مولانا

مولانا

بخش ۹۵ - طعن زدن بیگانه در شیخ و جواب گفتن مرید شیخ او را

۱

آن یکی یک شیخ را تهمت نهاد

کو بدست و نیست بر راه رشاد

۲

شارب خمرست و سالوس و خبیث

مر مریدان را کجا باشد مغیث

۳

آن یکی گفتش ادب را هوش دار

خرد نبود این چنین ظن بر کبار

۴

دور ازو و دور از آن اوصاف او

که ز سیلی تیره گردد صاف او

۵

این چنین بهتان منه بر اهل حق

کین خیال تست برگردان ورق

۶

این نباشد ور بود ای مرغ خاک

بحر قلزم را ز مرداری چه باک

۷

نیست دون القلتین و حوض خرد

که تواند قطره‌ایش از کار برد

۸

آتش ابراهیم را نبود زیان

هر که نمرودیست گو می‌ترس از آن

۹

نفس نمرودست و عقل و جان خلیل

روح در عینست و نفس اندر دلیل

۱۰

این دلیل راه ره‌رو را بود

کو بهر دم در بیابان گم شود

۱۱

واصلان را نیست جز چشم و چراغ

از دلیل و راهشان باشد فراغ

۱۲

گر دلیلی گفت آن مرد وصال

گفت بهر فهم اصحاب جدال

۱۳

بهر طفل نو، پدر تی‌تی کند

گرچه عقلش هندسهٔ گیتی کند

۱۴

کم نگردد فضل استاد از علو

گر الف چیزی ندارد گوید او

۱۵

از پی تعلیم آن بسته‌دهن

از زبان خود برون باید شدن

۱۶

در زبان او بباید آمدن

تا بیاموزد ز تو او علم و فن

۱۷

پس همه خلقان چو طفلان ویند

لازمست این پیر را در وقت پند

۱۸

آن مرید شیخ بد گوینده را

آن به کفر و گمرهی آکنده را

۱۹

گفت خود را تو مزن بر تیغ تیز

هین مکن با شاه و با سلطان ستیز

۲۰

حوض با دریا اگر پهلو زند

خویش را از بیخ هستی بر کند

۲۱

نیست بحری کو کران دارد که تا

تیره گردد او ز مردار شما

۲۲

کفر را حدست و اندازه بدان

شیخ و نور شیخ را نبود کران

۲۳

پیش بی حد هرچه محدودست لاست

کل شیء غیر وجه الله فناست

۲۴

کفر و ایمان نیست آنجایی که اوست

زانک او مغزست و این دو رنگ و پوست

۲۵

این فناها پردهٔ آن وجه گشت

چون چراغ خفیه اندر زیر طشت

۲۶

پس سر این تن حجاب آن سرست

پیش آن سر این سر تن کافرست

۲۷

کیست کافر غافل از ایمان شیخ

کیست مرده بی خبر از جان شیخ

۲۸

جان نباشد جز خبر در آزمون

هر که را افزون خبر جانش فزون

۲۹

جان ما از جان حیوان بیشتر

از چه زان رو که فزون دارد خبر

۳۰

پس فزون از جان ما جان ملک

کو منزه شد ز حس مشترک

۳۱

وز ملک جان خداوندان دل

باشد افزون تو تحیر را بهل

۳۲

زان سبب آدم بود مسجودشان

جان او افزونترست از بودشان

۳۳

ورنه بهتر را سجود دون‌تری

امر کردن هیچ نبود در خوری

۳۴

کی پسندد عدل و لطف کردگار

که گلی سجده کند در پیش خار

۳۵

جان چو افزون شد گذشت از انتها

شد مطیعش جان جمله چیزها

۳۶

مرغ و ماهی و پری و آدمی

زانک او بیشست و ایشان در کمی

۳۷

ماهیان سوزن‌گر دلقش شوند

سوزنان را رشته‌ها تابع بوند

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 190
مثنوی معنوی ( دفتر اول و دوم ) بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۴۴۹
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۳۶۴
مثنوی معنوی ـ ج ۱ و ۲ و ۳ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۳۵۸

