مولانا

مولانا

بخش ۱ - سر آغاز

۱

ای ضیاء الحق حسام الدین بیار

این سوم دفتر که سنت شد سه بار

۲

بر گشا گنجینهٔ اسرار را

در سوم دفتر بهل اعذار را

۳

قوتت از قوت حق می‌زهد

نه از عروقی کز حرارت می‌جهد

۴

این چراغ شمس کو روشن بود

نه از فتیل و پنبه و روغن بود

۵

سقف گردون کو چنین دایم بود

نه از طناب و استنی قایم بود

۶

قوت جبریل از مطبخ نبود

بود از دیدار خلاق وجود

۷

همچنان این قوت ابدال حق

هم ز حق دان نه از طعام و از طبق

۸

جسمشان را هم ز نور اسرشته‌اند

تا ز روح و از ملک بگذشته‌اند

۹

چونک موصوفی به اوصاف جلیل

ز آتش امراض بگذر چون خلیل

۱۰

گردد آتش بر تو هم برد و سلام

ای عناصر مر مزاجت را غلام

۱۱

هر مزاجی را عناصر مایه‌است

وین مزاجت برتر از هر پایه است

۱۲

این مزاجت از جهان منبسط

وصف وحدت را کنون شد ملتقط

۱۳

ای دریغا عرصهٔ افهام خلق

سخت تنگ آمد ندارد خلق حلق

۱۴

ای ضیاء الحق به حذق رای تو

حلق بخشد سنگ را حلوای تو

۱۵

کوه طور اندر تجلی حلق یافت

تا که می نوشید و می را بر نتافت

۱۶

صار دکا منه وانشق الجبل

هل رایتم من جبل رقص الجمل

۱۷

لقمه‌بخشی آید از هر کس به کس

حلق‌بخشی کار یزدانست و بس

۱۸

حلق بخشد جسم را و روح را

حلق بخشد بهر هر عضوت جدا

۱۹

این گهی بخشد که اجلالی شوی

وز دغا و از دغل خالی شوی

۲۰

تا نگویی سِرّ سلطان را به کس

تا نریزی قند را پیش مگس

۲۱

گوش آنکس نوشد اسرار جلال

کو چو سوسن صدزبان افتاد و لال

۲۲

حلق بخشد خاک را لطف خدا

تا خورد آب و بروید صد گیا

۲۳

باز خاکی را ببخشد حلق و لب

تا گیاهش را خورد اندر طلب

۲۴

چون گیاهش خورد حیوان گشت زفت

گشت حیوان لقمهٔ انسان و رفت

۲۵

باز خاک آمد شد اکال بشر

چون جدا شد از بشر روح و بصر

۲۶

ذره‌ها دیدم دهانشان جمله باز

گر بگویم خوردشان گردد دراز

۲۷

برگها را برگ از انعام او

دایگان را دایه لطف عام او

۲۸

رزقها را رزقها او می‌دهد

زانک گندم بی غذایی چون زهد

۲۹

نیست شرح این سخن را منتهی

پاره‌ای گفتم بدانی پاره‌ها

۳۰

جمله عالم آکل و ماکول دان

باقیان را مقبل و مقبول دان

۳۱

این جهان و ساکنانش منتشر

وان جهان و سالکانش مستمر

۳۲

این جهان و عاشقانش منقطع

اهل آن عالم مخلد مجتمع

۳۳

پس کریم آنست کو خود را دهد

آب حیوانی که ماند تا ابد

۳۴

باقیات الصالحات آمد کریم

رسته از صد آفت و اخطار و بیم

۳۵

گر هزارانند یک کس بیش نیست

چون خیالاتی عدد اندیش نیست

۳۶

آکل و ماکول را حلقست و نای

غالب و مغلوب را عقلست و رای

۳۷

حلق بخشید او عصای عدل را

