مولانا

مولانا

بخش ۸۹ - قصهٔ جوحی و آن کودک کی پیش جنازهٔ پدر خویش نوحه می‌کرد

۱

کودکی در پیش تابوت پدر

زار می‌نالید و بر می‌کوفت سر

۲

کای پدر آخر کجاات می‌برند

تا تو را در زیر خاکی آورند

۳

می‌برندت خانه‌ای تنگ و زحیر

نی درو قالی و نه در وی حصیر

۴

نی چراغی در شب و نه روز نان

نه درو بوی طعام و نه نشان

۵

نی درش معمور نی بر بام راه

نی یکی همسایه کو باشد پناه

۶

چشم تو که بوسه‌گاه خلق بود

چون شود در خانهٔ کور و کبود

۷

خانهٔ بی‌زینهار و جای تنگ

که درو نه روی می‌ماند نه رنگ

۸

زین نسق اوصاف خانه می‌شمرد

وز دو دیده اشک خونین می‌فشرد

۹

گفت جوحی با پدر ای ارجمند

والله این را خانهٔ ما می‌برند

۱۰

گفت جوحی را پدر ابله مشو

گفت ای بابا نشانیها شنو

۱۱

این نشانیها که گفت او یک بیک

خانهٔ ما راست بی تردید و شک

۱۲

نه حصیر و نه چراغ و نه طعام

نه درش معمور و نه صحن و نه بام

۱۳

زین نمط دارند بر خود صد نشان

لیک کی بینند آن را طاغیان

۱۴

خانهٔ آن دل که ماند بی ضیا

از شعاع آفتاب کبریا

۱۵

تنگ و تاریکست چون جان جهود

بی نوا از ذوق سلطان ودود

۱۶

نه در آن دل تافت نور آفتاب

نه گشاد عرصه و نه فتح باب

۱۷

گور خوشتر از چنین دل مر تو را

آخر از گور دل خود برتر آ

۱۸

زنده‌ای و زنده‌زاد ای شوخ و شنگ

دم نمی‌گیرد تو را زین گور تنگ

۱۹

یوسف وقتی و خورشید سما

زین چه و زندان بر آ و رو نما

۲۰

یونست در بطن ماهی پخته شد

مخلصش را نیست از تسبیح بد

۲۱

گر نبودی او مسبح بطن نون

حبس و زندانش بدی تا یبعثون

۲۲

او بتسبیح از تن ماهی بجست

چیست تسبیح آیت روز الست

۲۳

گر فراموشت شد آن تسبیح جان

بشنو این تسبیحهای ماهیان

۲۴

هر که دید الله را اللهیست

هر که دید آن بحر را آن ماهیست

۲۵

این جهان دریاست و تن ماهی و روح

یونس محجوب از نور صبوح

۲۶

گر مسبح باشد از ماهی رهید

ورنه در وی هضم گشت و ناپدید

۲۷

ماهیان جان درین دریا پرند

تو نمی‌بینی که کوری ای نژند

۲۸

بر تو خود را می‌زنند آن ماهیان

چشم بگشا تا ببینیشان عیان

۲۹

ماهیان را گر نمی‌بینی پدید

گوش تو تسبیحشان آخر شنید

۳۰

صبر کردن جان تسبیحات تست

صبر کن کانست تسبیح درست

۳۱

هیچ تسبیحی ندارد آن درج

صبر کن الصبر مفتاح الفرج

۳۲

صبر چون پول صراط آن سو بهشت

هست با هر خوب یک لالای زشت

۳۳

تا ز لالا می‌گریزی وصل نیست

زانک لالا را ز شاهد فصل نیست

۳۴

تو چه دانی ذوق صبر ای شیشه‌دل

خاصه صبر از بهر آن نقش چگل

۳۵

مرد را ذوق از غزا و کر و فر

مر مخنث را بود ذوق از ذکر

۳۶

جز ذکر نه دین او و ذکر او

سوی اسفل برد او را فکر او

۳۷

گر برآید تا فلک از وی مترس

کو به عشق سفل آموزید درس

۳۸

او به سوی سفل می‌راند فرس

گرچه سوی علو جنباند جرس

۳۹

از علمهای گدایان ترس چیست

کان علمها لقمهٔ نان را رهیست

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 186
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۳۵۵

