲
شعر این داستان ازین قرار استچهار کس را داد مردی یک درمهریکی افتاده از شهری به همفارسی و رومی و ترک و عربجمله با هم در نزاع و درغضبفارسی گفتا ازین چو وارهیمبیاکاین را به انگوری دهیمآن یکی دیگر عرب بود گفت لامن عنب خواهم نه انگور دغاترکی گفتا که ای کزممن نمیخواهم عنب خواهم عزم رومی را گفتا ترک کن این قیل راخواهم من استافیل راشعری را که شما آورده اید مضمون را بی مفهوم میسازد یعنی که وزن همان داستان را از بین میبرد چابهای امروزی بسیاری از بیتها را سر در گم ساخته اند
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۹/۱۰ - ۰۳:۱۰:۰۸
جای امین کیخای گرامی خالی تا بگوید استافیل واژه ای لاتین به معنای خوشه (خوشه انگور) است و هنوز در اصطلاحات پزشکی به عنوان پیشوند به کار میرود. استافیلوکوک: باکتری گرد خوشه ای
user_image
تازه وارد
۱۳۹۶/۰۹/۰۲ - ۰۸:۲۰:۰۹
دربیت نوزدهم براساس نسخه رینولد نیکلسون صحیح بیت اینست ازحدیث شیخ جمعیت رسد تفرقه آرد دم اهل حسد
user_image
تازه وارد
۱۳۹۶/۰۹/۰۲ - ۰۸:۲۵:۱۱
در بیت نوزدهم بر اساس نسخه رینولد نیکلسون صحیح بیت اینست از حدیث شیخ جمعیت رسد تفرقه آرد دم اهل حسد
user_image
محمدعلی
۱۳۹۹/۰۳/۲۸ - ۰۶:۵۶:۱۴
نکته مهمی که داستان به آن اشاره دارد تسلیم بودن در برابر مشیت الهی و ایملن راسخ به اینست که زندگی با فضای وحدت بهترین ها رادرهر لحظه برای ما رقم میزند پس بحث ومجادله را کنارگذاشته و بگذار شاه یا سلیملن یا خدا راه رانشانت دهد
user_image
سید احسان حسینی
۱۴۰۱/۰۳/۰۸ - ۱۳:۵۲:۴۸
اصل ابیات به این شکل است چهار کس را داد مردی یک درم هریکی افتاده از شهری به هم   فارسی و رومی و ترک و عرب جمله با هم در نزاع و در غضب   فارسی گفتا کزین چو وارهیم هم بیا کاین لپ انگوری دهیم   آن عرب گفتا معاذ الله لا من عنب خواهم نه انگور ای دغا   آن یکی ترکی بد و گفت این بنُم من نمی خواهم عنب، خواهم اُزم   آن که رومی بد گفت این قیل را ترک کن خواهیم استافیل را   در تنازع مشت بر هم می زدند  که ز سر نامها غافل بدند   مشت بر هم می‌زدند از ابلهی پر بدند از جهل و از دانش تهی   صاحب سری، عزیزی، صد زبان گر بدی آنجا بدادی صلحشان   پس بگفتی او که من زین یک درم آرزوی جمله‌تان را می‌دهم     مولانا در این تمثیل زیبا وحدت گوهری ادیان را نشان می دهد..   و او از چهار نفر سخن می گوید و این چهار نفر نمایندگان دین مهم زمان و زمانه ی مولانا می باشد. زردشتیان یهودیان مسیحیان مسلمانان
user_image
کوروش
۱۴۰۲/۱۰/۰۳ - ۰۰:۱۲:۰۵
قول ان من امة را یاد گیر تا به الا و خلا فیها نذیر   إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا ۚ وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِیهَا نَذِیرٌ ما تو را به حق به رسالت فرستادیم تا مژده دهی و بیم دهی و هیچ ملتی نیست مگر آنکه به میانشان بیم‌دهنده‌ای بوده است.