خورد آن چندان عصا و حبل را

۳۸

واندرو افزون نشد زان جمله اکل

زانک حیوانی نبودش اکل و شکل

۳۹

مر یقین را چون عصا هم حلق داد

تا بخورد او هر خیالی را که زاد

۴۰

پس معانی را چو اعیان حلقهاست

رازق حلق معانی هم خداست

۴۱

پس ز مه تا ماهی هیچ از خلق نیست

که به جذب مایه او را حلق نیست

۴۲

حلق جان از فکر تن خالی شود

آنگهان روزیش اجلالی شود

۴۳

شرط تبدیل مزاج آمد بدان

کز مزاج بد بود مرگ بدان

۴۴

چون مزاج آدمی گِل‌خوار شد

زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد

۴۵

چون مزاج زشت او تبدیل یافت

رفت زشتی از رخش چون شمع تافت

۴۶

دایه‌ای کو طفل شیرآموز را

تا به نعمت خوش کند پدفوز را

۴۷

گر ببندد راه آن پستان برو

برگشاید راه صد بستان برو

۴۸

زانک پستان شد حجاب آن ضعیف

از هزاران نعمت و خوان و رغیف

۴۹

پس حیات ماست موقوف فطام

اندک اندک جهد کن تم الکلام

۵۰

چون جنین بُد آدمی بُد خون غذا

از نجس پاکی برد مؤمن کذا

۵۱

از فطام خون غذااش شیر شد

وز فطام شیر لقمه‌گیر شد

۵۲

وز فطام لقمه لقمانی شود

طالب اشکار پنهانی شود

۵۳

گر جنین را کس بگفتی در رحم

هست بیرون عالمی بس منتظم

۵۴

یک زمینی خرمی با عرض و طول

اندرو صد نعمت و چندین اکول

۵۵

کوهها و بحرها و دشتها

بوستانها باغها و کشتها

۵۶

آسمانی بس بلند و پر ضیا

آفتاب و ماهتاب و صد سها

۵۷

از جنوب و از شمال و از دبور

باغها دارد عروسیها و سور

۵۸

در صفت ناید عجایبهای آن

تو درین ظلمت چه‌ای در امتحان

۵۹

خون خوری در چارمیخ تنگنا

در میان حبس و انجاس و عنا

۶۰

او به حکم حال خود منکر بدی

زین رسالت معرض و کافر شدی

۶۱

کین محالست و فریبست و غرور

زانک تصویری ندارد وهم کور

۶۲

جنس چیزی چون ندید ادراک او

نشنود ادراک منکرناک او

۶۳

همچنانک خلق عام اندر جهان

زان جهان ابدال می‌گویندشان

۶۴

کین جهان چاهیست بس تاریک و تنگ

هست بیرون عالمی بی بو و رنگ

۶۵

هیچ در گوش کسی زیشان نرفت

کین طمع آمد حجاب ژرف و زفت

۶۶

گوش را بندد طمع از استماع

چشم را بندد غرض از اطلاع

۶۷

همچنانک آن جنین را طمع خون

کان غذای اوست در اوطان دون

۶۸

از حدیث این جهان محجوب کرد

غیر خون او می‌نداند چاشت خورد

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 213
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۳۹۲
مثنوی معنوی ( دفتر سوم و چهارم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۲۹
مثنوی معنوی ـ ج ۱ و ۲ و ۳ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۳۷۹
شهرام شریف زاده :

