مولانا

مولانا

بخش ۱۵ - فروختن صوفیان بهیمهٔ مسافر را جهت سماع

۱

صوفیی در خانقاه از ره رسید

مرکب خود برد و در آخُر کشید

۲

آبکش داد و علف از دست خویش

نه چنان صوفی که ما گفتیم پیش

۳

احتیاطش کرد از سهو و خباط

چون قضا آید چه سودست احتیاط

۴

صوفیان تقصیر بودند و فقیر

کاد فقراً ان یکن کفراً یبیر

۵

ای توانگر که تو سیری هین مخند

بر کژی آن فقیر دردمند

۶

از سر تقصیر آن صوفی رمه

خرفروشی در گرفتند آن همه

۷

کز ضرورت هست مرداری مباح

بس فسادی کز ضرورت شد صلاح

۸

هم در آن دم آن خرک بفروختند

لوت آوردند و شمع افروختند

۹

ولوله افتاد اندر خانقه

کامشبان لوت و سماعست و وله

۱۰

چند ازین صبر و ازین سه روزه چند

چند ازین زنبیل و این دریوزه چند

۱۱

ما هم از خلقیم و جان داریم ما

دولت امشب میهمان داریم ما

۱۲

تخم باطل را از آن می‌کاشتند

کانک آن جان نیست جان پنداشتند

۱۳

وان مسافر نیز از راه دراز

خسته بود و دید آن اقبال و ناز

۱۴

صوفیانش یک به یک بنواختند

نرد خدمتهای خوش می‌باختند

۱۵

گفت چون می‌دید میلانش به وی

گر طرب امشب نخواهم کرد کی

۱۶

لوت خوردند و سماع آغاز کرد

خانقه تا سقف شد پر دود و گرد

۱۷

دود مطبخ گرد آن پا کوفتن

ز اشتیاق و وجد جان آشوفتن

۱۸

گاه دست‌افشان قدم می‌کوفتند

گه به سجده صفه را می‌روفتند

۱۹

دیر یابد صوفی آز از روزگار

زان سبب صوفی بود بسیارخوار

۲۰

جز مگر آن صوفیی کز نور حق

سیر خورد او فارغست از ننگ دق

۲۱

از هزاران اندکی زین صوفیند

باقیان در دولت او می‌زیند

۲۲

چون سماع آمد ز اول تا کران

مطرب آغازید یک ضرب گران

۲۳

خر برفت و خر برفت آغاز کرد

زین حرارت جمله را انباز کرد

۲۴

زین حرارت پای‌کوبان تا سحر

کف‌زنان خر رفت و خر رفت ای پسر

۲۵

از ره تقلید آن صوفی همین

خر برفت آغاز کرد اندر حنین

۲۶

چون گذشت آن نوش و جوش و آن سماع

روز گشت و جمله گفتند الوداع

۲۷

خانقه خالی شد و صوفی بماند

گرد از رخت آن مسافر می‌فشاند

۲۸

رخت از حجره برون آورد او

تا به خر بر بندد آن همراه‌جو

۲۹

تا رسد در همرهان او می‌شتافت

رفت در آخُر خر خود را نیافت

۳۰

گفت آن خادم به آبش برده است

زانک خر دوش آب کمتر خورده است

۳۱

خادم آمد گفت صوفی خر کجاست

گفت خادم ریش بین، جنگی بخاست

۳۲

گفت من خر را به تو بسپرده‌ام

من تو را بر خر موکل کرده‌ام

۳۳

از تو خواهم آنچ من دادم به تو

باز ده آنچ فرستادم به تو

۳۴

بحث با توجیه کن حجت میار

آنچ من بسپردمت وا پس سپار

۳۵

گفت پیغمبر که دستت هر چه برد

بایدش در عاقبت وا پس سپرد

۳۶

ور نه‌ای از سرکشی راضی بدین

نک من و تو خانهٔ قاضی دین

۳۷

گفت من مغلوب بودم صوفیان

حمله آوردند و بودم بیم جان

۳۸