نظرات

user_image
نادر
۱۳۸۹/۱۱/۲۴ - ۰۷:۱۰:۴۵
این عالم را عرفا عالم امتحان ویا آزمون نام نهاده اند. ارواح را نیز به پنج طبقه تقسیم نموده اند:1- روح جمادی که قوه جاذبه باشد.2- روح نباتی که قوه رشد گیاهان باشد.3- روح حیوانی که همان احساسات حیوانیست یعنی حیوانات با انسان در احساسات درد و لذات جسمانی با ما شریکند وبا اینکه قدرت احقاق حق ندارند از بار سنگین ویا لطمه بدنی همانقدر آزرده میشوند که ما میشویم با این تفاوت که راهی برای رفتن به دادگاه ودادخواهی ندارند.4- روح انسانی که همان قوه تعقل واکتشاف باشد. بتوسط این قوه ما مدنیت انسانی را پی هزاران سال ساخته ایم ولی میمون و اسب وسوسمار ولاکپشت هنوز بهمان مقهوریتی که طبیعت برایشان معین نموده محدودند وذره ای خارج از حکم طبیعت قدم فرا تر نگذاشته اند مثلا آهوها حربه ائ بر ضد گرگ ها نساحته اند.5- روح ایمانیست و انسان بواسطه آن حیات ابدی مییابد وأین ممکن نمیشود مگر از آزمون حق موفق وببروز بیروت آید. وهیک انسانی ممکن نیست که خلق الهی وکمالات شریفه انسانی را بیابد مگر آنکه از طوفان امتحانات الهی خالص وسالم بیروت آید. مثلا یهود زمان حضرت مسیح بواسطه ظاهر ساده حضرتش امتحان شدند واز هزاران یهود تعداد انگشت شماری او را شناخته وحیات ابدی یافتند ودر زمان حضرت محمد نیز اهل دیانت امتحان شداد زیرا چوپانی بدون تحصیل را مدعی مقام نبوت دیدند. خلاصه از هزاران مومن هم ایمان پنج نفر مقبول شد که یکی سلمان فارسی بود وهنوز چهار تن دیگر از درجه قرب او به درگاه الهی بی خبر بودند ونمیفهمیدند که چگونه ممکن است قوم مقرب در آخر زمان یعنی زمان ظهور حضرت مهدی از قوم او باشند ونه از قوم حضرت رسول. این آگهی سلمان فارسی را در یک مقام بالاتری از بقیه قرار میداد اینست که مولوی میگوید: جان نباشد جز خبر در آزمونهرکه را افزون خبر جانش فزون
user_image
نادر
۱۳۸۹/۱۱/۲۴ - ۰۷:۳۵:۱۹
این عالم را عرفا عالم امتحان ویا آزمون نام  نهاده اند. ارواح را نیز به پنج طبقه تقسیم نموده اند:1- روح جمادی که قوه جاذبه باشد.2- روح نباتی که قوه رشد گیاهان باشد.3- روح حیوانی همان احساسات حیوانیست یعنی حیوانات با انسان در احساسات درد و لذات جسمانی شریکند وبا اینکه قدرت احقاق حق ندارند از بار سنگین ویا لطمه بدنی همانقدر آزرده میشوند که ما میشویم با این تفاوت که راهی برای رفتن به دادگاه ودادخواهی ندارند.4- روح انسانی همان قوه تعقل واکتشاف  است. بتوسط این قوه ما مدنیت انسانی را پی هزاران سال ساخته ایم ولی میمون و اسب وسوسمار ولاکپشت هنوز بهمان مقهوریتی که طبیعت برایشان معین نموده محدودند وذره ای خارج از حکم طبیعت قدم فرا تر نگذاشته اند مثلا آهوها حربه ائ بر ضد گرگ ها نساحته اند.5- روح ایمانیست و انسان بواسطه آن