مولانا

مولانا

بخش ۹۳ - کرامات ابراهیم ادهم قدس الله سره بر لب دریا

۱

هم ز ابراهیم ادهم آمدست

کو ز راهی بر لب دریا نشست

۲

دلق خود می‌دوخت آن سلطان جان

یک امیری آمد آنجا ناگهان

۳

آن امیر از بندگان شیخ بود

شیخ را بشناخت سجده کرد زود

۴

خیره شد در شیخ و اندر دلق او

شکل دیگر گشته خلق و خلق او

۵

کو رها کرد آنچنان ملکی شگرف

بر گزید آن فقر بس باریک‌حرف

۶

ترک کرد او ملک هفت اقلیم را

می‌زند بر دلق سوزن چون گدا

۷

شیخ واقف گشت از اندیشه‌اش

شیخ چون شیرست و دلها بیشه‌اش

۸

چون رجا و خوف در دلها روان

نیست مخفی بر وی اسرار جهان

۹

دل نگه دارید ای بی حاصلان

در حضور حضرت صاحب‌دلان

۱۰

پیش اهل تن ادب بر ظاهرست

که خدا زیشان نهان را ساترست

۱۱

پیش اهل دل ادب بر باطنست

زانک دلشان بر سرایر فاطنست

۱۲

تو بعکسی پیش کوران بهر جاه

با حضور آیی نشینی پایگاه

۱۳

پیش بینایان کنی ترک ادب

نار شهوت را از آن گشتی حطب

۱۴

چون نداری فطنت و نور هدی

بهر کوران روی را می‌زن جلا

۱۵

پیش بینایان حدث در روی مال

ناز می‌کن با چنین گندیده حال

۱۶

شیخ سوزن زود در دریا فکند

خواست سوزن را به آواز بلند

۱۷

صد هزاران ماهی اللهیی

سوزن زر در لب هر ماهیی

۱۸

سر بر آوردند از دریای حق

که بگیر ای شیخ سوزنهای حق

۱۹

رو بدو کرد و بگفتش ای امیر

ملک دل به یا چنان ملک حقیر

۲۰

این نشان ظاهرست این هیچ نیست

تا بباطن در روی بینی تو بیست

۲۱

سوی شهر از باغ شاخی آورند

باغ و بستان را کجا آنجا برند

۲۲

خاصه باغی کین فلک یک برگ اوست

بلک آن مغزست و این عالم چو پوست

۲۳

بر نمی‌داری سوی آن باغ گام

بوی افزون جوی و کن دفع زکام

۲۴

تا که آن بو جاذب جانت شود

تا که آن بو نور چشمانت شود

۲۵

گفت یوسف ابن یعقوب نبی

بهر بو القوا علی وجه ابی

۲۶

بهر این بو گفت احمد در عظات

دائما قرة عینی فی الصلوة

۲۷

پنج حس با همدگر پیوسته‌اند

رسته این هر پنج از اصلی بلند

۲۸

قوت یک قوت باقی شود

ما بقی را هر یکی ساقی شود

۲۹

دیدن دیده فزاید عشق را

عشق در دیده فزاید صدق را

۳۰

صدق بیداری هر حس می‌شود

حسها را ذوق مونس می‌شود

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 189
مثنوی معنوی ـ ج ۱ و ۲ و ۳ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۳۵۹

نظرات

user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۷/۰۹ - ۰۱:۲۲:۴۹
ادامه دریافت های دفتر دوم مثننوی19 ابراهیم ادهم و اسرار معحزات و کرامات1 ابراهیم ادهم(پادشاهی که سلطنت را رها کرد و چون بودا ساکن بیابانها شد) در سیر خود به دریایی رسید و مشغول دوختن خرقه اش شد. امیری که قبلا غلام او بود او را دید. در ذهنش گذشت که چرا ابراهیم حکومت را رها کرد و این گونه ژولیده و گمنام گشت.ابراهیم ضمیر او را خواند و سوزنش را داخل دریا انداخت. هزاران ماهی از آب سربرآوردند و در دهان هر کدام سوزنی از طلا بود. ابراهیم به امیر گفت:حکومت بر دلها (ولایت بر هستی از طریق ارتباط با جان جهان)بهتر از حکومت بر تخت هاست. ملک هفت اقلیم ضایع می کند چون گدا بر دلق سوزن می زند3215 شیخ واقف گشت از اندیشه اش شیخ چون شیرست و دل ها بیشه اششیخ سوزن زود در دریا فکند خواست سوزن را به آواز بلند صدهزاران ماهی اللهیی سوزن زر در لب هر ماهیی ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 20 کرامت های ابراهیم ادهم 2 رو بدو کرد و بگفتش ای امیر ملک دل به یا چنان ملک حقیر؟3228 ابراهیم ادهم بعد از آنکه باطن امیر را خواند و سوزنش را به دریا انداخت ،هزاران ماهی برایش سورن طلا در دهان گرفتند و ... این نشان ظاهرست این هیچ نیست تا به باطن در روی بینی تو بیستسوی شهر از باغ شاخی آورند باغ و بستان را کجا آنجا برند؟ خاصه باغی کین فلک یک برگ اوستبلکه آن مغزست، وین دگر چو پوست مولانا کرامات و معجزات را نشان ظاهری می داند که امکان داشته از عالم معنا و باطن به این دنیا بیاید. مانند شاخه درختی که از باغ بیاورند در حالی که خود باغ را نمی توان با خود برد بر نمی داری سوی آن باغ گام بوی افزون جوی و کن دفع زکام تا که آن بو جاذب جانت شود تا که آن بو نور چشمانت شود مولانا در اینجا به آمیختگی و تاثیر حس های معنوی در یکدیگر می پردازد :-بوی پیراهن یوسف باعث بینایی پدر شد -به شوق این بو پیامبر فرمود نور چشمم نماز است. گوسفندان حواس خود را به چراگاه حس های معنوی بران(سوره اعلی/4) حس های معنوی هدایت کننده دیگر حس ها می شوند و بی زبان با تو راز می گویند( حقیقت محض از دنیای واژه ها و ... دور است فقط دریافت می شود از این رو وقتی به الفاظ در می آید مختلف می شود و جدال آغاز می شود.) مولانا با الهام از آیه 111 سوره توبه می گوید خداوند جان مومنان را می خرد تا این حس ها و دانش های معنوی را بدهد.بهشت این است و ادامه می دهد که پس از آن فرشتگان شاگرد آدم شدند. در تمثیل کسی را که به دانش های ظاهری بسنده کرده است چون موش کوری می داند که راههای خاک را به خوبی می داند. کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روحarameshsahafian@