مولانا

مولانا

بخش ۳۹ - رنجانیدن امیری خفته‌ای را کی مار در دهانش رفته بود

۱

عاقلی بر اسپ می‌آمد سوار

در دهان خفته‌ای می‌رفت مار

۲

آن سوار آن را بدید و می‌شتافت

تا رماند مار را فرصت نیافت

۳

چونکه از عقلش فراوان بد مدد

چند دبوسی قوی بر خفته زد

۴

برد او را زخم آن دبوس سخت

زو گریزان تا به‌زیر یک درخت

۵

سیب پوسیده بسی بد ریخته

گفت ازین خور ای به‌درد آویخته

۶

سیب چندان مر ورا در خورد داد

کز دهانش باز بیرون می‌فتاد

۷

بانگ می‌زد کای امیر آخر چرا‌؟

قصد من کردی تو نادیده جفا‌؟

۸

گر ترا ز اصل‌ست با جانم ستیز

تیغ زن یکبارگی خونم بریز

۹

شوم ساعت که شدم بر تو پدید

ای خنک آن را که روی تو ندید

۱۰

بی‌جنایت بی‌گنه بی بیش و کم

ملحدان جایز ندارند این ستم

۱۱

می‌جهد خون از دهانم با سخن

ای خدا آخر مکافاتش تو کن

۱۲

هر زمان می‌گفت او نفرین نو

اوش می‌زد کاندرین صحرا بدو

۱۳

زخم دبوس و سوار همچو باد

می‌دوید و باز در رو می‌فتاد

۱۴

ممتلی و خوابناک و سست بد

پا و رویش صد هزاران زخم شد

۱۵

تا شبانگه می‌کشید و می‌گشاد

تا ز صفرا قی شدن بر وی فتاد

۱۶

زو بر آمد خورده‌ها زشت و نکو

مار با آن خورده بیرون جست ازو

۱۷

چون بدید از خود برون آن مار را

سجده آورد آن نکو‌کردار را

۱۸

سهم آن مار سیاه زشت زفت

چون بدید آن دردها از وی برفت

۱۹

گفت خود تو جبرئیل رحمتی

یا خدایی که ولی نعمتی‌!

