مولانا

مولانا

بخش ۱۰ - جمع آمدن اهل آفت هر صباحی بر در صومعهٔ عیسی علیه السلام جهت طلب شفا به دعای او

۱

صومعهٔ عیسی‌ست خوان اهل دل

هان و هان ای مبتلا این در مهل

۲

جمع گشتندی ز هر اطراف خلق

از ضریر و لنگ و شل و اهل دلق

۳

بر در آن صومعهٔ عیسی صباح

تا به‌دم اوشان رهاند از جناح

۴

او چو فارغ گشتی از اوراد خویش

چاشت‌گه بیرون شدی آن خوب‌کیش

۵

جوق جوقی مبتلا دیدی نزار

شِسته بر در، در امید و انتظار

۶

گفتی ای اصحاب آفت از خدا

حاجت این جملگانتان شد روا

۷

هین روان گردید بی رنج و عنا

سوی غفاری و اکرام خدا

۸

جملگان چون اشتران بسته‌پای

که گشایی زانوی ایشان برای

۹

خوش دوان و شادمانه سوی خان

از دعای او شدندی پا دوان

۱۰

آزمودی تو بسی آفات خویش

یافتی صحت ازین شاهان کیش

۱۱

چند آن لنگی تو رهوار شد

چند جانت بی غم و آزار شد

۱۲

ای مغفل رشته‌ای بر پای بند

تا ز خود هم گم نگردی ای لوند

۱۳

ناسپاسی و فراموشی تو

یاد ناورد آن عسل‌نوشی تو

۱۴

لاجرم آن راه بر تو بسته شد

چون دل اهل دل از تو خسته شد

۱۵

زودشان در یاب و استغفار کن

همچو ابری گریه‌های زار کن

۱۶

تا گلستان‌شان سوی تو بشکفد

میوه‌های پخته بر خود وا کفد

۱۷

هم بر آن در گرد‌، کم از سگ مباش

با سگ کهف ار شدستی خواجه‌تاش

۱۸

چون سگان هم مر سگان را ناصح‌اند

که دل اندر خانهٔ اول ببند

۱۹

آن در اول که خوردی استخوان

سخت گیر و حق گزار آن را ممان

۲۰

می‌گزندش تا ز ادب آنجا رود

وز مقام اولین مفلح شود

۲۱

می‌گزندش کای سگ طاغی برو

با ولی نعمتت یاغی مشو

۲۲

بر همان در همچو حلقه بسته‌باش

پاسبان و چابک و برجسته باش

۲۳

صورت نقض وفای ما مباش

بی‌وفایی را مکن بیهوده فاش

۲۴

مر سگان را چون وفا آمد شعار

رو سگان را ننگ و بدنامی میار

۲۵

بی‌وفایی چون سگان را عار بود

بی‌وفایی چون روا داری نمود

۲۶

حق تعالی فخر آورد از وفا

گفت من اوفی بعهد غیرنا

۲۷

بی‌وفایی دان وفا با رد حق

بر حقوق حق ندارد کس سبق

۲۸

حق مادر بعد از آن شد کان کریم

کرد او را از جنین تو غریم

۲۹

صورتی کردت درون جسم او

داد در حملش ورا آرام و خو

۳۰

همچو جزو متصل دید او تو را

متصل را کرد تدبیرش جدا

۳۱

حق هزاران صنعت و فن ساخته‌ست

تا که مادر بر تو مهر انداخته‌ست

۳۲

پس حقِ حق سابق از مادر بود

هر که آن حق را نداند خر بود

۳۳

آنک مادر آفرید و ضرع و شیر

با پدر کردش قرین آن خود مگیر

۳۴

ای خداوند ای قدیم احسان تو

آنکه دانم وانکه نه هم آن تو

