
مولانا
بخش ۲۵ - کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب
بر لب جو بوده دیواری بلند
بر سر دیوار تشنهٔ دردمند
مانعش از آب آن دیوار بود
از پی آب او چو ماهی زار بود
ناگهان انداخت او خشتی در آب
بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب
چون خطاب یار شیرین لذیذ
مست کرد آن بانگ آبش چون نبیذ
از صفای بانگ آب آن ممتحن
گشت خشتانداز از آنجا خشتکن
آب میزد بانگ یعنی هی ترا
فایده چه زین زدن خشتی مرا
تشنه گفت آبا مرا دو فایدهست
من ازین صنعت ندارم هیچ دست
فایدهٔ اول سماع بانگ آب
کو بود مر تشنگان را چون رباب
بانگ او چون بانگ اسرافیل شد
مرده را زین زندگی تحویل شد
یا چو بانگ رعد ایام بهار
باغ مییابد ازو چندین نگار
یا چو بر درویش ایام زکات
یا چو بر محبوس پیغام نجات
چون دم رحمان بود کان از یمن
میرسد سوی محمد بی دهن
یا چو بوی احمد مرسل بود
کان به عاصی در شفاعت میرسد
یا چو بوی یوسف خوب لطیف
میزند بر جان یعقوب نحیف
فایدهٔ دیگر که هر خشتی کزین
بر کنم آیم سوی ماء معین
کز کمی خشت دیوار بلند
پستتر گردد به هر دفعه که کند
پستی دیوار قربی میشود
فصل او درمان وصلی میبود
سجده آمد کندن خشت لزب
موجب قربی که واسجد واقترب
تا که این دیوار، عالیگردنست
مانع این سر فرود آوردنست
سجده نتوان کرد بر آب حیات
تا نیابم زین تن خاکی نجات
بر سر دیوار هر کو تشنهتر
زودتر بر میکند خشت و مدر
هر که عاشقتر بود بر بانگ آب
او کلوخ زفتتر کند از حجاب
او ز بانگ آب پُر مَی تا عُنُق
نشنود بیگانه جز بانگ بُلُق
ای خنک آن را که او ایام پیش
مغتنم دارد گزارد وام خویش
اندر آن ایام کش قدرت بود
صحت و زور دل و قوت بود
وان جوانی همچو باغ سبز و تر
میرساند بی دریغی بار و بر
چشمههای قوت و شهوت روان
سبز میگردد زمین تن بدان
خانهٔ معمور و سقفش بس بلند
معتدل ارکان و بی تخلیط و بند
پیش از آن کایام پیری در رسد
گردنت بندد به حبل من مسد
خاک شوره گردد و ریزان و سست
هرگز از شوره نبات خوش نرست
آب زور و آب شهوت منقطع
او ز خویش و دیگران نا منتفع
ابروان چون پالدُم زیر آمده
چشم را نم آمده تاری شده
از تشنج رو چو پشت سوسمار
رفته نطق و طعم و دندانها ز کار
روز بیگه، لاشه لنگ و ره دراز
کارگه ویران عمل رفته ز ساز
بیخهای خوی بد محکم شده
قوت بر کندن آن کم شده
تصاویر و صوت



نظرات
علی اصغر رضایی
بهیار
تاوتک
تاوتک
تاوتک
تاوتک
تاوتک
محمد
دکتر صحافیان
پاسخ می داد دو فایده دارد:یکی شنیدن موسیقی آب که برای تشنگان چون صدای ساز است و دوم با برداشتن هر خشت دیوار کوتاه تر می شود و به آب نزدیکتر می شوم.تا که این دیوار عالی گردن استمانع این سر فرود آوردن استبر سر دیوار هر کو تشنه تر زودتر می کند خشت و مدرسجده نتوان کرد بر آب حیاتتا نیابم زین تن خاکی نجات1211مولانا از این تمثیل پر می کشد به دیوار بلند خویشتن که برای رسیدن به آب جاودانگی باید آن را خشت خشت کند و به زندگانی حقیقی دست پیدا کرد.هر که عاشق تر بود بر بانگ آباو کلوخ زفت تر کند از حجابکسی که شوق بیشتری به وصول دارد دیوار بلند خودی را سریعتر ویران می کند.بیخ های خوی بد محکم شدهقوت بر کندن آن کم شدهآنچه مانع دیدار آدمی با آب حیات است دیوار های محکم خوی های ناپسندی چون خودخواهی است.آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)arameshsahafian@
خسرو
سیروان
نیکیار
پاسخ به اقای محمد گرانقدر : اگر حرف آخر کلمات کسره داشته باشد ، می توان هجای کوتاه کسره دار را کمی بلندتر کشید و آنرا یک هجای بلند در نظر گرفت. این قاعده بسیار در شعر کاربرد دارد.پس در بیت نخست " بر لبِ جو " می شود : "بلند - کوتاه - بلند - بلند" = "فاعلاتن"