۲۰

ای مبارک ساعتی که دیدی‌ام

مرده بودم جان نو بخشیدی‌ام

۲۱

تو مرا جویان مثال مادران

من گریزان از تو مانند خران

۲۲

خر گریزد از خداوند از خری

صاحبش در پی ز نیکو گوهری

۲۳

نه از پی سود و زیان می‌جویدش

لیک تا گرگش ندرد یا ددش

۲۴

ای خنک آن را که بیند روی تو

یا در افتد ناگهان در کوی تو

۲۵

ای روان پاک بستوده تو را

چند گفتم ژاژ و بیهوده تو را

۲۶

ای خداوند و شهنشاه و امیر

من نگفتم جهل من گفت آن مگیر

۲۷

شمه‌ای زین حال اگر دانستمی

گفتن بیهوده کی تانستمی

۲۸

بس ثنایت گفتمی ای خوش خصال

گر مرا یک رمز می‌گفتی ز حال

۲۹

لیک خامش کرده می‌آشوفتی

خامشانه بر سرم می‌کوفتی

۳۰

شد سرم کالیوه عقل از سر بجست

خاصه این سر را که مغزش کمترست

۳۱

عفو کن ای خوب‌روی خوب‌کار

آنچه گفتم از جنون اندر گذار

۳۲

گفت اگر من گفتمی رمزی از آن

زهرهٔ تو آب گشتی آن زمان

۳۳

گر ترا من گفتمی اوصاف مار

ترس از جانت بر آوردی دمار

۳۴

مصطفی فرمود اگر گویم به‌راست

شرح آن دشمن که در جان شماست

۳۵

زهره‌های پردلان هم بر درَد

نی رود ره‌، نی غم کاری خورد

۳۶

نه دلش را تاب مانَد در نیاز

نه تنش را قوت روزه و نماز

۳۷

همچو موشی پیش گربه لا شود

همچو بره پیش گرگ از جا رود

۳۸

اندرو نه حیله ماند نه روش

پس کنم ناگفته‌تان من پرورش

۳۹

همچو بوبکر ربابی تن زنم

دست چون داود در آهن زنم

۴۰

تا محال از دست من حالی شود

مرغ پر بر کنده را بالی شود

۴۱

چون یدالله فوق ایدیهم بود

دست ما را دست خود فرمود احد

۴۲

پس مرا دست دراز آمد یقین

بر گذشته ز آسمان هفتمین

۴۳

دست من بنمود بر گردون هنر

مقریا بر خوان که انشق القمر

۴۴

این صفت هم بهر ضعف عقل‌هاست

با ضعیفان شرح قدرت کی رواست

۴۵

خود بدانی چون بر آری سر ز خواب

ختم شد والله اعلم بالصواب

۴۶

مر تو را نه قوت خوردن بدی

نه ره و پروای قی کردن بدی

۴۷

می‌شنیدم فحش و خر می‌راندم

رب یسر زیر لب می‌خواندم

۴۸

از سبب گفتن مرا دستور نی

ترک تو گفتن مرا مقدور نی

۴۹

هر زمان می‌گفتم از درد درون

اهد قومی انهم لا یعلمون

۵۰

سجده‌ها می‌کرد آن رسته ز رنج

کای سعادت ای مرا اقبال و گنج

۵۱

از خدا یابی جزاها ای شریف

قوت شکرت ندارد این ضعیف

۵۲

شکر حق گوید ترا ای پیشوا

آن لب و چانه ندارم و آن نوا

۵۳

دشمنی عاقلان زین سان بود

زهر ایشان ابتهاج جان بود

۵۴

دوستی ابله بود رنج و ضلال

این حکایت بشنو از بهر مثال

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 159
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۲۹۵
مثنوی معنوی ( دفتر اول و دوم ) بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۳۷۰