نظرات

user_image
sadegh bahramian
۱۳۸۹/۱۰/۲۲ - ۰۸:۱۱:۵۲
اشعار مولوی اشعار نابی است که هرکدام برای انسان عبرتنامه ای است که وی دراشعار خود از ایات قران و احادیث امامان وپیامبر الهام گرفته است . یادرمورد داستانهای پیامبران و امامان شعر سرود. مانند;برکات پیامبر در صلح دو قبیله ی اوس و خزرج
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۱۰ - ۰۸:۲۹:۵۱
می زهد یعنی می زاید ولی معنی زهیدن تراویدن هم هست
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۱۰ - ۰۸:۳۱:۲۲
اطلاع افزون بر اگاهی ، ازدایش هم می شود .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۱۰ - ۰۸:۳۴:۳۰
چه داستان ومثال زیبایی !
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۹/۰۴ - ۱۳:۳۳:۳۸
فتیله را علامه دهخدا پلیته و دکتر پرتو کنه با تشدید روی ن آورده اند
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۹/۰۴ - ۱۳:۳۴:۳۴
عروس فارسی است به معنی سفید و باید اروس نوشته شود
user_image
شهرزاد
۱۳۹۴/۰۵/۱۳ - ۰۱:۱۹:۳۰
پدفوز: لب و لفجچنین باشد بیان نور ناطق نه لب باشد نه‌ آواز و نه پدفوز (غزلیات شمس 3/1188/5)
user_image
آرش تبرستانی
۱۳۹۵/۱۱/۱۰ - ۱۱:۴۷:۱۸
همچنانک خلق عام اندر جهانزان جهان ابدال می‌گویندشانکین جهان چاهیست بس تاریک و تنگهست بیرون عالمی بی بو و رنگهیچ در گوش کسی زیشان نرفتکین طمع آمد حجاب ژرف و زفتیعنی زمانی که اولیا به افراد عادی می گویند این دنیا مثل یک چاه تاریک و زندان هست و دنیایی بی انتها در ورای آن وجود دارد کسی نمی پذیرد و میگوید هرچه هست همینجاست مولوی میگوید علت این انکار پرده ای ضخیم است که به دلیل طمع و دنیاپرستی در مفابل بینش این افراد قرار گرفته
user_image
آرش تبرستانی
۱۳۹۵/۱۱/۱۰ - ۱۱:۵۷:۵۷
این جهان و ساکنانش منتشروان جهان و سالکانش مستمراین جهان و عاشقانش منقطعاهل آن عالم مخلد مجتمعپس کریم آنست کو خود را دهدآب حیوانی که ماند تا ابدشرایط عالم معنا با اینجا متفاوت هست در اینجا کثرت ظهور فراوانی دارد ولی در آن طرف وحدت خود نمایی می کند این به آن دلیل است که آن جا همه به سمت حقیقت رهسپارند و منیتی وجود ندارد پس بخشنده واقعی کسی هست که خود را ببخشد و از نفسانیت و منیتش بگذرد تا به آب حیاتی واقعی دست یابد که جاودانه است
user_image
nabavar
۱۳۹۵/۱۱/۱۱ - ۰۸:۲۶:۰۱
آرش جان می فرمایید : ”شرایط عالم معنا با اینجا متفاوت هست در اینجا کثرت ظهور فراوانی دارد ولی در آن طرف وحدت خود نمایی می کند“.آیا دلیلی علمی برین گفتار خود که بر گرفته از تقلیدی از گذشتگان به نظر میرسد دارید. ماندگار باشید
user_image
آرش تبرستانی معناگرا
۱۳۹۵/۱۱/۱۱ - ۱۶:۰۵:۱۵
باسلام خدمت جناب حسین1 خوشحالم که اینقدر موشکافانه به این مسایل دقت میکنید در ابتدا بگویم که مباحث متافیزیکی فوق علمی هستند و نمی توان بسیاری از آن ها را با دلایل علمی اثبات کرد اما با استفاده از فلسفه و کلام میتوان به این طور مباحث نزدیک شد اما درباره این موضوع:کثرت این دنیا که مبرهن است و نیازی به اثبات ندارد در رابطه با وحدت عالم معنا خلاصه بگویم که حقیقت واقعی یکی است و دویی در آن راه ندارد به این علت که اگر دو شی کاملا یکسان باشند پس در واقع واحدند و اگر تفاوتی داشته باشند پس یکی از آن ها کامل نیست و از دور خارج می شود علت کثرت ها در شرایط متفاوت است در حالی که در آن جهان شرایطی پایدار حاکم است که زمان و مکان بر آن راه ندارد بنابراین در آن جا وحدت شکل میگیرد این موضوع بسیار بسیط و گسترده است و اگر به آن علاقه مندید توصیه می کنم بحث وحدت وجود را دریابید
user_image
منصور
۱۳۹۸/۰۶/۲۱ - ۰۶:۲۶:۳۵
جناب حسین 1 به کتب آقای محمدجعفر مصفا مراجعه بفرمایید. به نظر میرسه تمام مسئله در ذهن انسان است نه در عالمی دیگر. بخصوص کتاب با پیر بلخ. به اعتقاد ایشان مولوی یک روانشناس بزرگ است و در توضیح این امر کار فوق‌العاده ای هم کرده آقای مصفا. ایشان قبلا روانکاو بوده اند. همچنین آثار دکتر پیمان آزاد هم خوب هستن. نیازی به بحث متافیزیک و عالمی غیر از این عالم نیست. همه چیز در ذهن است (به اعتقاد این دوستان)
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۷/۰۷ - ۰۶:۰۸:۵۲