۳۵

تو بفرمودی که حق را یاد کن

زانک حق من نمی‌گردد کهن

۳۶

یاد کن لطفی که کردم آن صبوح

با شما از حفظ در کشتی نوح

۳۷

پیله بابایانتان را آن زمان

دادم از طوفان و از موجش امان

۳۸

آب آتش خو زمین بگرفته بود

موج او مر اوج کُه را می‌ربود

۳۹

حفظ کردم من نکردم رَدتان

در وجود جَدِ جَدِ جَدتان

۴۰

چون شدی سَر، پشت پایت چون زنم

کارگاه خویش ضایع چون کنم

۴۱

چون فدای بی‌وفایان می‌شوی

از گمان بد بدان سو می‌روی

۴۲

من ز سهو و بی‌وفایی‌ها بری

سوی من آیی گمان بد بری

۴۳

این گمان بد بر آنجا بر که تو

می‌شوی در پیش همچون خود دوتو

۴۴

بس گرفتی یار و همراهان زفت

گر تو را پرسم که کو گویی که رفت

۴۵

یار نیکت رفت بر چرخ برین

یار فسقت رفت در قعر زمین

۴۶

تو بماندی در میانه آنچنان

بی‌مدد چون آتشی از کاروان

۴۷

دامن او گیر ای یار دلیر

کو منزَّه باشد از بالا و زیر

۴۸

نه چو عیسی سوی گردون بر شود

نه چو قارون در زمین اندر رود

۴۹

با تو باشد در مکان و بی‌مکان

چون بمانی از سرا و از دکان

۵۰

او بر آرد از کدورت‌ها صفا

مر جفاهای تو را گیرد وفا

۵۱

چون جفا آری فرستد گوشمال

تا ز نقصان وا روی سوی کمال

۵۲

چون تو وردی ترک کردی در روش

بر تو قبضی آید از رنج و تبش

۵۳

آن ادب کردن بود یعنی مکن

هیچ تحویلی از آن عهد کهن

۵۴

پیش از آن کین قبض زنجیری شود

این که دلگیریست پاگیری شود

۵۵

رنج معقولت شود محسوس و فاش

تا نگیری این اشارت را بلاش

۵۶

در معاصی قبض‌ها دلگیر شد

قبض‌ها بعد از اجل زنجیر شد

۵۷

نعط من اعرض هنا عن ذکرنا

عیشة ضنک و نجزی بالعمی

۵۸

دزد چون مال کسان را می‌برد

قبض و دلتنگی دلش را می‌خلد

۵۹

او همی‌گوید «‌عجب این قبض چیست‌»

قبض آن مظلوم کز شرّت گریست

۶۰

چون بدین قبض التفاتی کم کند

باد اصرار آتشش را دم کند

۶۱

قبض دل قبض عوان شد لاجرم

گشت محسوس آن معانی زد علم

۶۲

غصه‌ها زندان شدست و چارمیخ

غصه بیخ است و بروید شاخ بیخ

۶۳

بیخ پنهان بود هم شد آشکار

قبض و بسط اندرون بیخی شمار

۶۴

چونکه بیخ بد بود زودش بزن

تا نروید زشت‌خاری در چمن

۶۵

قبض دیدی‌، چارهٔ آن قبض کن

زانک سَرها جمله می‌روید ز بن

۶۶

بسط دیدی‌، بسط‌ِ خود را آب ده

چون بر آید میوه با اصحاب ده

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 219
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۴۰۶
مثنوی معنوی ـ ج ۱ و ۲ و ۳ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۳۹۸