نظرات

user_image
صادق سلیمانی
۱۳۹۱/۱۲/۲۱ - ۰۰:۳۷:۳۳
در خصوص بیت 49 شعر روایتی است که دو جور از عبدالله بن‏مسعود نقل می‎شود. در یکی می‎گوید: «لَمَّا قَسَمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّمَ غَنَائِمَ حُنَیْنٍ بِالْجِعِرَّانَةِ ازْدَحَمُوا عَلَیْهِ»؛ هنگامی که پیغمبراکرم در جعرانه غنائم جنگ حنین را تقسیم می‎کردند، مردم هجوم آوردند. «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِنَّ عَبْدًا مِنْ عِبَادِ اللَّهِ بَعَثَهُ اللَّهُ إِلَی قَوْمِهِ فَضَرَبُوهُ وَشَجُّوهُ قَالَ فَجَعَلَ یَمْسَحُ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ وَیَقُولُ رَبِّ اغْفِرْ لِقَوْمِی إِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ»؛ حضرت فرمود خدا بنده‎ای از بندگان خود را به سوی قومش فرستاد، امّا مردم او را زدند و چهره‎اش را هم شکستند. پیغمبر اکرم نقل می‎کند که این بنده خدا خون را از پیشانی‎اش پاک می‎کرد و این جملات را می‎گفت: «پروردگارا، قوم مرا بیامرز! آن‏ها نمی‌دانند». همین روایت را باز عبدالله بن‏مسعود به نحو دیگری نقل می‎کند: «قَالَ عَبْدُ اللَّهِ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ یَمْسَحُ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ یَحْکِی الرَّجُلَ وَیَقُولُ رَبِّ اغْفِرْ لِقَوْمِی إِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ». قوم یکی از پیامبران او را زدند، امّا او برای هدایتشان دعا کرد. پس در دست‎گیری کردن و به راه حق هدایت کردن، صرف دعا کافی نیست؛ باید «دعا و دعوت» همراه هم باشد. اگر دعوت کردی و در ابتدا با عدم پذیرش مواجه شدی، دست بر ندار! یک‏وقت سراغ نفرین کردن نروی! باز هم دعایش کن! دعوت و دعا ادامه دارد. اگر غیر از این بود من و تو اینجا و در جلسه معارف اسلامی جمع نبودیم. «دعوت» ادامه دارد، «دعا» ادامه دارد و این مسیر انتها ندارد! مکتب انبیا و مکتب الهی همین است!
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۸/۲۱ - ۲۲:۴۰:۵۴
با درود بر سلیمانی پاکدل من هم همرای با شما هستم دینداری درست مهربانی است و انسان ناکاسته ( کامل) مهربان و مهراور است به زمین و زمان و انسان کاستیدار.
user_image
عبدالرضا فارسی
۱۳۹۲/۱۲/۰۶ - ۱۴:۱۱:۰۲
مولانا در این حکایت می گوید قهر و درشتی فرزانگان از لطف و نرمی نابخردان بسی بالاتر و بهتر است . قهر آنان، حیات بخش است و لطف اینان، مرگ آور." خردمندِ سوار" تمثیل ولیّ مرشد است. و آن " مار خزنده " تمثیل نفس اماره است و "آن شخص خفته " تمثیل خوابناکان دنیا.نقل از: شرح جامع مثنوی، کریم زمانی
user_image
منصور پویان
۱۳۹۴/۰۶/۰۸ - ۱۸:۰۳:۳۵
در این حکایت، قضّـا و قهر در زندگانی؛ گاه در ظواهر و در نگاه قضاوتی؛ درشتی و تظلـّـم برآورد می شود؛ در حالیکه چو نیک بنگریم؛ آن درشتی و ناروائی همانا لطف و نرمی فرزانگان و رحمت روزگاران می باشد. این چنین قهری بسی بالاتر و بهتر است تا قهر نابخردان. لطف حیات بخش تقدیر در نگاه ظاهر-بین آدمیان گاه در ذهنیت همانا واقعه ای مرگ آور و ناگوار تلقی می گردد. امیر نمایاننده خرد و جان ِهستی بخش و آن مار خزنده در این حکایت، تمثیل نفس اماره و “آن "شخص خفته تمثیل خوابناکی و دنیادوستی تلقی و مستفاد می شود
user_image
ترانه
۱۳۹۴/۱۱/۱۸ - ۱۱:۳۷:۵۷
تشکر زیاد
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۷/۰۹ - ۰۱:۰۰:۵۶
ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 13 حکایت امیر خردمند و مردی که در حال خواب ماری در دهانش رفتعاقلی بر اسب می آمد سوار در دهان خفته می رفت ماربرد او را زخم آن دبوس سختزو گریزان تا به زیر یک درختسیب پوسیده بسی بد ریخته گفت ازین خور ای به درد آویخته1883امیر خردمند وقتی صحنه رفتن مار در دهان مرد را مشاهده کرد، با گرز او را از خواب بیدار کرد.مرد پا به فرار گذاشت تا زیردرخت سیب، بعد او را مجبور کرد که از سیب های پوسیده بخورد.بانگ می زد کای امیر آخر چراقصد من کردی چه کردم من تو راهر زمان می گفت او نفرین نو اوش می زد کاندرین صحرا بدومرد از ماری که درونش رفته بود بود آگاهی نداشت و امیر را ناسزا می گفت.اما پس از مدتی مار سیاه با همه آنچه خورده بود از دهانش بیرون آمد.مرد در مقابل امیر نیک خواه به سجده در آمد.مصطفی فرمود گر گویم به راستشرح آن دشمن که در جان شماستزهره های پر دلان هم بر دردنه رود ره نه غم کاری خورد1912تمثیل:نفس آدمی ماری است که در خواب دنیا درون ما جا خوش کرده است.تازیانه های خداوندی برای رهایی از آن است و اگر شرح آن مار را بازگو کند آدمی از ترس قادر به هیچ کاری نخواهد بود.کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روحarameshsahafian@
user_image
اقبال
۱۳۹۹/۰۳/۱۰ - ۱۳:۵۳:۰۶
چقدر ابتدایی تحلیل کردید!شما خدا رو در معادلات زندگیتون نمی بینید؟این حکایت به وضوح امتحانات خدا بود که ما کلی خدا را فحش می دهیم ولی تهش رای خود ما این کار ها رو کرده و فحش دادن به خدا حین بلا مثل کسیه که به دندون پزشک موقعی که داره زیر دستش درد میکشه فحش میده هیچ کس این کارو نمیکنه چون همه میدونند او برای صلاح خودش این کارو میکند
user_image
حمیدرضا نفر
۱۴۰۱/۰۳/۰۲ - ۰۶:۴۱:۰۸
حکمت کارهای خدا دراین حکایت مد نظر است. انسان در برابر او تسلیم محض باید باشد و چون وچرا نکند. به موقع ، به حکمت امور پی خواهد برد