تو جگربندی میان گربگان

اندر اندازی و جویی زان نشان

۳۹

در میان صد گرسنه گرده‌ای

پیش صد سگ گربهٔ پژمرده‌ای

۴۰

گفت گیرم کز تو ظلما بستدند

قاصد خون من مسکین شدند

۴۱

تو نیایی و نگویی مر مرا

که خرت را می‌برند ای بی‌نوا

۴۲

تا خر از هر که بود من وا خرم

ورنه توزیعی کنند ایشان زرم

۴۳

صد تدارک بود چون حاضر بدند

این زمان هر یک به اقلیمی شدند

۴۴

من که را گیرم که را قاضی برم

این قضا خود از تو آمد بر سرم

۴۵

چون نیایی و نگویی ای غریب

پیش آمد این چنین ظلمی مهیب

۴۶

گفت والله آمدم من بارها

تا ترا واقف کنم زین کارها

۴۷

تو همی‌گفتی که خر رفت ای پسر

از همه گویندگان با ذوق‌تر

۴۸

باز می‌گشتم که او خود واقفست

زین قضا راضیست مردی عارفست

۴۹

گفت آن را جمله می‌گفتند خوش

مر مرا هم ذوق آمد گفتنش

۵۰

مر مرا تقلیدشان بر باد داد

که دو صد لعنت بر آن تقلید باد

۵۱

خاصه تقلید چنین بی‌حاصلان

خشم ابراهیم با بر آفلان

۵۲

عکس ذوق آن جماعت می‌زدی

وین دلم زان عکس ذوقی می‌شدی

۵۳

عکس چندان باید از یاران خوش

که شوی از بحر بی‌عکس آب‌کش

۵۴

عکس کاول زد تو آن تقلید دان

چون پیاپی شد شود تحقیق آن

۵۵

تا نشد تحقیق از یاران مبر

از صدف مگسل نگشت آن قطره در

۵۶

صاف خواهی چشم و عقل و سمع را

بر دران تو پرده‌های طمع را

۵۷

زانک آن تقلید صوفی از طمع

عقل او بر بست از نور و لمع

۵۸

طمع لوت و طمع آن ذوق و سماع

مانع آمد عقل او را ز اطلاع

۵۹

گر طمع در آینه بر خاستی

در نفاق آن آینه چون ماستی

۶۰

گر ترازو را طمع بودی به مال

راست کی گفتی ترازو وصف حال

۶۱

هر نبیی گفت با قوم از صفا

من نخواهم مزد پیغام از شما

۶۲

من دلیلم حق شما را مشتری

داد حق دلالیم هر دو سری

۶۳

چیست مزد کار من دیدار یار

گرچه خود بوبکر بخشد چل هزار

۶۴

چل هزار او نباشد مزد من

کی بود شِبهِ شَبَه دُر عَدَن

۶۵

یک حکایت گویمت بشنو بهوش

تا بدانی که طمع شد بند گوش

۶۶

هر که را باشد طمع الکن شود

با طمع کی چشم و دل روشن شود

۶۷

پیش چشم او خیال جاه و زر

همچنان باشد که موی اندر بصر

۶۸

جز مگر مستی که از حق پُر بود

گرچه بدهی گنجها او حُر بود

۶۹

هر که از دیدار برخوردار شد

این جهان در چشم او مردار شد

۷۰

لیک آن صوفی ز مستی دور بود

لاجرم در حرص او شبکور بود

۷۱

صد حکایت بشنود مدهوش حرص

در نیاید نکته‌ای در گوش حرص

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 133
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۲۳۱
مثنوی معنوی ( دفتر اول و دوم ) بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۳۰۱
مثنوی معنوی ـ ج ۱ و ۲ و ۳ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۲۴۸
بامشاد لطف آبادی :