نظرات

user_image
تاوتک
۱۳۹۲/۰۸/۳۰ - ۱۴:۵۶:۲۴
بیت 3 مصرع دو به این صورت صحیح است تا به دم اوشان رهاند از جناح
user_image
تاوتک
۱۳۹۲/۰۸/۳۰ - ۱۵:۰۱:۳۲
این جناح به ضم ج و به معنی جنحه و بزه و گناه نیست و با نگاهی به صباح باید دریافت که آن جناح باشد به فتح ج و با معنی بال ها
user_image
تاوتک
۱۳۹۲/۰۹/۰۱ - ۰۸:۴۸:۰۱
استاد گوهری نازنین با درود و سپاس فراوان به خاطر دلسوزی های فراوان و دوسویه تان همبرای مثنوی و هم برای شاگردانتان.استاددلیل اینکه بنده فقط برای برخی واژه ها حاشیه مینویسم این است که اگر دقت بفرمایید از آن واژه ها چند معنی استنباط میشود و بنده معنی که به نظرم نزدیکتر و مربوط است را مینویسم به امید آنکه از طرفی برای دیگر خوانندگان راه را هموار کرده باشمو در درک آسان و بهتر کمکی کرده باشم و از دیگر سو اگر دچار اشتباه احتمالی شدم به لطف اساتید و متوجه و توجیه شوم و اینکهبه تعبیر شما از هر سد تا یکی را معنی میکنم هم همانطور که مستحضر هستید امکان معنی لغات به صورت پیش فرض در این تارنما نهاده شده است و با یک اشاره امکان پذیر است اماچشم استاد جان از این پس کمتر به معنی لغات و بهشتر به توضیح و شرح خواهم پرداخت البته با کمک شما و دیگر اساتید عزیز
user_image
تاوتک
۱۳۹۲/۰۹/۰۱ - ۰۸:۵۳:۳۳
بعد التحریر :استاد جان حیفم آمد که شما نام استاد کیخا را بیاورید و بنده قدردانی نکنم پس از همینجا از شما و ایشان و بقیه دوستانی که مطالب ارزشمندی به من آموختند سپاسگزاری میکنم و برایشان آرزوی سلامتی و سر بلندی دارم
user_image
تاوتک
۱۳۹۲/۰۹/۰۱ - ۰۸:۵۹:۲۰
بعد التحریر 2: خودم از خواندن نوشتار قبلی و این همه سهل انگاری و اشتباه شرمنده شدم و از دوستان عزیز پوزش میخواهم
user_image
تاوتک
۱۳۹۲/۰۹/۰۱ - ۱۳:۵۵:۴۹
درود استاد خوبم . سپاسگزارم
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۹/۰۵ - ۱۴:۴۰:۲۵
صومعه را به فارسی کازه هم می گویند ولی کازه خانه نیین هم هست . کازابلانکا هم یعنی خانه سفید ببینید همه چیز فارسی است !
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۹/۰۵ - ۱۴:۴۱:۵۷
عیشه ضنکا هم در قران یعنی زندگی تنگ و ضنک همان تنگ است .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۹/۰۵ - ۱۴:۴۳:۴۷
بلاش به عربی همان بلاشی است یعنی رایگان اما بلاش به فارسی نام ویژه است از جمله پادشاهان اشکانی چند تن بلاش دارند
user_image
سعید فرمانی
۱۳۹۲/۱۰/۰۹ - ۰۳:۵۴:۳۰
در بیت «بس گرفتی یار و همراهان زفتگر ترا پرسم که کو گویی که زفت»قافیه مصرع دوم «رفت» صحیح است که به اشتباه «زفت» درج شده است.
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۰/۱۵ - ۰۲:۴۶:۳۲
درودمعنای صومعه به فارسی " کازه" بیدرنگ مرا به یاد واژه "غزه" انداخت. جستجویی در دهخدا معلوم کرد غزه با ت آخر به معنای منزلی است مر بنی حطامه را (منتهی الارب) !!
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۰/۱۵ - ۰۳:۰۴:۴۱
چون جفا آری فرستد گوشمالتا ز نقصان وا روی سوی کمالچون تو وردی ترک کردی در روشبر تو قبضی آید از رنج و تبشآن ادب کردن بود یعنی مکنهیچ تحویلی از آن عهد کهنپیش از آن کین قبض زنجیری شوداین که دلگیریست پاگیری شودرنج معقولت شود محسوس و فاشتا نگیری این اشارت را بلاشدزد چون مال کسان را می‌بردقبض و دلتنگی دلش را می‌خلداو همی‌گوید عجب این قبض چیستقبض آن مظلوم کز شرت گریستدو پرسش دارم:چون تو وردی ترک کردی در روش یعنی چه؟آیا یعنی وقتی به قول خودمان دعایت را گم کردی؟؟! دیگر:رنج معقولت شود محسوس و فاشتا نگیری این اشارت را بلاش
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۰/۱۵ - ۰۳:۰۶:۵۴