حیات ابدی مییابد وأین ممکن نمیشود مگر از آزمون حق موفق وپیروز بیرون آمدن. وهیچ انسانی ممکن نیست که خلق الهی وکمالات شریفه انسانی را بیابد مگر آنکه از طوفان امتحانات الهی خالص وسالم بیرون آید. دیگر اینکه در حیطه روح انسانی کسی ممکن میشود که اتفاقی مرفه و در ناز ونعمت زندگی کند ولی مستحیل ومحال است که بخاطر فلان دین داشتن مقرب درگاه و ملازم ابدی حق شود. او را اولا مال دنیا به امتحان میاندازد بعد هم درد خوب بودن و انصاف و صداقت اورا از اعتقاد به خدا ممنوع میدارد. از نظر ظاهری نیز هیچگاه امری ظاهر نمیشود مگر مردم به امتحان میافتند. مثلا یهود زمان حضرت مسیح بواسطه ظاهر ساده حضرتش امتحان شدند واز هزاران یهود تعداد انگشت شماری او را شناخته وحیات ابدی یافتند ودر زمان حضرت محمد نیز اهل دیانت امتحان شدند زیرا چوپانی بدون تحصیل را مدعی مقام نبوت دیدند. خلاصه از هزاران مومن هم ایمان پنج نفر مقبول شد که یکی سلمان فارسی بود وهنوز چهار تن دیگر از درجه قرب او به درگاه الهی بی خبر بودند ونمیفهمیدند که چگونه ممکن است قوم مقرب در آخر زمان یعنی زمان ظهور حضرت مهدی از قوم او باشند ونه از قوم حضرت رسول. این آگهی سلمان فارسی را در یک مقام بالاتری از بقیه قرار میداد اینست که مولوی میگوید: جان نباشد جز خبر در آزمونهرکه را افزون خبر جانش فزون
user_image
شاعر جوان
۱۳۹۹/۰۳/۳۱ - ۰۱:۵۹:۳۳
جناب نادر. در مورد روح ایمانی خیلی مطلب جالبی نوشتید. در حدیث است به همین مظامین که: اگر ایمان ده درجه باشد سلمان در درجه دهم آن است. و ابوذر در درجه نهم. و اگر ابوذر میدانست که در قلب سلمان چه می گذرد هر آیینه او را تکفیر می کرد.
user_image
سامان
۱۳۹۹/۰۴/۰۳ - ۰۶:۴۴:۵۶
بنده تفسیر جدید و ادبی را درج کرده بودم اما به صورت سلیقه ای حذف شده بود. که بسیار مایه ناراحتی شد.در این شعر مضامین زیادی وجود دارد. اما بخاطر توجهصداوسیما فقط به یک بیت آن (و آن هم غلط) دیگر بیت ها محجور مانده است. جان نباشد جز خبر در آزمونهر که را افزون خبر جانش فزوناین بیت را خیلی معانی متعدد شده است. و در خبر صدا وسیما این بیت را بعضی گوینده ها می خوانند که خب معنی غلطی است. اما معنی صحیح تر یعنی در فضای حیرتی که در عولم بالا داریم و به صورت آزمون است، جان گرفتن ما بخاطر خبری است که رفع تحیر می کند. هر کس که اخبار بیشتری بدست آورد از این تحیرها بیشتر بیرون می آید و در آزمون موفق می شود.
user_image
عارف سرسوخته
۱۳۹۹/۰۴/۰۵ - ۱۰:۲۸:۳۸