نظرات

user_image
آرمین
۱۳۸۸/۱۱/۰۸ - ۱۶:۲۲:۱۱
زین حراره پای‌کوبان تا سحرکف‌زنان خر رفت و خر رفت ای پسردر این بیت حرف"ب"از ابتدای برفت جا افتاده
پاسخ: این اتفاق به ارادهٔ شاعر و به ضرورت وزن اتفاق افتاده، اگر «برفت» جایگزین کنید وزن شعر به هم می‌ریزد.
user_image
محمد امین چاروسایی
۱۳۸۹/۰۳/۲۳ - ۰۲:۱۱:۵۴
بیت چهارم مصراع دوم «کاد فقراً ان یکن کفراً یبیر» به صورت «کاد فقر ان یعی کفرا یبیر» نوشته شده است.
پاسخ: با تشکر، طبق نظر شما تصحیح شد.
user_image
محمد امین چاروسایی
۱۳۸۹/۰۳/۲۳ - ۰۲:۱۴:۲۷
در بیت نهم مصره دوم به جای «وله»،«شره» نوشته شده که به نظر نمی آید مفهومی داشته باشد.
پاسخ: با تشکر، طبق نظر شما تصحیح شد.
user_image
محمد امین چاروسایی
۱۳۸۹/۰۳/۲۳ - ۰۲:۱۷:۴۲
در ابیات 23 و 24 واژه ی "حراره" جای واژه ی "حرارت" را گرفته.
پاسخ: با تشکر، طبق نظر شما تصحیح شد.
user_image
محمد امین چاروسایی
۱۳۸۹/۰۳/۲۳ - ۰۲:۱۹:۵۳
در بیت 30 مصرع اول مشکل وزنی دارد که به نظر می رسد از اشتباه نوشتاری(تایپی) است.
پاسخ: با تشکر، طبق تحقیق خانم شکروی در حاشیه‌های بعدی تصحیح شد.
user_image
محمد امین چاروسایی
۱۳۸۹/۰۳/۲۳ - ۰۲:۲۱:۱۷
در بیت 33 در دو جا به جای "آنچه" از "آنچ" استفاده شده است.
پاسخ: با تشکر، رسم‌الخط استفاده شده در مثنوی و دیوان شمس در همه جا این گونه بوده گویا (آنچ به جای آنچه). در صورت نیاز به تغییر در فرصت مقتضی تمام موارد موجود باید به یکباره تغییر کنند. در این مورد، تغییری اعمال نشد.
user_image
محمد امین چاروسایی
۱۳۸۹/۰۳/۲۳ - ۰۲:۲۲:۲۱
در بیت 35 به جای "پیغمبر" از "پیغامبر" استفاده شده.
پاسخ: با تشکر، طبق نظر شما تصحیح شد.
user_image
نگین شکروی
۱۳۸۹/۰۳/۲۳ - ۱۴:۵۳:۳۴
با درود وسپاس فراوانبیت سی ام بدینگونه صحیح است:گفت آن خادم به آبش برده است
پاسخ: با تشکر، مطابق تحقیق شما تصحیح شد.
user_image
رضا
۱۳۸۹/۰۴/۱۸ - ۰۸:۰۳:۳۵
مر مرا تقلیدشان بر باد دادکه دو صد لعنت بر آن تقلید باداگر در آیات قرآن که کتاب مثنوی ترجمه آن است نیز بنگریم آیاتی را می بینیم که خداوند در نکوهش تقلید آورده است آدرس آیات به شرح زیر است : بقره 170 مائده 104 اعراف 28 لقمان 21 مائده 117 انعام 114 انعام 116 اعراف3 انفال 22 یونس 15 حج 8 9 لقمان 20 حج 3 4 8 یونس 35 36 فاطر 43 زخرف 43 جاثیه 18
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۸/۱۹ - ۰۵:۱۳:۰۹
احتیاط همان پایش است از پاییدن که معنی حواس جمع بودن است . اما محتاطانه می شود پایشمندانه
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۸/۱۹ - ۰۵:۱۴:۳۵
دلال یک لغت دشوار به فارسی دارد و ان داسار است و دلالی داساری
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۸/۱۹ - ۰۵:۱۷:۱۶
نکته و نقطه هر دو از لغت فارسی نوک ساخته شده اند یعنی نقطه چنانچه از اثر نوک کلک بر کاغذ افریده می شود لغتش هم از نوک درست شده است .
user_image
علی__
۱۳۹۵/۰۲/۲۹ - ۰۷:۱۰:۱۳