مولانا نظام کامل خلقت را می فهمد. میگوید چون خطایی از تو سر زد قبض برایت میفرستد نظام هوشمند عالم!وقتی عربده میکشی، وقتی سخن ناموزون میگویی، وقتی به حقوق کسان تجاوز می کنی...دلت میگیرد، تا تو به خود آیی و پیش از آنکه دیر شود روحت را اصلاح کنی، زیر ابرویی بگیری، شانه ای به زلف آشفته بزنی... چه جهان حساسی است! چون آینه به ما حقیقت را نشان می دهد تا دفعه بعد همینطور پریشان و آشفته و کهنه در جمع حاضر نشویم.
user_image
س ، م
۱۳۹۴/۱۰/۱۵ - ۰۴:۰۰:۰۰
روفیا ی گرامی شاید شما و دکتر کیخا درست تر فهمیده باشیدولی من جور دیگر خیال می کردمچون تو وردی ترک کردی در روشرا به مانای : چون تو دیگر بوی خوش گل ندادی ، تعبیر کرده بودموَرد ، خوانده بودمتا نگیری این اشارت را بلاش ، را هم گمان میکنم لاش به معنای بی هوده و بی ارزش باشداگر اینطور است ” به لاش “ بنویسیم بهتر استیعنی : هشدار که این اشارت را بی هوده نپنداریتا ، نیز میتواند به هشدار تعبیر شودمولانا لغت لاش را در پیر چنگی نیز به کار برده گشت آواز لطیف جان‌ فزاشزشت و نزد کس نیرزیدی به لاشلاش شاید لاشه باشد که ارزشی نداردبا احترام
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۰/۱۵ - ۰۶:۱۹:۰۸
من نمی دانم س، م گرامیآن معنا که من حدس می زنم هم خنده دار است!
user_image
مجتبی خراسانی
۱۳۹۴/۱۰/۱۶ - ۰۴:۵۲:۱۸
بسم الله الرحمن الرحیمترک وردی که کنی تو در زمان/قبض و تاریکیت آید نیک دانقبض: واردی است بر قلب، و موحش است، که اشارت دارد به صدور سوء ادبی از سالک و گوشمالی خوردن به صدی و ابعادی.و بسط، مقابل آن است، واردی است مهیج که اشارت دارد به لطف و رحمت. و با خوف و رجاء دو فرق دارند: یکی آن که خوف و رجاء نسبت به مکروه و مرغوب در مستقبل اند، و این دو در حاضر. و دیگری آن که آن دو در مقام نفس اند و این دو در مقام قلب. و در منتهی، هیچ یک از این چهار نیست.بمنه و کرمه
user_image
خمش
۱۴۰۱/۰۸/۰۶ - ۰۷:۰۹:۱۰
به نظر بنده عمیق ترین مفاهیم در این شعر از بیت شماره ۵۲ شروع میشه و دوست دارم این مفاهیمو با شما به اشتراک بزارم ... میگه احساسات منفی و ناراحتی و دلتنگی های ما در واقع  محسوسات هستند و هیچ شکل و وزن و اندازه ای ندارند و فقط محسوسن ! قابل لمس نیستند و با چشم سر دیده نمیشن ، و وقتی یک روشی و کار نیکی رو ترک کردی ته دلت احساس دلهره و اضطرابی حس میکنی ، قبل از اینکه این محسوسات تبدیل به عینیات بشن زود باش کاری بکن و برطرفش کن ، تا قبل از اینکه زنجیری بشه و از علاوه در دلت ، پاهاتو هم به زنجیر بکشه ... در واقع مولانا میخواد بگه تمام این محسوسات از حالت حس و غیر عینی بودن ، اگه برطرف نشن تبدیل به مشکلات عینی میشن و قفلی که قبلا روی دلت بوده تبدیل به زنجیر پاهات میشن ! در بیت ۵۶ میگه همه ی این گناهانی ک انجام میدیم بعد از مرگ از حالت محسوس به حالت عینی در میان و بعد مرگ باعث عذاب ما مشین و برای فهم مطلب یک مثال بسیار شیرین و دلچسب میزنه : وقتی یک دزد ، دزدی میکنه ته دلش یه حس اضطراب و نگرانی داره ولی بهش توجه نمیکنه ، و هرچه بی توجهی میکنه این محسوسات آتیششون بیشتر میشه تا جایی که تبدیل به عینیات میشه و اون دزد دستگیر میشه و میفته زندان ! در واقع اون میله های زندان هموه ی اون نفرین ها و گناهانی هستش که بهشون بی توجه بوده ، بندی که بر دلش بوده بر اثر بی توجهی ، تبدیل به بند پا شده و اونو به بند کشیده ...  زبان قاصره از بیان اینهمه مفهوم و عقل در حیرته از این عمق نگری مولانا ... 
user_image
حمیدرضا خسرویان
۱۴۰۲/۰۴/۲۱ - ۱۱:۵۱:۴۳
غریم:بدهکار
user_image
حمیدرضا خسرویان
۱۴۰۲/۰۴/۲۱ - ۱۱:۵۵:۰۸
زرع : سینه مادر
user_image
کوروش
۱۴۰۲/۱۱/۰۴ - ۱۸:۰۳:۱۷
پیله بابایانتان را آن زمان   دادم از طوفان و از موجش امان   یعنی چه ؟