دریافتهای جاری شده از لطف لطیف خداوند و جان روح انگیز مولانا که در اتصال جان انبیا و 14 نور برگزیده آفرینش است.من که صلحم دایما با این پدراین جهان چون جنتستم در نظرچشم امید بسته ام تا در این سیر معکوس که از کاملترین دفتر مثنوی(دفتر ششم) آغاز شد،دریافتهایی پالوده از خویشتن و سرشار از جان مولانا "جلال الدین البلخی ثم الرومی" در جان اندیشه های زنده روان کنم.بانگ آبم من به گوش تشنگانهمچو باران می رسم من ز آسماندریافتهای دفتر سوم مثنوی 1 مقدمه در تاکید بر حکمت به جای علم و اقبال به حسام الدین چلبیدفتر سوم نیز مانند دفتر های دیگر با مقدمه ای به زبان عربی آغاز می شود.خداوند تمثیل در اینجا حکمت ها را به لشکریان خداوند تشبیه می کند.ابتدا در تفاوت علم و حکمت:حکمت دانش هبه شده از سوی خداوند است.مخصوص انبیا و اولیاست.خداوند به اسم حکیم در آنها تجلی می کند و آنها مظهر اسم حکیم هستند.کسی به این حکمت می رسد که خویشتن و خواسته های آن را کنار بگذارد و همتش جهان خاکی نباشد.خداوند با این سپاهیان حکمت عاشقان خود را نیرومند می کند و علمشان را از جهل پاک می کند. ای ضیاء الحق حسام الدین بیاراین سوم دفتر که سنت شد سه بار1دفتر سوم را چون دفتر های دیگر با شوق مضاعف خود بیاور. (مولانا شمس گمشده خود را در حسام الدین پیدا کرده بود و در مجالس تااو نمی آمد سخن نمی گفت)سنت سه بار شد:پیامبر ص هر گاه سخن می گفت آن را سه بار تکرار می کرد تا مخاطب خوب بفهمد.قوتت از قوت حق می جهدنه از عروقی کز حرارت می جهدنیروی خداوند در تو بر رگهای طبیعی بدن غلبه کرده است و نور در تو هست.قوت جبریل از مطبخ نبود بود از دیدار خلاق وجودتوانایی جبرئیل از غذا نیست .بلکه غذای فرشتگان چنانکه غزالی می گوید مشاهده صفات خداوند است.جسمشان را هم ز نور اسرشته اندتا ز روح و،از ملک بگذشته اند8چونکه موصوفی به اوصاف جلیل زآتش امراض بگذر چون خلیل حال که مرزهای خاکی را درنوردیدی،مانند ابراهیم از آتش خواسته ها و بیماری های فراوان نفس عبور کن. کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روحarameshsahafian@
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۷/۰۷ - ۰۶:۱۰:۴۶
ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 2 اقبال و شمردن پاکی های حسام الدین2گردد آتش بر تو هم برد و سلام ای عناصر مر مزاجت را غلام 10مانند خلیل از آتش سالم عبور کردی. عناصر اربعه در حیطه تصرف توست. ای دریغا عرصه افهام خلقسخت تنگ آمد،ندارد خلق، حلقفهم های آدمیان تنگ و محدود است.و مردمان حلق معنوی ندارند.همتشان فقط در حلقی است که غذا دریافت می کند.ای ضیاء الحق،به حذق رای توحلق بخشد سنگ را حلوای توتو که نور حق هستی با مهارتی که در دریافتهای معنوی داری،به سنگ نیز حلقی برای نوشیدن این دریافتها می دهی.کوه طور اندر تجلی حلق یافتتا که می نوشید و،می را بر نتافتجایی که سنگ حلق معنوی یافت؛کوه طور است که شراب تجلی خداوند را نوشید اما نتوانست تحمل کند و پودر شد.حلق بخشد خاک را لطف خداتا خورد آب و،بروید صد گیامولانا با تردستی ویژه خود تمثیل "حلق"را گسترش می دهد:خداوند به خاک حلق می دهد تا باران بنوشد و گل برویاند و در بیت های بعد اشاره می کند که به حیوان حلق می دهد تا گیاه را بخورد،به انسان تا حیوان را بخورد و پس از آن دوباره خاک حلق پیدا می کند تا انسان را بخورد.ذره ها دیدم دهانشان جمله بازگر بگویم خوردشان،گردد درازخداوند تمثیل حتی ذرات عالم را دارای حلق برای دریافت می بیند.پس کریم آنست کو خود را دهدآب حیوانی که ماند تا ابد33اما در کثرت این حلق های مادی انسان شریف و دارای شخصیت حقیقی آن است که حلقی برای آب حیات داشته باشد.مولانا این تمثیل را ادامه می دهد برای عصای موسی که حلق یافت تا ریسمانهای جادو را بخورد.و ادامه می دهد که در جنین حلقی برای خون و در کودکی حلقی برای شیر دارد ولی دایه مهربان از او شیر را می گیرد تا غذاهای رنگارنگ بخورد. تو هم باید حلقی برای غذاهای رنگارنگ معنوی پیدا کنی،اما با رها کردن پستان دنیا.کین جهان چاهی است بس تاریک و تنگهست بیرون،عالمی بی بو و رنگ 64کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
user_image
آ. شریفی مقدم
۱۴۰۱/۰۹/۲۷ - ۰۸:۵۰:۰۱
بیت هفدهم در شرح مثنوی دکتر کریم زمانی به این شکل آمده است: لقمه بخشی آید از هر مرتبس /  حلق بخشی کار یزدانست و بس مرتبس: به معنای توانگر