بیت پنجاه را جایی به این صورت خواندم که به نظرم بهتر است:خلق را تقلیدشان بر باد داد / ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
user_image
محمدعلی طهماسب زاده
۱۳۹۵/۰۶/۱۴ - ۰۳:۱۳:۵۵
ردپایی ازین داستان در فلوکوری مردمان هشترود به چشم می خورد ائشک قوناق لیقی ! (مهمانی خرانه) این اصطلاح در مناطق هشترود در صورتی بیان میشود که عده یی قصد فریفتن شخصی را در سر داشته باشند یا انجام داده اند !خیلی ها به اشتباه گمان می برند ، در جایی که شلوغ و بی نظم باشد چنین مثلی را باید به کار برد ! که برگردانی غلط از جمله ی معروف [خر تو خری] هست !!ولی آن چیزی که در هشترود منظور همگان بوده فقط به غفلت اشارت داشته نه شلوغی و بی نظمی !این اصطلاح در هبچ جای دیگر با این مضمون به کار گرفته نمی شود و در واقع نوعی نهیب از کاری که در اثر غفلت انجام شده یا هشداری است برای بر حذر داشتن از غفلت ! ابن طعن و اگاهی دادان این مردمان چنان است که گویی داستان معروف خر برفت و خر برفت مولانا در همین گستره به وقوع پیوسته باشد ! برای اثبات وجود صوفیان در گذشته های مناطق هشترود وجود ترانه ی به شکل زیر که هنوز هم ورد زبانشان است و در زیر آورده می شود بهترین گواه میباشد :الیاوالی چال قاوالی کیم اویناسین ؟نصراوالی !برگردان ای علی آبادی تو طبل را بزن چه کسی برقصد ؟نصیر آبادی چنان که مشهود است طبل (قاوال)در دست علی آبادی هاست که از خوی آمده اند ! و سماع را نصیر آبادی ها انجام می دهند که از اهل حق بوده اند !
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۷/۰۱/۲۷ - ۰۹:۲۲:۲۲
بنظر می آید مصرع" بحث با توجیه کن حجت میار " صحیح تر است که بخوانیم " بحث با توجیه مکن حجت بیار " به معنی اینکه سهل انگاری خود را توجیه نکن و با دلیل حرف بزن .با سپاس از گنجور
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۷/۰۱/۲۷ - ۱۰:۲۱:۵۸
از آنجا که کلیه آثار مولانا کاربردی بوده و پیام یا پیامهای مشخصی برای ما دارند بنظر میرسد خر که مرکب انسان برای سفر میباشد و بدون آن سفر انسان ممکن نبوده است در اینجا نمادی است از دستاورد ها ی معنوی که انسان برای سفر مهم خود و رسیدن به جایگاه واقعی خود ، که شدیداً بدان نیازمند است و من های ذهنی انسان با فریب و غلبه بر من و عقل اصلی انسان این مرکب را در این مسیر دشوار از انسان می ربایند و در اینجا صوفیان نمادی از من های ذهنی انسان هستند که البته مولانا صوفیان واقعی را که بسیار اندک میباشند از آنها استثناء کرده است. و آن صوفیان بسیار سیری ناپذیر هستند ؛دیر یابد صوفی آز از روزگار / زین سبب هست صوفی بسیار خوار و این من های ذهنی هر چه بخورند سیر نمی شوند که پس از سیری انسان را رها کنند و علاوه بر آن تعداد آنها نیز کم نیستند . به هر روی ما انسانها روی من اصلی خود حساب میکنیم و مرکب خود که دارایی ارزشمندی میباشد را به او میسپاریم و در این داستان درویش با اعتراض به نگهبان یه من هشیاری خود معترض شده که چرا آگاهم نکردی که چه بر سر مرکبم آمده است ؛ تو نیایی و نگویی مر مرا / که خرت را می برند ای بینوا و در اینجا من اصلی و هشیاری انسان که در اصل نگهبانی است برای دارایی های معنوی و مرکب انسان