جناب شاعر جوان مطلبی که فرمودید دارای اشکالاتی است. جان نباشد جز خبر در آزمونهر که را افزون خبر جانش فزوندر این بیت جان، خبر و آزمون باهمدیگر ارتباط معنایی دارند. آزمون همان مسابقه است. البته مسابقه حیرت. خبر همان امتیاز و سکه در بازی است. و جان همان جون در مسابقه است. معنی مصرع جان نباشد در خبرآزمون یعنی در مسابقه و بازی ما کسی جون اضافه نداره‌. باید از طریق امتیاز سکه هایی که به صورت خبر هست جون اضافه بدست بیاره تا بتونه مرحله را رد کند. خبردرآزمون را باید سرهم خواند. منظور از حیرت در آزمون یعنی در سیر حرکت در مرحله اول بازی دنیا دچار حیرت و سردرگمی می شوی. همچنین در مراحل بالاتر از دنیا نیز مدام سردرگم می شدی و exit یا راه خروج را پیدا نمی کنی. باید خبر زیادی را بدست بیاری. در عوالم بالا، سکه طلا نیست، بلکه صفات ارزشمند است که در در بازی آزمون به آن خبر می گفتند.
user_image
قدح شکن
۱۳۹۹/۰۴/۰۹ - ۰۷:۳۴:۰۶
سلام آقا سامان چرا آزمون را حیرت معنی کردید؟ چرا دنیا معنی نکردید؟ من نفهمیدم
user_image
علیرضا فریدونیان fereidunian@gmail.com
۱۳۹۹/۰۶/۰۹ - ۰۰:۵۷:۰۳
پرسشی دارم:جان نباشد جز خبر در آزمونهر که را افزون خبر جانش فزوناقتضای جان چو ای‌ دل آگهی استهر که آگه‌تر بود جانش قوی استسال 1379، این دو بیت مرتب در تبلیغات افتتاح شبکه خبر سیما پشت سر هم گفته می‌شد.بیت اول در همین صفحه هست، درحالی‌که بیت دوم --که حالا دیگه پای ثابت تبریک‌های روز خبرنگار شده-- را نه در مثنوی رینولد و نیکلسون، و نه در جستجوی گوگل و گنجور، پیدا کردم.فقط در یکی از کتاب‌های استاد مطهری عینا این دو بیت پشت سر هم آمده است و ظاهرا منبع شبکه خبر هم همین‌جا بوده است.کسی می‌داند احیانا استاد مطهری بیت دوم را از کدام نسخه مثنوی نقل کرده‌اند؟
user_image
احسان
۱۴۰۰/۰۶/۱۹ - ۰۳:۳۸:۲۴
جان نباشد جز خبر در آزمون شاید بتوان «آزمون» را در این جا همان آزمودن به معنای سنجیدن و وارسی کردن در نظر گرفت. یعنی معنای مصرع این باشد که «اگر بررسی کنیم روح چیزی غیر از آگاهی نیست.»
user_image
سپهر
۱۴۰۲/۱۰/۰۷ - ۰۲:۲۰:۰۷
منظور از "خبر" آگاهی است. در مصرع قبلی: "بی خبر از جان شیخ"، بی خبر یعنی ناآگاه. «آزمون» به معنای آزمودن، امتحان کردن و سنجیدن، در کلام مولانا متداول است، مثلا: آتشم من گر ترا شک است و ظن آزمون کن دست را بر من بزن و احتمالا در اینجا همانطور که احسان نیز در حاشیه نوشته، این مصراع یعنی، "اگر بسنجیم و بررسی کنیم جان چیزی غیر از آگاهی نیست." افزون بودن خبر به معنی عمق بیشتر آگاهی و خودآگاهی، احاطه و ظرفیت بیشتر آگاهی و شناخت است. (آگاهی به بودن، هستن و حضور آگاهی، آگاهی به سطوح عمیق تر وجود و یگانگی بنیادین و یکپارچگی این وجود، آگاهی به نیستی و عدم یک من، یک خود، یک مرکز) احتمال دیگری هم هست که آزمون به معنای آزمون زندگی و حوادث و بلایای آن باشد (ترجمه نیکلسون). و "خبر در آزمون" به معنای تجلی آگاهی و خودآگاهی در آزمایش تجربه زندگی، و آبدیده شدن آن، و غافل نشدن، باشد.