نظرات

user_image
شایق
۱۳۹۱/۰۶/۱۰ - ۱۴:۰۸:۱۰
باعرض سلام،به دید من در بیت دوم مصراع دوم: تا ترا در زیر خاک بسپرند...نه آوردندبیت سوم مصراع دوم: نی در او قالی و نی فرش حصیر...نه نه دروی.سپاس
user_image
راضی
۱۳۹۴/۱۰/۰۳ - ۰۶:۲۶:۳۰
همین شعرکافییست برای بهترین تسبیح که صبراست
user_image
...
۱۳۹۶/۰۴/۲۱ - ۰۲:۲۷:۱۸
این جهان دریاست و تن ماهی و روح / یونس محجوب از نور صبوحگر مسبح باشد از ماهی رهید / ورنه در وی هضم گشت و ناپدیددر این دو بیت، مولوی با استفاده از داستان یونس تمثیل جالبی رو به کار می بره. مولوی جهان رو دریایی در نظر می گیره که ماهی های دریا وجه جسمانی و مادی انسان هستن و هر ماهی درون خودش یک یونس داره که همون جان و روح انسان هست.سعادت انسان با رهایی یونس از شکم ماهی (رهایی جان از قید جسم) به دست میاد و این رهایی جز با تسبیح حاصل نمیشه. در صورتی که یونس از شکم ماهی رها نشه، ماهی هضم و نابودش میکنه و به همین ترتیب جسم، جان رو.صبر کردن جان تسبیحات تست / صبر کن کانست تسبیح درستاما تسبیحی که مولوی اون رو کلید رهایی یونس از شکم ماهی می دونه چیه؟ صبر.حقیقت تسبیح، صبره و با توجه به چارچوب این حکایت صبر در سختی ها و نامرادی ها مد نظر هست. به طوری که در ادامه هم میگه:صبر چون پول صراط آن سو بهشت / هست با هر خوب یک لالای زشتتا ز لالا می‌گریزی وصل نیست / زانک لالا را ز شاهد فصل نیستهمراه با هر خوب رویی، لالایی هست که از اون مراقبت می کنه و مانع وصال میشه. در صورت رنجیدن از این لالا، وصل شاهد میسر نمیشه. همون داستان حافظ که میگه:باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش / بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدشبه نظرم تصویر سازی دریا و ماهی و یونس خیلی جالب بود!با احترام.
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۷/۰۹ - ۰۱:۲۹:۰۰
ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 23 حکایت "جوحی" و کودکی که بر سر جنازه پدر ناله می کردکودکی در پیش تابوت پدرزار می نالید و بر می کوفت سرکای پدر، آخر کجاات برند؟تا تو را در زیر خاکی بفشرند3117کودک می گفت:پدر تو را کجا می برند؟تو را به خانه ای تنگ و تاریک که هیچ چراغی ندارد می برند.خانه ای که نه فرشی دارد و نه دری و نه غذایی.جوحی که با پدر آنجا بود گفت:پدرجان فکر می کنم این تابوت را به خانه ما می برند؛زیرا خانه ما نیز نه فرشی دارد و نه چراغ و غذایی.خانه آن دل که ماند بی ضیااز شعاع آفتاب کبریاتنگ و تاریک است چون جان جهودبی نوا از ذوق سلطان ودود3130مولانا دل آنان که خداوند در آن نیست را به این خانه تشبیه می کند و بعد باز با تمثیل های فراوان جان انسان را فقط زنده حقیقی می داند که آدمی آن را در این خانه تنگ و تاریک برده است.ادامه تمثیلات:-جان یوسف است که به چاه بردیمش.