پاسخ میدهد که بارها سعی کرده است که وی را آگاه کند ولی می دیده که درویش خود با ذوق و شادمانی با من های ذهنی خود هم آهنگ و هم نوا شده است ؛گفت والله آمدم من بارها / تا کنم واقف تو را زین کارها تو همی گفتی که خر رفت ای پسر / از همه گویندگان با ذوق تر و چه بسیار مواقعی که من ذهنی ما ( حرص و طمع ما ، خشم ما ، کینه توزی و انتقام ما حسادت های ما و له کردن رقبا و ... ) مرکب ما را ربود و ما غافلانه بسیار ذوق زده شده و شادمانی می کردیم . امید که از این نکات ظریف استاد معنا مولانا درس بگیریم .
user_image
نوراپور
۱۳۹۷/۰۵/۲۳ - ۱۰:۵۹:۵۸
خشم ابراهیم با بر آفلانآفلان یعنی چه؟
user_image
محسن ، ۲
۱۳۹۷/۰۵/۲۳ - ۱۱:۴۴:۰۳
خشم ابراهیم با بر آفلانآفل = افول کنندهدر خبر است که ابراهیم ماه و خورشید و ستاره ها را خدا پنداشت. و چون افول کردند ، گفت : لا احبّ الآفلین ، من افول کننده ها را دوست نمی دارم
user_image
زهرا
۱۳۹۷/۰۶/۱۱ - ۱۰:۴۴:۰۷
با سپاسی ازجناب قنبریان،بسیار زیبا تفسیر کردید
user_image
milad
۱۳۹۹/۰۳/۲۰ - ۱۵:۵۲:۳۸
ببخشید این بیت رو یکی از صوفیان بزرگ به این شکل خوند:صد هزاران تن یکی تن صوفی اند مابقی در سایه او میزیند
user_image
مصطفی نوری
۱۴۰۰/۰۲/۰۷ - ۰۱:۵۲:۳۱
در خصوص مصرع دوم بیت 32، مشکل محتوایی دارد و با توجه به آگاهی شاعر از این مسائل، بنظر در تنظیم نسخ اشتباه رخ داده، با عنایت به مصرع اول، مولانا از واژه« سپردن »استفاده کرده اما در مصرع دوم از واژه موکل کردن! باید دانست که عمل مسافر مغرور مصداق ودیعه بوده نه وکالت و از طرفی هم در عقد وکالت، این موکل است که وکیل را انتخاب کرده و از استنابه عمل میکند.(یعنی حتی در فرض درست بودن وکالت هم باید به جای لفظ موکل، از وکیل استفاده میشد). بنظر بنده با عنایت به دلایل فوق الذکر، بیت باید اینگونه باشد: گفت من خر را به تو بسپرده ام/ من تو را مستودع خر کرده ام
user_image
Nazanin
۱۴۰۰/۰۴/۲۷ - ۱۳:۵۴:۴۷
لطفا راهنمایی بفرمایید که چرا در مصرع :  مر مرا تقلیدشان بر باد داد!  برای مرا که اول شخص مفرد است، ضمیر " شان " که سوم شخص جمع است ، استفاده شده ؟  ایا درست این بیت این نیست :  خلق را تقلیدشان بر باد داد!  ای دو صد لعنت بر این تقلید باد ! 
user_image
محمد باقر حسینی
۱۴۰۱/۰۹/۱۴ - ۰۳:۳۶:۱۶
بیت ۲۱ رو از بنده از دهان یکی از مشایخ اهل حق سلسله گنابادی به این صورت شنیدم که از هزاران تن یکی تن صوفی اند مابقی در سایه ی او میزیند البته از چند شخص دیگری هم که متصل بودن به دریای تصوف هم اینگونه شنیدم
user_image
علی
۱۴۰۲/۱۰/۰۵ - ۰۲:۵۱:۳۸
به نظر می رسد یک نمونه عینی از خر برفت و خر برفت در تاریخ معاصر وقتی بود که روزنامه ها تیتر زدند شاه رفت و مردم پای‌کوبان و کف‌زنان تا سحر شاه رفت و شاه رفت خواندند.     .