-جان یونس است که بابد در شکم ماهی کامل شود و با رشته تسبیح خداوند بیرون آید .گر مسبح باشد از ماهی رهیدورنه در وی هضم گشت و ناپدیداگر بیرون نیایی از شکم ماهی در آن هضم میشوی و مسخ خواهی شد.ماهیان جان در این دریا پرندتو نمی بینی به گردت می پرندجهان پر از عارفان است.انها ماهیان جان هستند که در اطرافت پرواز می کنند.(ماهیانی که پرواز می کنند یک تخیل زیباست.)کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روحarameshsahafian@
user_image
کوروش
۱۴۰۱/۰۴/۱۱ - ۱۷:۱۵:۰۰
لالای زشت یعنی چی ؟
user_image
,,شاهرخ کاظمی
۱۴۰۱/۰۷/۲۵ - ۰۷:۰۱:۰۱
سلام با عنایت به اینکه  فقط. ابیات مولوی را. معنی ادبی کردن. ادای. هدف مولانای کبیر را نمی کنه همانطور. تحریف شد. قدیم با دختر جوان زیبا یک زنی بود, اکر مرد, جوانی حتی, خواستگار این شاهد, بود . باید, دم لا لارا می, دید منظور ازتن همان ذهن ونفس است که. فقط می, خواهد شاهد, همان هوشیاری حضور است نمی, توان نفس, را گشت یا باهاش گشتی, گرفت. ولی به دستوراتش میشه عمل نکرد. مثل عرض در یک جمعی بساط, غیبت پهنه. دائم وسوسه غیبت داریم کار نفسه. به وسوسه نگاه می کنیم ولی عمل نمی. کنیم یک قدم به شاهد, اصلی, خداوند که در درون ماست نزدیکتر می  شویم آنقدر روی, خودمان کار می کنیم. با کمک مولانا تا هرچه میشه به دوست نزدیکتر بشیم هوشیار ی جسمی کم بشه حضور زیادتر بشه موفق باشید    
user_image
,,شاهرخ کاظمی
۱۴۰۱/۰۷/۲۵ - ۰۷:۱۰:۲۵
یک فتون نور خورشید  همان. خاصیت خورشید را داره حضرت مولانا جان واقعا اینرا اثبات کرده جنس اصلی انسان همان جنس,خداونده ولی اراده آزاد به انسان داده دنبال اصل خودش باشه یا دنبال ذهن وفکرش. که سرانجام یک جسم فساد پذیر است که خاکش می کنند انتخاب با شما
user_image
کوروش
۱۴۰۲/۰۹/۲۲ - ۱۹:۲۷:۵۷
از علمهای گدایان ترس چیست کان علمها لقمهٔ نان را رهیست   یعنی چه ؟      
user_image
رضا از کرمان
۱۴۰۲/۱۱/۰۸ - ۱۴:۰۸:۰۲
سلام  در بین ابیات  شعرا بعضی از ابیات جدا از معنا و مقصود شاعر بازتابی از فرهنگ عامه جامعه در زمان زندگانی شاعر است ومانند آیینه ای بازتاب دهنده عادات ورسومات گذشتگان است که شاید بعضی در این دوره منسوخ شده باشند مانند همین بیت ظاهرا متکدیان در آن دوره برای جلب نظر بر بالای سر پرچمی می‌آویخته‌اند در اینجا مولانا میفرماید پرچم گدایان مثل پرچم وبیرق مردان جنگی نیست  ونباید از آن ترسید  وتنها ابزاری برای گدایی وارتزاق ایشان است  وفاقد جوهره است . مقصود مولانا از این بیت وبخش بعد از ان در داستان مرد مخنث  وترسیدن کودک از او .....  بیان تشخیص مدعیان دروغین  از عارفان واقعی است که مریدان نباید گول صورت ظاهر وسخنان فریبنده ایشان را بخورندو از مقابله با ایشان در هراس نباشند .که پرچم ایشان پرچم گدایی است . شاد باشید